در طول تاریخ چند قرنهی حیات خود، سرمایهداری به بنای قواعد و قوانینی دست زده بود که در سایهی آن به رشد و توسعه دست یافته بود. این قوانین به عنوان امور منطقی و عقلانی فعالیت اقتصادی، مالی و حتی سیاسی و دیپلماتیک معرفی و جا انداخته شده بودند. البته که هر جا نیازی بود سرمایهداری به این قوانین تلنگری میزد، آنها را به نفع خویش تفسیر میکرد و اقدام به نقض آشکار- اما مقطعی آنها – میکرد.
به مرور و با اوجگیری تضادهای درونی نظام سرمایهداری، رعایت این قانومندیهای خودساخته برایش سخت و سختتر شد. فراموش نکنیم که نظام سرمایهداری دچار یک اشکال مهم ذاتی است و آن این که برای تامین بقاء و پیشرفت خویش باید روندی را دنبال کند که خطر عدم بقاء و پسرفت به دنبال میآورد. به همین دلیل، این نظام هرگز قادر به تصحیح روند خود نخواهد بود مگر آن که به یک نظام متفاوت با منطق و روندی متفاوت تبدیل شود. تا آن موقع به طور پیوسته با این تضاد روبروست.
به طور تاریخی تا به حال این گونه بوده است که این نظام، هر موقع با انباشت تضادهای درونی خویش مواجه میشده است دست به اقدامی رادیکال میزده تا بتواند به طور موقت از آن خلاص شود. این امر به طور معمول به راه انداختن یک بحران سیاسی و به دنبال آن یک نزاع نظامی بوده که در سایهی آن برخی از این تضادها، نه حل، که به جای دیگری منتقل میشدند و به وابستهی آن فرصتی برای ادامهی حرکت فراهم میآمده است.
این راهکار اصلی رها ساختن نظام سرمایهداری از شر بحرانهای تخریبگر در تمام طول قرن بیستم بود و در برگیرندهی جنگهای متعدد از جمله دو جنگ جهانی اول و دوم و نیز جنگ کره، جنگ ویتنام و جنگ اول خلیج فارس میباشد. سرمایهداری غرب حتی در بخش نخست دههی اول قرن بیست و یکم نیز همچنان، بر حسب عادت، به همین شیوه روی میآورد تا خود را از شر بحرانهای داخلی سهمگینی که در چشمانداز قرار میگرفتند رها سازد. حتی هنوز در بطن این نظام هستند جریانهایی که بر این باورند در این راستا باید ثابت قدم بود و از طریق جنگ و لشگرکشی و بمباران و تخریب بخشی از جهان، سرمایهداری را در جایگاه مرکزی خویش (غرب) «دست نخورده» حفظ کرد.
در این میان صهیونیسم به عنوان محصول آن بخش از نظام سرمایهداری که جنگ و نظامیگری و کشتار و اشغالگری را محور اصلی پویایی اقتصاد میداند درصدد است تا پیش از آن که این نظام به قهقرای یک بحران غیرقابل بازگشت برود آن را با محرک تند یک جنگ تمام عیار زنده ساخته و دوباره سرپا سازد؛ به همین خاطر، تمام تلاش اسرائیل بر آن قرار گرفته است تا با وارد کردن آمریکا به یک نزاع نظامی بزرگ در خاورمیانه این اکسیر نجاتبخش را در حلق سرمایهداری بریزد.
نظام سرمایهداری اما برای پیروی از این راهکار صهیونیسم دچار تردید است. از یک سو جنگها دیگر مثل سابق عمل نمیکنند و از سوی دیگر، تن دادن به قوانین و قواعدی که خود سرمایهداری در قالب «نظم اجتماعی» و نیز «جهانی شدن اقتصاد» در درون جامعه و یا در سطح جهانی جا انداخته است دیگر نمیتوانند تامینکنندهی بقا و پیشرفت سرمایهداری باشد.
این پارادوکس به حدی جدی است که به واسطهی آن، در آمریکا این بار تعویض قدرت سیاسی به گونهای انجام شده است که نشانگر درک ساختار از این نکته است که راه حل شاید دیگر در جنگ نباشد. جوزف بایدن شاید آخرین رئیس جمهور آمریکا بود که تلاش کرد از طریق رشد نظامیگری، یک راه حل مقطعی برای بحران درازمدت سرمایهداری در اقتصاد آمریکا بیابد.
با به قدرت رسید دونالد ترامپ و سیاستی که وی در صدد اجرایی کردن آن است آشکار است که سرمایهداری بیشتر به سوی راهکار دوم میل میکند، یعنی بیرون کشیدن خویش از قید و بند قوانین و قواعد خودساخته در عرصهی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی. به همین دلیل، شاهد آغاز نوعی از تصمیمگیریها هستیم که چه در درون آمریکا و چه در روابط خارجی این کشور شاخص اصلی آن زیر سؤال بردن تمام پایبندیهای ساختار به نوعی از قانومندی است که بتواند بحران عمیق سرمایهداری را وخیمتر سازد.
