یادداشت مترجم:
رویدادی که در نوار غزه در جریان است به تغییری مهم در مهمترین منطقهی جهان، یعنی خاورمیانه، منجر خواهد شد. این امر به ویژه به دلیل تازگی افشای ماهیت هیولاصفت صهیونیسم اسرائیل برای بخش مهمی از مردم جهان بوده است. این پدیده که تا این جا بنمایهی ضد بشری خود را با رنگ و لعاب تبلیغاتی و هالیوودی پنهان کرده بود، ناگهان و بعد از هفتم اکتبر، در قالب توحشی که در حافظهی تاریخی بشر سابقهای نداشته و ندارد خود را نشان داد.
اینک کمتر کشوری است در جهان که جرات کند با مجموعهای این چنین آدمکش و تخریبگر -که به طور علنی نسلکشی و نوزادکشی و مرگ و قحطی و بیماری را به چند میلیون انسان تحمیل کرده است- کمترین نزدیکی را به طور آشکار بخواهد داشته باشد. رفتار گرازوار اسرائیل در نوار غزه نشان داد بشریت یک غدهی سرطانی ناشناس را در پیکر خود داشته و همان طور که در این مقاله میآید، نادانسته و دانسته به پرورش آن نیز پرداخته است.
در این نوشتار، معین ربانی، پژوهشگر امور خاورمیانه و نویسنده به بررسی آن چه هفتم اکتبر را پدید آورد، آن چه در آن روز گذشت و آن چه بعد از آن در جریان است میپردازد و ربط این سه به هم را به خوبی توضیح میدهد. او به روشنی و با استنادهایی جالب هویدا میسازد که تخریبگری و جنایتکاری اسرائیل امریست فکر شده، طراحی شده و هدفمند برای دستیابی به اهدافی شوم و پلید که در مخیلهی بیمار مشتی صهیونیست آدمخوار پرورش یافته است. او در عین حال از این جا به بعد کار صهیونیسم اسرائیل را برای بقا در منطقهای که تا این حد نفرت از خود را در آن پرورش داده است آسان نمیبیند.
این مقالهی روایت گرا را که تصویری خلاصه اما جامع از رویدادهای فلسطین و ظهور جنایت سالاری صهیونیسم آدمخوار میدهد به همگان توصیه کرده و سفارش میکنم که در نشر آن کوشا باشید.
**
موشه دایان، وزیر دفاع و قهرمان پیروزی اسرائیل در جنگ ژوئن ۱۹۶۷، در سال ۱۹۷۱ در صحبتی با گروهی از کهنه سربازان نظامی اسرائیل پیروزمندانه اعلام کرد: «شرمالشیخ بدون صلح بهتر از صلح بدون شرمالشیخ است.» دو سال بعد ارتش مصر از کانال سوئز عبور کرد. در عرض چند ساعت، سربازان مصری خط دفاعی «بار-له و» که اسرائیل در نوار شرقی ساخته و به غیر قابل نفوذ بودن شهرت داشت را از میان بردند.
از اهداف انور سادات، رئیس جمهور مصر، از بین بردن غرور شکستناپذیری نظامی اسرائیل و وادار کردن هنری کیسینجر به تجدید نظر در پاسخ تحقیرآمیز خود به پیشنهادات قاهره برای عقد یک قرارداد صلح جداگانه با اسرائیل بود. شوک غافلگیری مصر در اکتبر ۱۹۷۳ باعث شد اسرائیل درک کند که برتری نظامی آن با عزم مصر برای بازپس گیری سرزمینهای اشغالی خود برابر نیست و قاهره در نهایت هزینهای بیش از آنچه که میتواند تحمل کند به اسرائیل تحمیل خواهد کرد. قبل از پایان دهه، موشه دایانی که بادش خالی شده بود معمار توافقی شد که زمینهی آن توسط کیسینجر تحقیر شده فراهم شده بود و به اسرائیل، صلح با مصر، اما بدون شرم الشیخ را، داد.
