هگل به ما یادآور شده بود که «از تاریخ میآموزیم که از تاریخ هیچ نمیآموزیم». اما گویی این گفتهی هگل را نیاموختهایم.
جهان بر سر حادثهگاه تاریخ ایستاده است. دورانی پرتلاطم آغاز شده که نظم کهن را به زیر میکشد بدون آن که اطمینانی دهد نظمی نوین از آن برآید؛ نه از آن روی که نباید، از این حیث که ممکن نباشد.
آخرین تجربهی تاریخی بشر برای شخم زدن نظم قدیم و بنای دنیایی نوین بازمیگردد به قرن بیستم. دو جنگ جهانی فرصتی بودند برای پایان بخشیدن به شکلبندیی که دیگر نمیتوانست ادامه یابد، برای ترسیم شاکلهای متفاوت. اما میسر بودن چنین امری مدیون زمینی بود که هنوز آهی در بساط داشت تا ماجراجوییهای کاذب تاریخ بشر را تغذیه کند. مادر طبیعت اما اینک خسته و فرسوده است، بس که او را در این چند دههی اخیر چپاول و با او بدرفتاری کردهاند.
پس این بار، فقط بر اساس یک خطای محاسباتی نابخشودنی است که بشر، با اتکاء به حافظهی تاریخی اعتبار از دست دادهی خویش، به سوی شخمی دیگر از تمدن بشری میرود. افسوس، این اشتباه به قیمت حیات بشر در سیارهی زمین تمام خواهد شد. سیارهای که از دست آدمی جانش به لب آمده. بشری که ۵۰ تریلیون خُردذرهی پلاستیک (microplastic) در اقیانوسهای جهان ریخته است، عددی بیش از ستارگان کهکشان راه شیری.
ورود ترامپ، نه به عنوان شخص بل به مثابه نماد، به صحنهی سیاست، مکمل حضور نتانیاهو، او نیز نه در قالب فرد که شاخص یک جمع، میباشد. این دو، با حماقت و خباثت خویش، نمایندهی جریانی هستند که با استعفای از عقل و اخلاق میرود فاز پایانی عمر انسان را در زمین کلید زند. این امری نیست که به آسانی بتوان تصور آن را کرد، مگر آن که آگاه باشیم که در واقع از زمانی که تفکر ابراهیمی موفق به تسخیر اقتصاد غرب و استخراج سرمایهداری از آن شد، کار زمین و تمدن و بشر تمام شده محسوب میشد؛ فقط بحث زمان بود، چند قرن وقت لازم بود تا به این جا برسیم و رسیدیم.
محو بشر از زمین از این جا در قالب یک فرایند چند مرحلهای قابل تصور است:
. نخست آشوبها در غرب اوج خواهد گرفت. ایالات متحده، به عنوان تولید محض تاریخ سرمایهداری ابراهیمی، اولین مرکز و محل استقرار این آشوب است. بعد بحران به تمام غرب و جهان سرمایهداری سرایت میکند.
. با حاکم شدن بینظمی بر نظام سرمایهداری ابراهیمی، بخشهای دیگر دنیا نیز، تحت تاثیر آن، به شدت دچار آشفتگیهای غیر قابل کنترل خواهند شد.
. هرج و مرج فراگیر به جنگ میانجامد و جنگ در نبود جایگزین صلح نمیطلبد.
. گسترش جنگ، مرگ و تخریب وسیع به دنبال خواهد داشت.
. با فرونی کشتار و ویرانی، زمین از قبل بیمار، جراحتهای سنگین دیده و هر موجود زندهای را بر سطح خود از حیات محروم خواهد ساخت.
. پایان داستان زمین.
این سرنوشت شوم و تباه و سیاه از یک سو به خاطر نادانی و طمع و مسخ حاکمان است و از سوی دیگر به خاطر ترس و تنبلی و نااندیشهورزی تودهها. در یک همدستی آشکار با یکدیگر هر دو گروه در این فاجعهی تاریخی دخیل و شریکند: حاکمان به شکل فعال و مردمان به دلیل انفعال.
در این میان، دل خوش کردن به این که این یا آن حرکت نمادین و کوچک برایمان تغییری سرنوشتساز به بار خواهد آورد فرار از واقعیتها و تحمل آسانتر انتظار مرگ بشریت است؛ مرگی که همگی میدانیم در راهست. و این عادت امروزمان نیست، قرنهاست خود را با این دلخوشیها فریب دادهایم و به این جا رسیدیم که در همین 2025 و از همین زمستان آن، به عنوان گرمترین زمستان تاریخ بشر، وارد فاز دهشتناک فروپاشی اقلیمی شدهایم؛ البته سخت آرزومندیم که کسی این را به ما نگوید.
در دورهای که آدمیان خود را به رفاه و لذت سرگرم کرده بودند هیولای سرمایهداری ابراهیمی با استقرار ناخردگرایی و دشمنی با اخلاق، کار دنیا را به این عصر سیهبختی رساند. دیگر موضوع بر سر بیدار شدن نیست، برای بیدار شدن دیر است. تعارفها را باید کنار گذاشت، در قیاس با مصیبتی که در انتظار است توان باقیماندهی بشر ناچیز است.
چه کنیم؟
بیاندیشیم! شاید راهی در جایی باشد که به ذهن نگارنده نمیرسد؛ آن را پرورش داده و مطرح کنیم تا شانس نهفته خود نماید و به دادمان برسد. آمین!
توصیه من اما این است که دستکم آگاهانه به سوی قصابگاه تاریخ رویم. از خود بپرسیم:
۱) نقش و جایگاه فرد من در جامعهای که در آن زندگی میکنم چه بود و است؟
۲) نقش و جایگاه جامعهی ما در جهانی که به سوی پایان خود میرود چیست؟
۳) جایگاه جهان کنونی در پهنهی تاریخ بشر و تمدن چه میباشد؟
۴) جایگاه تمدن بشری و کمیت و کیفیت آن در بلندای عمر سیارهی زمین چه بوده است؟
۵) جایگاه سیارهی زمین در میان سیارات منظومهی شمسی چه بارقهای از وزن و اهمیت دارد؟
۶) جایگاه منظومهی شمسی در میان شمار عظیم ستارگان کهکشان راه شیری چیست؟
۷) جایگاه کهکشان راه شیری در میان انبوه اختروشها و ابرکهکشانهای شناختهشدهی عالم چگونه است؟
۸) جایگاه عالم شناخته شده نسبت به کلیت هستی چه میباشد؟
۹) جایگاه هستی قابل تصور ما در میان هستیهای ممکن دیگر به چه صورتی است؟
۱۰) و سرانجام، جایگاه هستیهای ممکن در دل وجود چگونه است؟
اینها سؤالات و موضوعاتی است که ارزش اندیشیدن دارند قبل از آن که در محاق عظیم سکوت حیات در زمین رویم، نه از برای این که سبب تغییری در آیندهی سیاهمان خواهند داشت، از این روی که بدانیم چرا چنین آیندهای نصیبمان میشود.
در این میان البته از یاد نبریم که اگر حتی یک هزارم درصد هم شانس بقاء مانده باشد، فقط از طریق تلاش است که ممکن است آن را فعال کنیم، بد نیست به سعی و کوشش برای نجات خود و انسان و انسانیت ادامه دهیم. به هر طریق که میتوانیم و در هر حدی که میتوانیم.
فراموش نکنیم که راهها هرگز به صورت مطلق بسته نیست، اما باز کردن یکی از آنها بستگی مستقیم به اراده و همت و عقل ما دارد. نجات ممکن است اگر بکوشیم و ناامید نشویم.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد