دولت به عنوان یک پدیدهی تاریخی، نهاد قدرت و اقتدار محسوب میشده است. از بدو پیدایش خود، دستگاهی به نام حکومت یا دولت، با در اختیار گرفتن منابع اصلی یک کشور، مانند ثروتها، زمین، معادن، طلا، نیروی انسانی و غیره، برای خود قدرت فراهم میکرده است. تعریف «قدرت» یعنی واداشتن دیگران به انجام کار مورد نظر خود. اعمال قدرت اما بر اساس «اقتدار» است. اقتدار معادل به کار بستن قدرت است؛ اعمال قدرت، از مجرای اقتدار است. در حالی که قدرت به وجه مادی واداشتن دیگران به خواست خود بازمی گردد، اقتدار اشاره به حق به کار بردن قدرت دارد. به همین دلیل، تعریف کلاسیک «اقتدار» چنین است: «حق اعمال قدرت یا کنترل توسط یک فرد یا نهاد بخصوص».
مسیر فراز و فرود حکومتها در طول تاریخ یک مسیر چهار مرحلهای بوده است:
کسب قدرت، به کارگیری اقتدار، کاهش اقتدار، از دست دادن قدرت.
این روند با گذر زمان تسریع و تشدید شده است. اگر در ابتدای تاریخ بشر، امپراتوریها برای قرنها پای برجای میماندند، در سدههای اخیر این فاصله کاهش پیدا کرده است. دلیل این شتاب دو چیز است: نخست روند عمومی تحولات تاریخ است که تابع پیشرفتها و نوآوریهای در عرصههای علمی، فنی، اجتماعی و سیاسی سرعت یافته است. این یک عامل کلان است و در سطح جهانی روی میدهد و در سطح ملی و منطقهای تبلور مییابد. اما عامل دوم خاص هر مورد است؛ یعنی هر حکومتی، به فراخور عملکرد خود، تعیین میکند که این مسیر فراز و فرود را با چه سرعتی و در چه بازهای طی کند.
در کشورهای دمکراتیک این مسیر را دولایه کردهاند. یک لایه به نظام سیاسی کشور بازمی گردد که به واسطهی خصلت نهادینهی خود کمتر دستخوش تغییر و تنش است؛ و دیگری، لایهی قدرت سیاسی حاکم است یا همان حکومتها است که میآیند و میروند. به واسطهی این جداسازی -که توسط قانون اساسی تدوین شده و با هشیاری شهروندان و نیز نظارت برخی نهادهای فراقدرت سیاسی نگهبانی میشود- نظامهای دمکراتیک فرمولی برای بقای دراز مدت خود یافتهاند.
پس، در چارچوب دمکراسی، نظام حکومتی، نهادها و ساختار دولت میماند، اما حکومتهای منتخب تابع دورانهای انتخاباتی و رای مردم جا به جا میشوند و تغییر میکنند. این انعطاف سبب سلامت جامعه و بقا و رشد یک کشور میشود. ظرف میماند و مظروف پیوسته در حال تغییر است.
در کشورهای غیردمکراتیک اما این تقسیم بندی و مرزبندی وجود ندارد. ظرف و مظروف یکی است. دولت و حکومت یکی است. قانون اساسی، خوب یا بد، فقط روی کاغذ است. ارادهی فردی مشتی از قدرت طلبان تعیین کنندهی سرنوشت ساختارهاست. نظام حاکم خصلت نهادینه ندارد و هر فرد، با رسیدن به قدرت و بازگذاشتن دست قبیلهی خویش، همهی کارهای قبلیها را جارو کرده و بساط قوم خود را برپا میکند. شهروند حق و حقوقی ندارد و سرکوب و ترس و آشفتگی و فساد و ناامیدی در کشور موج میزند.
در حالی که خصوصیت نظامهای دمکراتیک این است که قدرت از طریق اقتدار به برخی امانت داده میشود، در نظامهای غیر دمکراتیک اقتدار خودکفاست و به واسطهی کسب قدرت شکل میگیرد. در اولی شهروندان با رای خود، به طور داوطلبانه، منابع و ابزار قدرت را به یک گروه -که به طور معمول یک حزب سیاسی است- واگذار میکنند. آن گروه، به عنوان حکومت منتخب مردم، از ابزارهای قدرت استفاده کرده و اقتدار دارای مشروعیت خویش را به خدمت میگیرد. اگر عملکرد خوبی داشت، شهروندان آن را تحمل میکنند، اگر کارنامهی بدی داشت، شهروندان آن را از دسترسی دوباره به منابع قدرت محروم کرده و این منابع را به رقیب انتخاباتی آن واگذار میکند. ظرف میماند و مظروف با ارادهی مردم جا به جا میشود.
در نظامهای استبدادی اما اقتدار، فاقد مشروعیت است. یعنی از جانب مردم به حاکمان داده نشده است. حاکمان آن را دزدیدهاند، غصب کردهاند و با آن، به بهره برداری و سوء استفاده و دزدی و غارت مشغولند. هرگونه صدای اعتراضِ شهروندان به این وضعیت نادرست را هم با زندان و سرکوب و خشونت و اعدام جواب میدهند. نظام استبدادی به هیچ مرجعی جز خود حساب پس نمیدهد.
به این ترتیب، به دلیل سازوکارهای تعبیه شده در نظام دمکراتیک، این نظام عمر دراز میکند. اما نظامهای غیردمکراتیک، به طور طبیعی، محکوم به بقای کوتاه مدت هستند. رایش سوم در آلمان نمادی بود از یکی از پرقدرت ترین نظامهای سیاسی تاریخ بشر و در عین حال، کوتاه عمرترین آنها. حکومت نازیها در آلمان از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ به مدت دوازده سال دوام آورد. به همین ترتیب است فاشیسم در ایتالیا که بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در این کشور خودنمایی کرد.
مورد ایران
حکومت جمهوری اسلامی در ایران نماد دیگری از این عمرهای کوتاه مدتی است که رژیمهای فاقد اقتدار اجتماعی به خود تحمیل میکنند. رژیم ایران، که در جریان انقلاب ۵۷ با یک پشتوانهی عظیم از اقتدار اجتماعی به قدرت دست یافت، به سرعت پشتوانهی مردمی خود را از دست داد و در کمتر از چند سال به یک رژیم تمامیت گرای ضد مردمی تبدیل شد. تصور آخوندها این بود که حال که قدرت را کسب کردهاند، برای حفظ آن، به اقتدار دارای مشروعیت مردمی نیاز ندارند و میتوانند بدون آن هم بقای خود را حفظ کنند. این یک خطای محاسباتی بارز اما تکراری است در تمام دیکتاتوریهای تاریخ.
همهی حکومتهای خودکامه این تصور غلط را در خود پرورش میدهند که کسب قدرت شاید نیاز به اقتدارواگذار شده از سوی مردم داشته باشد، اما یک بار که قدرت را در دست دارید میتوانید خود را از تجدید و تمدید این اقتدار توسط جامعه معاف کنید، سوار بر گردهی مردم شوید، منابع آنها را به غارت برید و هر اعتراضی را در گلو خفه کنید. با کسب یک موفقیت نسبی در این روند دزدی قدرت، تمامی دیکتاتورها دچار نوعی توهم در مورد قابل دوام بودن الگوی رفتاری و کاری خود میشوند. این در حالی است که لیست بلند بالایی از دیکتاتورهای سرنگون شده و فرورفته به زباله دان تاریخ نشان میدهد که این توهم چقدر توام با بلاهت است: از نرون و کالیگولا در روم باستان گرفته تا هیتلر و موسولینی و یا قذافی و صدام، همگی گواهی میدهند که جامعهی انسانی در دراز مدت با الگوی مدیریت خودکامه سازگاری ندارد و سرانجام آن را به زیر میکشد.
پس، هر دیکتاتوری مثل کیم جون اون در کرهی شمالی، پوتین در روسیه و یا خامنهای در ایران در واقع امر کسانی هستند که میخواهند حتمیت سقوط دیکتاتوری را به چالش بکشند. آنها قماربازان تاریخند. این افراد با عمر کوتاه رژیم خود برای زیر سوال بردن یک فرمول حک شده در سامانههای روانی انسان و نهادهای تاریخمند جامعه قمار میکنند. این در حالیست که یک جستجوی ساده در کتابهای تاریخ در سطح دبیرستان به آنها نشان میدهد که تاکنون حتی یک مدل موفق هم از عمر ماندگار دیکتاتوری در تاریخ وجود نداشته است. امپراتوری بریتانیا برای حفظ بدنهی اصلی خود مجبور شد از تمامی سرزمین هایی که با زور غصب کرده بود فرار کند و استقلال آمریکا و هند و بسیاری دیگر از کشورها را به رسمیت بشناسد تا تتمهی خود در لندن را حفظ کند. امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی با وجود داشتن قدرتی بزرگ به واسطهی اقتدار کوچک خود، در یک بازهی ۷۰ ساله فروپاشید. هیتلر از رایش سوم به عنوان نظام هزار ساله یاد میکرد، مسکو تصور ساختن آیندهی تاریخ بشریت را در قرن بیست و یکم داشت و خامنهای و نوچههایش منتظر امام زمان هستند. همهی این ابلهان با پس گردنی تاریخ فرومی پاشند و میروند.
ورود به فاز آخر
تمامی این دیکتاتوریهای از چهار فاز نامبرده شدهی تاریخی عبور میکنند: کسب قدرت، اعمال اقتدار، کاهش اقتدار، از دست دادن قدرت. جمهوری اسلامی اینک به انتهای فاز سوم رسیده و میرود که مرحلهی آخرین این زنجیره را تجربه کند. تمامی شواهد حکایت از باختن رژیم در عرصههای مختلف دارد:
• پروژه ساخت بمب اتمی اسلامی با شکست مواجه شده است.
• تحریمهای فلج کننده برداشته نشده و نخواهند شد.
• سرمایه گذاری روی موشکها و پهبادها به پروندههای جدید دردسرساز، حتی بدتر از پروندهی هستهای، تبدیل شدهاند.
• هیچ کشوری در دنیا رژیم ایران را دارای ارزش سرمایه گذاری و اهمیت نمیداند.
• اقتصاد کشور فروپاشیده است و برای دههها حتی تزریق میلیاردها دلار پول هم نمیتواند، بدون یک مدیریت سیاسی متفاوت، آن را نجات دهد.
• محیط زیست ایران آسیب مادی دیده و کشورمان میرود که در بخشهای عمدهای از مساحت خویش به سرزمین غیرقابل زیست تبدیل شود.
• اسکناس نمایندهی پول ملی کشور از زبالههای کاغذ بی ارزش تر شده است.
• نیروی متخصص کشور را ترک کرده و کشور تهی از دانش فنی لازم برای مدیریت شده است.
• نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی به قهقرا رفته و فاقد قدرت تولید دانش و نیروی ماهر در کشور است.
• بخش اصلی جمعیت کشور زیر خط فقر و نزدیک به ۴۰ میلیون نفر زیر خط فقر مطلق قرار دارند.
• بیماریهای گسترده مانند وبا و سالک به همراه همه گیری کرونا جمعیت ایران را به یکی از بیمارترینها در سطح جهانی تبدیل کرده است. تلفات کشورمان در زمینهی کووید-۱۹ با آمار غیر رسمی و به تناسب جمعیت در سطح جهانی میتواند مقام اول را به خود اختصاص دهد.
• جمعیت ایران کمتر، پیرتر و فرسوده تر میشود و تمامی برنامه ریزیهای اقتصادی برای آینده معادل نیروی کار کمتر و نیروی هزینه ساز بیشتر خواهد بود.
• فساد و فقر ترکیب شده و امنیت اجتماعی همراه با اخلاق سقوط کرده است.
• جامعه عصبی، خشن، افسرده و انتقام جو شده است. بدترین شکلهای اعمال خشونت در جامعه میرود یک کوکتل انفجاری را برای ایران تدارک ببیند.
• احتمال حملهی نظامی از سوی اسرائیل و آمریکا هر روز قویتر میشود. حملهای که در صورت پاسخ رژیم و تبدیل شدن به جنگ تمام عیار ایران را به عصر حجر بازخواهد گرداند.
• سرمایه گذاری چهل و سه سالهی رژیم وصرف صدها میلیارد دلار پول برای ساختن نیروهای شبه نظامی در منطقه به یک استراتژی مفتضحانه، شکست خورده و دردسرساز تبدیل شده است.
• مناطق مختلف کشور و به ویژه مناطقی در شهرهای بزرگ در اختیار باندهای راهزن و مسلح قرار گرفته و دولت بر آن کنترلی ندارد. به طور روزانه جسد شهروندان میان زبالههای شهرهای بزرگ پیدا میشود.
• خطر تجزیهی کشور در استانهای مرزی و نیز اختلافات قومی و مذهبی در حال اوج گیری است.
• رابطهی دولت و مردم به رابطهی دشمنانه تبدیل شده و مردم در کمین فرصتی هستند تا یکی از خونین ترین دوران تاریخ ایران را برای رژیم و رژیمیها دامن بزنند. هرگونه آمار کوچک برای تلفات در راه یک خوش بینی کاذب است.
• مایحتاج عمومی کم و نایاب شده و خطر قحطی و گرسنگی و شورش و جنگ داخلی در کنار احتمال حملهی نظامی خارجی در حال اوج گیری است.
• …
این کارنامهی درخشان چهل و سه سالهی نظام دیکتاتوری، با مثلث آخوندی-پاسداری-بازاری موئتلفهای در راس آن است. میتوان به این لیست چند ده مورد فاجعه آفرین دیگر را افزود.
آری، آن چه شاهد آن هستیم ورود یک رژیم محکوم شده به واسطهی قانومندیهای تاریخ است به فاز نهایی و فروپاشی خویش که نه خدای کعبه و نه خود امام زمان هم قادر به نجات آن نیست.
اینک پرسش این است: آیندهی چنین کشوری چگونه خواهد بود؟ پاسخ را، بی سر و صدا، هر ایرانی بالای ۱۴ سال سن میداند، چه بخواهد بداند چه نخواهد؛ چه آن را بگوید، چه بیان نکند. همه میدانیم که چنین کشوری با این مسیر چهار دههای و با این وضعیت فاجعه بار، آیندهی روشنی ندارد. بحث در مورد روشنایی آینده پس از فروپاشیدن دیکتاتوری آخوندی نیست، بلکه دربارهی غلظت تاریکی و عمر تباهی فردای آن است. آیا این سیاهی فردایی که ایران را انتظار میکشد، برای دیدن انتهای تونل فاجعهی تاریخی خویش و دیدن نخستین افق نور و روشنایی به چند ده سال احتیاج دارد، یا به چند صد سال؟ این یک پرسش باز است که پاسخ به آن بستگی به آن دارد که ما ایرانیها، در این فاز نهایی، تا چه حد از زیر بار درک و مسئولیت خود شانه خالی میکنیم یا خیر. انتخاب با ماست.#
————————————————————————————————
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
مقالات مرتبط
در همین مورد