جنگ اکتبر هم چنین پویایی دیگری در برداشت. یک روند که هم با پیروزیگرایی پس از سال ۱۹۶۷ و هم پس از سال ۱۹۷۳ کلید خورد و توام بود با ترس از این که مبادا اسرائیل مجبور به پذیرش فرمول “زمین برای صلح” برای حل و فصل درگیری اعراب و اسرائیل شود؛ در این راستا، جنبشهای صهیونیستی مسیحایی مانند گوش امونیم (Gush Emunim) (“بلوک مؤمنان”) همراه با طرفداران ناسیونالیست افراطی اسرائیل بزرگ، یک کمپین هماهنگ برای گسترش و تحکیم حضور اسرائیل در سرزمینهای عربی اشغالی را آغاز کردند.
دولتهای پی در پی اسرائیل که همگی مصمم به حفظ حداکثر سرزمینهای فتح شده در طول جنگ ژوئن ۱۹۶۷ بودند چنین گروههایی را توانمند و فعال ساختند و به طور موثر آنها را به عنوان پیشگامان برنامهی ارضی خود مستقر کردند. ایالات متحده و اروپاییها، با وجود موضعگیریهای رسمی و زدنهای مقطعی دورهای روی دست اسرائیل در سازمان ملل متحد، به معنای واقعی کلمه هیچ اقدامی برای منصرف کردن اسرائیل در این مسیر انجام ندادند. از جهات مختلف، این کشورها نقش مهمی در ایجاد شهرکهای جدید و با آن، روند الحاقسازی خزنده، داشته و آن را به یک امر قابل قبول تبدیل کردند.
اطمینان اسرائیل مبنی بر این که میتواند این دستور کار را بدون تحمل عواقبش از جانب متحدان خود دنبال کند و نیز معافیت از مجازات شهرکنشینان همدست او، محور اصلی فعالیت بیرحمانه دولت و جامعه اسرائیل از سال ۱۹۷۳ است. هنگامی که تعیین سرنوشت فلسطینیان وارد معادله شد و روابط اسرائیل و فلسطین در نهایت جایگزین معادله اعراب و اسرائیل شد، غرب، که چندین دهه از جامعه بینالمللی عقب مانده بود، در نهایت از تشکیل کشور فلسطین حمایت کرد. امتناع غرب از مقابله با اسرائیل بر سر تسریع شهرک سازی یا تحکیم “رژیم برتری یهودیان از رودخانه اردن تا دریای مدیترانه” اطمینان بخشید که ابتکارات دیپلماتیک به رهبری ایالات متحده و تامین مالی اتحادیه اروپا همگی مردهزا هستند. به گفته عفیف صفیه، دیپلمات فلسطینی، «کلی روند بود اما از صلح خبری نبود»؛ در هیچ اندازهی کوچکی، زیرا، همانطور که آرون دیوید میلر، دیپلمات سابق امریکایی، اذعان کرد، واشنگتن نه به عنوان میانجی، بلکه به عنوان “وکیل اسرائیل” عمل میکرد.
پس از آن که نشست کمپ دیوید در سال ۲۰۰۰ روشن ساخت که یک کشور فلسطینی واقعا مستقل با بیست و دو درصد فلسطین ابتدایی در دستور کار ایالات متحده و اسرائیل نیست و کرانه باختری و نوار غزه بار دیگر به پاخاستند، اسرائیل حتی از بازی در مذاکرات وضعیت دائمی اسلو صرف نظر کرد.
به بهانهی یک انقطاع، اسرائیل یکجانبهگرایی را به عنوان رویکرد ترجیحی خود انتخاب کرد. از این پس، مسائل مورد مناقشه با فلسطینیان تنها و تنها از طریق استفاده از زور و قدرت عریان، بر اساس شرایطی که به طور صرف توسط اهداف استراتژیک اسرائیل تعیین میشود، حل خواهد شد. این امر به ویژه در نوار غزه مشهود بود، جایی که تحت رهبری آریل شارون، اسرائیل قاطعانه از هماهنگی “عدم مشارکت” خود در سال ۲۰۰۵ با تشکیلات خودگردان فلسطین خودداری کرد. این کار را با این انتظار مشخص انجام داد که این منطقه تحت تسلط حماس قرار گیرد و هدف اسرائیل برای تکه تکه شدن فلسطینیان را پیش برد.