از این پس نظام سرمایهداری به مثابه یک شرکت سرمایهداری اداره خواهد شد. به طور معمول یک بنگاه اقتصادی در شرایط بحرانی به سوی راه حلهایی مانند، کاهش تولید، بیکارسازی کارگران، کاهش حقوق و دستمزدها، کاهش مزایا و بیمه، و نیز در نهایت تعطیلسازی موسسه و یا حتی اعلام ورشکستگی استفاده میکرد. این بار این کل نظام است که میخواهد تا آن جا که ممکن است با ساختار دولت و جامعه به مثابه یک بنگاه برخورد کرده، کارمندان و کارگران را اخراج کند، موسسات دولتی را تعطیل سازد، پرداخت بیمه و بازنشستگی را زیر سؤال برد. میماند اعلام ورشکستگی که معادل آشوب و قیام و انقلاب و جنگ داخلی است. برای پرهیز از این امر آخر است که سرمایهداری به سراغ جهان میرود.
در چنین چارچوبی است که ترامپ جریانی را نمایندگی میکند که میداند سرمایهداری آمریکا در ورای ظاهر زیبای خود یک ساختار ورشکسته و در آستانهی فروپاشی است و به همین دلیل، بر آن است که با عملیاتی محیرالعقول آن را از سقوط نجات بخشد. برای این منظور بر آن است که در دو راستای فوقالذکر دست به عمل بزند:
۱) در داخل تا آن جا که ممکن است طبقهی حاکم (بنگاهداران) که حالا به طور مستقیم ساختار حکومت را تصرف کرده، باید خود را از بار سنگین پرداخت هزینههای ساختار اجتماعی و مدیریتی در آمریکا رها سازد. پایان بخشیدن به بیمهی درمانی برای لایههای کمدرآمد، تامین اجتماعی، حقوق بازنشستگان و نیز هزینههای آموزش و پرورش از جملهی این اقدامات برای کاهش هزینهی طبقهی حاکم -یا حالا همان حکومت- است. این که در این امر موفق شود یا خیر بستگی مستقیم به ارادهی جامعهی مدنی و قشرها و صنفهای مختلف آن دارد که آیا میخواهد دستبسته تسلیم غارت تمامی آن چه در طول صد سال مبارزه و تلاش و کار به دست آورده باشد یا این که قد علم کند، بیاستند و از حقوق خود دفاع کند.
۲) در خارج، تلاش دولت ترامپ بر این است که با زیر پا گذاشتن تمامی حساب و کتابهای گذشته، آمریکا را از تعهدات و پیمانها و قولهای خویش رها سازد و از آن مهمتر، به این کشور امکان دستیابی به سرزمینها و منابع کشورها را بدون هیچ گونه اهمیت دادنی به حقوق بینالملل و نیز حق مالکیت بر سرزمین و امثال آن فراهم سازد. به همین دلیل نیز وی پیوسته از ضرورت کسب تملک غزه، کانال پاناما، گرینلند و نیز اوکراین صحبت میکند. ایران هم در نوبت است.
این موارد به خوبی نشان میدهد که استراتژی آشوب، به عنوان تاکتیک حیاتی تاریخی سرمایهداری در مقطع فعلی برای دست کم سالها و سالها مورد توجه است و در واقع سرمایهداری چارهای جز توسل به آن ندارد تا از اعلام ورشکستگی محتوم خود فاصله بگیرد. این که این استراتژی، آشوب و بینظمی جهانی را به کجا بکشاند و آیا از دل آن چه بیرون آید نامشخص است، اما تردیدی نیست در یک مقطعی، ضرورت دخالت نظامی مطرح خواهد بود و بار دیگر نظام سرمایهداری مجبور به استفاده از روشها و ابزاری میشود که جز جنگ با خود نخواهند داشت.
هم این جنگ ناشی از آشوبآفرینی و هم وخامت شرایط اقلیمی و گرمایش زمین دو خطر جدیی هستند که آیندهی بشریت را تهدید میکنند. سرمایهداری و صهیونیسم هر دو برای بقاء مضر خود در مسیر تقویت این دو خطر مشغول هستند و اگر جهان و جهانیان آن را متوقف نسازند، بدون تردید، به سوی دنیایی خواهیم رفت که در آن جز جنگ و قحطی و مرگ و انقراض و نابودی چیز در انتظار تمدن انسانی در زمین نیست.
دیگر فرصتی برای انتظار و انفعال نیست. فعال شدن هر فرد ضامن بقای جمع است.
عزاداری نکنیم، سازماندهی کنیم.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد