اخبار

آخرین دیدار با لقمان و زانیار در بهشت زهرا

آخرین دیدار با لقمان و زانیار در بهشت زهرا
✍️: بهمن  احمدی امویی
مادر لقمان انقدر سروصورتش را چنگ زده که رد ناخن‌هایش را در تمام‌صورتش می‌توان دید. دخترش زیر بغلش را گرفته و باهم شیون می‌کنند. غم سراپایش را گرفته. باورم نمی‌شود این همان خواهر کوچک لقمان است. برادرش در گوشه‌ای دیگر سردر گریبان دارد. تازه امروز صبح از مریوان رسیده‌اند. خانواده و وکیلشان از اول صبح در دادستانی از این اتاق به آن اتاق دررفت‌وآمد بودند. انگارهنوز باور خبر اعدام لقمان و زانیار برایشان سخت است و با خود می‌گویند تا نبینیمشان باور نمی‌کنیم. تجربه‌های گذشته نشان می‌دهد که بعد از اعدام نه خبری از دیدار با اجساد است و نه آدرس محل دفن در اختیار خانواده‌ها گذاشته می‌شود. بااین‌همه امید همچنان سوسو می‌زد.
ساعت ۱۱ صبح، صالح نیکبخت، وکیل تلفنی خبر داد که اجازه داده‌اند خانواده در غسالخانه بهشت‌زهرا با اجساد عزیزانشان دیدار آخر را داشته باشد. باعجله خودم را به آنجا می‌رسانم. انگار زودتر از همه رسیده‌ام. سر ظهر است و چند خانواده منتظر انجام تشریفات خاک‌سپاری عزیزانشان. صدای گریه و ناله از گوشه و کنار شنیده می‌شد. بلندگوی سالن هرچند وقت یک‌بار نام فوت‌شده‌ای را می‌خواند و از خانواده آن‌ها درخواست می‌کرد برای شناسایی بروند.
با خود گفتم یعنی اسم لقمان و زانیار را هم این‌طوری خواهند خواند. هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که در چنین جایی به دنبال لقمان و زانیار بگردم. دو سال و نیم تمام باهم بودیم. شب و روز. یاد خنده‌های گرم لقمان افتادم، خنده‌ای به پهنای صورتش. چند سالی از زانیار بزرگ‌تر و بیش از یک برادر به فکرش بود. سفره غذا را پهن می‌کرد و صدایش می‌زد: زانیار جان. بیا نان بخوریم.
به مرکز آمار بهشت‌زهرا رفتم و پیگیر شدم. کسی که پشت کامپیوتر نشسته بود گفت اصلاً چنین نام‌هایی در سیستم نداریم. در فهرست دفن شدگان روزهای قبل هم نبودند. با خودم گفتم بازهم فریب خوردیم. دیار، برادر زان یار با ناراحتی می‌گوید: یک تماس تلفنی داشتم که شماره‌اش نیفتاده بود. به من گفتند خودتان را به بهشت‌زهرا برسانید. تعدادی از همبندیان سابق لقمان و زان یار، هم خود را رسانده‌اند. هر کس چیزی می‌گوید. صالح نیکبخت داخل اتاقی رفت. پس از چند دقیقه، دیار، برادر زان یار هم به دنبال او وارد اتاق شد. چهار مأمور امنیتی با برخی از مسئولان بهشت‌زهرا جلسه گذاشته بودند. بعد از یک ساعت بلاتکلیفی خبر آمد که امکان دیدن پیکرهای لقمان و زانیار برای نزدیکانشان وجود دارد. اما به شرطی که نه تصویری برداشته شود و نه فیلمی گرفته شود. ضمن این‌که گفتند اجازه شیون و فریاد را هم ندارند.
چندساعتی گذشته و حالا دیگر بهشت‌زهرا تعطیل‌شده و همه کارکنانش رفته‌اند. سالن بزرگ غسالخانه آن‌چنان خلوت است که اگر صدایی از آدم بلند شود، تا آن سرش می‌رود. احساس تهی بودن می‌کنم. ما چند نفر هم‌بندی‌های سابق زانیار و لقمان در گوشه‌ای منتظر نشسته‌ایم. یک‌لحظه به نظرمان می‌رسد نکند وعده‌ای که برای دیدار لقمان و زانیار داده‌اند واقعی نباشد. مادر لقمان به‌تندی و باعجله از ساختمان به بیرون می‌دود و زیر آفتاب سوزان یله می‌شود. سردش شده و بدنش می‌لرزد. مرتب کمک می‌خواهد که اجازه بدهند لقمانش را ببیند.
اعضای درجه اول خانواده‌ها را صدا می‌زنند. به‌سوی دری هجوم می‌بریم. جلویمان را می‌گیرند. پنجره‌ها را هم با چند پارچه و بنر می‌پوشانند. نیم ساعتی است که اجساد لقمان و زانیار پوشیده درکفن در آن اتاق قرار دارد و خانواده‌ها بالای سر آن‌ها، در سکوت ناله می‌کنند. بالاخره مادر لقمان فرزندش را در کفن می‌بیند اما مادر زانیار نیست که فرزندش را برای آخرین بار ببیند، به‌جایش عمه و عمو و برادر زانیار به دیدنش می‌روند.
یک نفر با کت‌وشلواری آبی‌رنگ که دکمه‌های پیراهنش را تا آخر بسته، مرتب چیزهایی می‌گوید و بقیه هم دستوراتش را اجرا می‌کنند. انگار رئیسشان است. صالح نیکبخت به او می‌گوید: «حالا که هنوز دفن‌نشده‌اند، اجازه بدهید به روستای پدری لقمان در ۴۰ کیلومتری مریوان ببریمشان. رفت‌وآمد خانواده تا تهران بسیار سخت است و رعایت حال آن‌ها را هم بکنید.»
همان فرد می‌گوید: من باید با دادستان صحبت کنم. فعلاً تا چند روز در سردخانه هستند. اگر قبول کردند به آنجا منتقل می‌شوند. اگرنه، آن‌ها را در همین بهشت‌زهرا دفن می‌کنیم و آدرس و محل دفن را به شما می گوئی‌ام. صدای گریه و شیون بلند می‌شود. خانواده از در دیگر خارج می‌شوند، آفتاب داغ تابستان می‌تابد و صدای گریه بلند است. پیکرهای کفن‌پوش شده را در پشت یک وانت می‌گذارند و می‌برند. عثمان، پدر لقمان مچاله شده و جثه نحیفش بیش از گذشته تکیده شده است. با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید ناراحتم که نتوانستم برایشان کاری بکنم. آن‌هایی که تا حالا جلو گریه‌شان را گرفته بودند، زار می‌زنند. خواهر لقمان صورتش را چنگ می‌زند و با مادر شیون و زاری می‌کنند و به کردی مویه سر می‌دهند. زانیار و لقمان در فریادهایشان تنها واژه های است که می‌فهمم.

leave a reply

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

> <<

Didgah.tv

خبرهای مهم

19 آوریل 2024 5.34 ب.ظ

به این ترتیب، باید احتمال داد که زوج سرمایه داری-صهیونیسم به عنوان سرطانی در 1) فاز آخر 2) بدخیم 3) بدون درمان 4) در بدنی ضعیف وبی جان و 5 ) نزد بیماری روحیه باخته، کار بشریت، تمدن و حیات را در کره…

21 فوریه 2025 10.05 ب.ظ

برنامه کاوه آهنگر: کورش عرفانی – ۳ اسفند ۱۴۰۳ – ۲۱ فوریه ۲۰۲ ۵  برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

21 فوریه 2025 9.00 ب.ظ

  بازتعریف روابط میان دو کشور کار چندان دشواری نیست چرا که هر طرف به فراخور دیدگاه طرف مقابل تصمیم‌‌گیری می‌کند. اما وقتی بازیگران یک موقعیت متعدد باشند شرایط به مراتب دشوارتر است. آن چه…

20 فوریه 2025 12.17 ق.ظ

برنامه ویژه: اسفند ماه و تلاش دلار برای عبور از ۱۰۰ هزار تومان – کورش عرفانی برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

19 فوریه 2025 1.57 ق.ظ

برنامه ویژه: رویاپردازی در مدیریت همان تولید کابوس است – کورش عرفانی برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

17 فوریه 2025 10.43 ب.ظ

برنامه ویژه: سرنوشت کشورهای ضعیف در جهان زورمداری – کورش عرفانی برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

15 فوریه 2025 11.30 ب.ظ

برنامه ویژه: اقتصاد غارت شده‌ی ایران – کورش عرفانی برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

14 فوریه 2025 9.58 ب.ظ

برنامه کاوه آهنگر: کورش عرفانی – ۲۶ بهمن ۱۴۰۳ – ۱۴ فوریه ۲۰۲۵  برای دیدن و یا دانلود فایل ویدیویی بر روی لینک زیر کلیک کنید.

14 فوریه 2025 8.05 ب.ظ

معروف است که واقع‌گرایی راز نخست موفقیت در هر کاریست. شاید در سیاست این امر از هر کاربرد دیگری برجسته‌تر باشد. جایی که هدف نهایی از حضور در آن، کسب قدرت است و برای این منظور، پا در زمین سخت…

14 فوریه 2025 7.50 ب.ظ

در طول تاریخ چند قرنه‌ی حیات خود، سرمایه‌داری به بنای قواعد و قوانینی دست زده بود که در سایه‌ی آن به رشد و توسعه دست یافته بود. این قوانین به عنوان امور منطقی و عقلانی فعالیت اقتصادی، مالی…