هنگامی که حماس در سال ۲۰۰۷ قدرت را به دست گرفت، این بهانهای شد برای تشدید محاصره تنبیهی آن -که در هماهنگی با مصر اعمال شد-، برای حملات نظامی متناوب (که توسط برنامهریزان اسرائیلی “چمنزنی” نامیده میشود) با هدف حفظ یک غزهی ضعیف، منزوی و برای همیشه از تعادل خارج شده. در حالی که بحرانهای متعدد منطقه را در سالهای ۲۰۱۱-۲۰۱۲ احاطه کرده بود، فلسطینیها تقریبا از دستور کار منطقهای و بینالمللی ناپدید شدند و اگر بعد هم مطرح شدند به طور صرف به عنوان پنجرهای برای توافقنامههای عادیسازی اعراب و اسرائیل بود که توسط ایالات متحده مهندسی و طراحی شده بودند؛ آن هم نه برای حل مسئله فلسطین، بلکه برای به حاشیه راندن بیشتر فلسطینیها و سپردن آنها به طور دائم به رحمت اسرائیل.
بر خلاف این زمینهچینی است که ما باید عزم حماس در ۷ اکتبر را برای در هم شکستن غیرقابل برگشت وضعیت موجود درک کنیم. زمان حمله حماس تا حدودی یک راز باقی مانده است. یک توضیح این است که این حمله در پنجاهمین سالگرد تهاجم مشترک مصر و سوریه -که جنگ اکتبر ۱۹۷۳ را آغاز کرد- صورت گرفت. با توجه به این که آنها حداقل یک یا دو سال در حال تدارک بودند و علاوه بر این، پس از تصمیمگیری برای راهاندازی آنها، اقدامات مقدماتی گستردهای لازم بود، منطقی به نظر میرسد که باید این ایده که برنامهریزی این عملیات در پاسخ به سیاستهای دولت فعلی اسرائیل بوده باشد و یا این که آنها به دلیل یک رویداد خاص دست به این کار زدند را رد کنیم.
به نظر میرسد یک نقطه عطف کلیدی، انتفاضه وحدت در سال ۲۰۲۱ بوده است که در طی آن حماس برای اولین بار از سال ۲۰۰۷ رویارویی مسلحانه با اسرائیل را آغاز کرد و این کار را به دلایلی انجام داد که هیچ ارتباطی با نوار غزه نداشت. این در نهایت هیچ چیز را تغییر نداد، و حماس متقاعد شد که نیاز به انجام یک اقدام تماشاییتر دارد که، هرچند به طور موقت، بتواند با موفقیت، فلسطین را در مرکز دستور کار جهانی قرار دهد، تظاهرات گستردهای را در سراسر منطقه و فراتر از آن در حمایت از فلسطینیها به راه اندازد و به فلسطینیها در اورشلیم شرقی -که مورد تهدید تخلیه قریبالوقوع بود- کمک کند.
دامنه و مقیاس حملات ۷ اکتبر تقریبا به طور قطع از جاهطلبی آنها فراتر رفته است، زیرا بعید است حماس فرض کرده باشد که ارتش اسرائیل مانند یک خانهی کارت سقوط خواهد کرد یا این که سرویسهای اطلاعاتی در به دست آوردن و پردازش اطلاعات مربوطه در مورد برنامهها و اهداف خود شکست خورده باشند. با در نظر گرفتن این که نوار غزه مسلما تحت شدیدترین نظارت بر یک قلمرو در روی کرهی زمین بوده، عنصر غافلگیری حتی از مصر و سوریه در اکتبر ۱۹۷۳ فراتر رفته است. دیوار آهنین میلیارد دلاری اسرائیل، یک مانع فیزیکی، الکترونیکی و دیجیتالی، مملو از حساسگرها و مسلسلهای خودکار، و طراحی شده برای محاصرهی نوار غزه با سربازان کمتر در حال انجام وظیفه، حتی ضعیف تر از «خط دفاعی بار-لو» (Bar-Lev Line) بود.
در حالی که ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به عنوان یک قساوت از پیش برنامهریزی شده وارد تصور غرب شده است که تنها هدف آن کشتن یهودیان و آن هم کشتن هر چه بیشتر بوده، واقعیت اما تا حدودی پیچیدهتر است. حماس به خوبی درک میکند که اگر میخواهد توازن قدرت با اسرائیل را تغییر دهد، باید ظرفیت آسیب رساندن به ارتش اسرائیل را نشان دهد. هدف اصلی آن وارد کردن ضربه شدید به «واحد غزه» بود که همانطور که از نام آن مشخص است مسئول اجرای سیاست اسرائیل در قبال سرزمینهایی بوده که اشغال کرده است. به عنوان نوک پیکان اسرائیل، در ۷ اکتبر، چنین واحدی به عنوان یک نیروی جنگی منسجم از بین رفت. صدها سرباز و افسر آن در چندین پایگاه کشته و بسیاری دیگر زخمی و دهها نفر اسیر و به تاسیسات آماده شده در نوار غزه منتقل شدند.
به طور جداگانه، واحدهای فلسطینی نفوذ کردند و کنترل چندین مرکز جمعیتی را در “پاکت غزه”، منطقهای بزرگتر از خود نوار غزه، به دست گرفتند. در این مکانها، حماس، جهاد اسلامی و دیگر فلسطینیها نیز با غیرنظامیان در تماس مستقیم بودند. صدها نفر کشته و بسیاری دیگر زخمی شدند و شاید صد نفر به عنوان گروگان به نوار غزه منتقل شدند. بر اساس آمار منتشر شده توسط اسرائیل، میزان تلفات غیرنظامیان در اسرائیل بیش از دو برابر تلفات نظامی است.
همانطور که در انتفاضه دوم به طور برجسته نشان داده شد، حماس از هدف قرار دادن غیرنظامیان بیزار نیست و ادعا میکند که چنین حملاتی نقض قوانین اخلاقی آن است. این که غیرنظامیان غیرمسلح نه تنها در موقعیت آتش متقابل یا توسط نیروهای اسرائیلی با استفاده از همان تاکتیکهایی که علیه فلسطینیها برای بازپسگیری شهرهای اسرائیل به کار گرفته میشود، بلکه عمدا توسط حماس و دیگر فلسطینیها در تعداد قابل توجهی کشته شده و در برخی موارد قتل عام شدهاند، غیر قابل انکار به نظر میرسد. در عین حال، این روایت که یک گروه ویژهی فلسطینی در جنوب اسرائیل در یک ماموریت خاص برای ریختن خون یهودیان به صحنه آمده بود نیز جدی به نظر نمیرسد. حماس سابقه حمله به اهداف یهودی که اسرائیلی نیستند و یا حمله به یهودیان یا اسرائیلیها در خارج از اسرائیل / فلسطین را ندارد.
لازم به ذکر است که نه تنها تشکیلات خودگردان فلسطین، بلکه حماس، از دادگاه کیفری بینالمللی خواسته است تا در مورد تمام اتهامات مربوط به فعالیتهای جنایی تحقیق کند. اسرائیل، با حمایت ایالات متحده، چنین تحقیقاتی را به عنوان یک اصل رد میکند. به نظر میرسد دادستان دادگاه، کریم خان، تصمیم گرفته که فعلن کسب و کار فوریتری داشته باشد.
ترسناکترین داستانهایی که پس از حملات منتشر شد، و بسیاری از آنها تا به امروز مورد تکرار قرار گرفتهاند، پس از بررسی دقیقتر به عنوان ساختگی یا فاقد شواهد کافی افشا شدهاند. جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا احتمالا به قبر خود خواهد رفت با پافشاری بر این که تصاویری را که از نوزادان سر بریده شده توسط فلسطینیها وجود ندارد، مشاهده کرده است. به طور مشابه، تنها حقیقت قابل تایید در مورد حسابهای نوزادان کباب شده در کورهها، با جسد مردگان هم خوابی کردن، تجاوز جمعی / گروهی و مانند آن این است که این داستانها برای غیرانسانی کردن دشمن ساخته شدهاند تا مانند تبلیغات جنگی مشابه در جاهای دیگر، حمایت خارجی و داخلی را برای آنچه که بعد از آن اتفاق میافتد، تولید کنند.
این نه تنها مقیاس بیسابقه تلفات -بیش از ۱۰۰۰ کشته و هزاران زخمی و بیش از ۲۵۰ اسیر در غزه- بود که ۷ اکتبر را به عنوان آسیبزاترین روز در تاریخ ۷۵ ساله اسرائیل نشان میدهد، بلکه به همان اندازه مهم است که این اولین بار از سال ۱۹۴۹ بود که سرزمین اسرائیل توسط دشمنانش تصرف و مجبور به جنگ در مرزهای اعلام نشده خود میشود. این سناریویی است که اسرائیل برای یک دهه خود را برای مقابله با آن در مرز شمالی خویش با لبنان آماده کرده بود، اما هرگز پیشبینی نمیکرد که از سوی شبه نظامیان مسلح در نوار غزهی فقیر، محاصره شده و به شدت تحت نظر قرار گیرد. دکترین نظامی اسرائیل مبنی بر این که جنگها باید کوتاه و قاطع باشند و در خاک دشمن انجام شوند، برای روز اول هم دوام نیاورد.
با جنگ اسرائیل در نوار غزه که در ۷ اکتبر آغاز و اکنون به چهارمین ماه خود نزدیک میشود، ستون دوم دکترین اسرائیل نیز قربانی واقعیت شده است. با توجه به اختلاف فاحش قدرت بین اسرائیل و فلسطینیها، تنها مدت زمان این رویارویی کافیست تا نشان دهد کمپین نظامی اسرائیل با چالشهای قابل توجهی مواجه است. در حالی که بار دیگر ثابت کرده که یک ماشین کشتار موثر است، به نظر نمیرسد عملیات زمینی و جنگ شهری از جمله نقاط قوت آن باشد. اگر چه توسط ایالات متحده با پیشرفته ترین سلاحهای خود، عرضهی نامحدود مهمات و چراغ سبزهای فراوان مسلح شده است، به طور فزایندهای روشن است که نتیجه قاطع اگر غیر قابل دستیابی نباشد، بعید است.
با این حال، از میان بردن زیرساختهای نظامی حماس و توانایی حکومت بر غزه تنها یکی از اهداف جنگی اسرائیل است. دیگری، تحمیل سطوح آخرالزمانی مرگ و ویرانی به نوار غزه و جمعیت فلسطینی آن است. بخشی برای برآوردن میل به ظاهر سیریناپذیر خود برای انتقام، بخشی به این دلیل که معتقد است جامعهای که له و لورده میشود، دیگر به این کار اقدام نمیکند و دیگران را نیز از فکر کردن به هر چیز مشابه باز میدارد و البته بخشی نیز برای تحقق یک هدف سیاسی طولانی مدت است. این هدف آخر به دهه ۱۹۵۰ برمیگردد، زمانی که تعداد زیادی از پناهندگان سال ۱۹۴۸ که حدود سه چهارم جمعیت نوار غزه را تشکیل میدهند و اغلب در فاصله کوتاهی از خانههای سابق خود زندگی میکنند، با پای پیاده به غزه سفر کردند-، اسرائیل آنها را به عنوان یک تهدید دائمی میبیند که برای رفع آن باید آنها را به سرزمینهای دورتر انتقال داد.
در طول دههها، اسرائیل ابتکارات متعددی را برای کاهش جمعیت فلسطینی نوار غزه پیشنهاد و دنبال کرده و آنها را به مقاصد دوردست مثل پاراگوئه فرستاده است. اسرائیل با استفاده از حمایت بی قید و شرط غرب که در ۷ اکتبر ارائه شد، بلافاصله شروع به حمایت از اخراج عمده و دائمی جمعیت غزه به شبه جزیره سینا مصر کرد. این پیشنهاد با شور و شوق توسط دولت بایدن و چندین رهبر اروپایی مورد استقبال قرار گرفت، اما زمانی که قاطعانه توسط نزدیکترین و وابستهترین شرکای عرب واشنگتن رد شد، متزلزل گشت. به جای معکوس کردن مسیر، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه ایالات متحده، تنها با “جابجایی اجباری” مخالفت کرد. اسکان مجدد داوطلبانه در حال حاضر بخشی مشروع از سیاست مورد بحث است.
اسرائیل تمام تلاش خود را کرده است تا اطمینان حاصل کند که پاکسازی قومی «داوطلبانه» تنها گزینه باقیمانده برای فلسطینیان در نوار غزه باشد. با تکمیل کار فشردهترین عملیات بمباران در تاریخ، بولدوزرهای نظامی و نفرات متخصص تخریب، بخشهای بزرگی از این سرزمین را به طور کامل به آوار تبدیل کردهاند. زیرساختهای غیرنظامی به طور سیستماتیک هدف قرار گرفتهاند و بخشهای بهداشت و آموزش به طور موثر از بین رفتهاند. تاکتیکهای محاصره قرون وسطایی بیشترین نسبت خانوارها را در بحران گرسنگی که تاکنون در سراسر جهان ثبت شده، فرو برده است، بیش از دو میلیون غیرنظامی را از دسترسی به آب آشامیدنی محروم کرده و به عرضهی دارو برای بیماران مزمن پایان داده است.
جیورا ایلند، ژنرال بازنشسته، مشاور سابق امنیت ملی و مشاور کابینه فعلی، با شور و شوق این بخش آرام را با صدای بلند در ستون خود برای یدیعوت آرنوت گفته است. او با رد مفهوم غیرنظامیان غیرنظامی و هشدار دادن به این که کمپینی که علیه تواناییهای نظامی فلسطینیان بخواهد بیش از حد طولانی و پرهزینه باشد، به فاجعه ختم میشود، به عنوان مثال، در ۲۹ اکتبر، از اسرائیل خواست تا «نه تنها شهر غزه را تخریب، بلکه یک فاجعه انسانی و هرج و مرج مطلق دولتی ایجاد کند. این نتیجه نابودی کامل تمام سیستمهای غزه و پریشانی ناامید کننده» پیروزی را به همراه خواهد داشت. در ۱۹ نوامبر، او از دولت خواست تا درخواستهای خارجی برای اجازه ورود غذا، آب و تجهیزات پزشکی به نوار غزه را رد کند و تاکید کرد که “بیماریهای مسری شدید در جنوب نوار غزه پیروزی را نزدیکتر میکند و تعداد تلفات ارتش اسرائیل را کاهش میدهد. ” شناسایی کل یک جامعه به عنوان یک هدف نظامی و عزم راسخ برای رنج دادن آن به دلیل عدم دفاع اسرائیل از خود، یک شعار مشترک در میان رهبران ارشد سیاسی و نظامی اسرائیل بوده است.
اسرائیل کل نوار غزه را به یک میدان کشتار تبدیل کرده است. در کمتر از سه ماه، علاوه بر قتل عام بیش از ۲۵ هزار نفر و زخمی شدن دهها هزار نفر دیگر، بیش از هر درگیری دیگری، کارکنان و روزنامهنگاران سازمان ملل را کشته است. یونیسف غزه را “خطرناکترین مکان جهان” برای کودکان توصیف میکند که تعداد فزایندهای از آنها در بمباران بیمارستانها، مدارس و سایر مکانهایی که تصور میشود مناطق امن را فراهم میکنند، کشته میشوند. به گفته سینان آنتون، رمان نویس و شاعر عراقی، “تنها مردگان از بمباران اسرائیل در امان هستند. ” اما نه از بولدوزرها، که از طریق آنها گورستانها را هم شخم زدهاند، گورهای باز را پاره کرده و محتویات آنها در اطراف پراکنده کردهاند.
پرونده آفریقای جنوبی در برابر دیوان بینالمللی دادگستری که اسرائیل را به نسلکشی متهم میکند ممکن است موفق شود یا نشود. با این حال، دلایل قانع کنندهای وجود دارد که دادگاه تعیین کرده که سزاوار یک استماع مناسب است، نه اینکه آن را به عنوان یک مانور قانونی بیهوده رد کند.
به نظر میرسد مقیاس وحشیگری حملات فلسطینیها در ۷ اکتبر و یورش روزانه اسرائیل به نوار غزه از آن زمان، غرب را متقاعد کرده است که در نهایت، زمان پاسخ به مسئله فلسطین است یا حداقل این طور به نظر رسد که به انجام این کار اقدام میشود. در حالی که ایالات متحده بار دیگر در رهبری است، بایدن و بلینکن هیچ فرصتی را برای تایید تعهد خود به راه حل دو کشور از دست نمیدهند. با این حال، کلام آنها به گوش فلسطینیها توخالی به نظر میرسد و در این حد است که فقط ژستهای بیمعنی را میبینند. این در حالی است که راهکار دو کشور به عنوان یک موضوع عملی امکانپذیر است، زیرا در نهایت، استقرار اراده سیاسی کافی به جای عبور از یک آستانهی خاص یا “نقطه بدون بازگشت” را بدون پایان دادن به اشغال اسرائیل نمیتوان به دست آورد. و بیش از نیم قرن تجربه به طور قطعی نشان داده است که غرب، و به ویژه واشنگتن، به سادگی آمادهی اتخاذ سیاستهایی برای تحقق این امر نیست. حتی امروز، افق سیاسی دولت بایدن از سرگیری روند اسلو است که قرن گذشته رسما منقضی شد و به طور مشخص از شناسایی یک کشور فلسطینی به عنوان یک هدف خودداری کرد. در عوض، وعده توهموار چنین دولتی، نمای ظاهری پروژه عادیسازی اعراب و اسرائیل توسط ترامپ-بایدن به بهای حقوق فلسطینیان است.
اگر موشه دایان امروز در اطراف بود، ممکن بود به طور مشابه با قیمت بالای غرور اسرائیل در معاملات خود با فلسطینیها مجازات شود. اما او همچنین به ما یادآوری میکند که یکی از دلایل اصلی بازگشت شبه جزیره سینا به مصر این بود که انجام این کار به آن، دست آزادتری برای تشدید کنترل خود بر سرزمینهای باقی مانده اشغالی عرب داد. اگر دایان به این نتیجه میرسید که زمان آن رسیده است که اسرائیل تلفات خود را کاهش دهد، به مرزهای ۵ ژوئن ۱۹۶۷ عقبنشینی کند و به طور مسالمتآمیز با مردم فلسطین همزیستی کند، کسانی که جانشین او شدند دستور کار بسیار متفاوتی دارند و امروز دقیقا در جهت مخالف حرکت میکنند. آنها مصمم هستند که آرمانهای حداکثری گوش امونیم و ناسیونالیستهای افراطی را به واقعیت تبدیل کنند، گویی معافیت از مجازات اسرائیل در قوانین بینالمللی حک شده است و مصمم هستند مسائل را به پایان آخرالزمانی خود برسانند. «کیریات اربا» بدون صلح بهتر از صلح بدون «کریات اربا» است.
مشکل اسرائیل این است که در حالی که متحدان آن در غرب ممکن است سیاست حمایت شفاهی یا رضایت خاموش در مورد سیاستهای آن را ترجیح دهند، اقدامات این کشور تعداد فزایندهای از فلسطینیها و اعراب را متقاعد کرده است که در حالی که صلح با اسرائیل هنوز امکانپذیر است، دیگر مطلوب نیست. همزیستی با یک دولت نسلکش و غیرمنطقی که به طور مداوم به دنبال حل چالشهای سیاسی با خشونت شدید است و تنها با خشونت بیشتر به شکست پاسخ میدهد، پیشنهادی با ارزش رو به کاهش در منطقه است. و این به ویژه به خاطر آن که صرف نظر از آنچه برای نوار غزه اتفاق میافتد، آسیبپذیریهای اسرائیل به طور غیر قابل جبران توسط حماس افشا شده است. #
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط
در همین مورد