در پی برافروختن نوری باش که چیزی آن را خاموش نکند.
پدیده هایی که مسیر نادرست تحول را طی کنند، در نهایت محکوم به فنا هستند. آنها وقتی خود را در بن بست می بینند پیش از آن که واقعیت و شکست را پذیرا شوند به دست و پا زدن اقدام می کنند تا شاید، بر اساس شانس و تصادف، بتوانند از آن وضعیت رهایی یابند. پدیده ی صهیونیسم -که اسرائیل عارضه ی اصلی آن است- در چنین موقعیتی قرار دارد. به عنوان پدیده ای که از ابتدا بر دروغ گویی و جعل و تبهکاری و جنایتگری بنا شده است، به تدریج به نوعی بن بست رسیده و اینک برای رهایی خویش از آن، زندگی مردم فلسطین، مردم اسرائیل، مردم منطقه و شاید به زودی، مردم جهان را، به آشوب و تباهی کشیده است.
امروز، در ورای تمام تبلیغات و هزینه های سنگینی که برای تطهیر چهره ی کثیف خود کرده بود، صهیونیسم به یک منبع تولید نفرت در جهان تبدیل شده و دنیا با این واقعیت مواجه است که می بایست این منبع تاریک اندیشی مخرب را به نوعی کنترل، جراحی و از پیکره ی بشریت بیرون اندازد. همان کاری که جهان در نهایت مجبور شد با پدیده ی خطرناک نازیسم، فاشیسم و یا آپارتاید انجام دهد تا دوام آورد.
صهیونیسم و بستر آن
رابطه ی صهیونیسم با قدرت های بزرگ سرمایه داری غرب یک رابطه ی کارکردی دو طرفه است. برای غارت و جنایت و اشغالگری از آنها حمایت و پشتیبانی دریافت می کند و در مقابل، برای آنها جنگ و تجارت و پول فراهم می کند. جان هزاران یا میلیون ها انسان و بدبختی و آوارگی و مصیبت میلیون ها یا میلیاردها نفر برای دو طرف این معادله ی شوم کمترین اهمیت و ارزشی نداشته و ندارد. (در جنگ جهانی دوم ۸۰ میلیون نفر کشته شدند.)
اما این که چرا و چگونه جهان در مقابل یک سیستم لجن واره با مماشات و منفعل برخورد می کند شاید سؤال مهمی است که باید از خود بپرسیم. چرا که برای تغییر این سیستم احمق و جهنمی، حساب کردن روی این که سران فاسد آمریکا و اسرائیل و بریتانیا و اروپا و استرالیا، به مثابه آدمخواران سایکوپت، روزی تبدیل به آدم های خوب و فهمیده شوند، تصوری کودکانه است. باید به سراغ انسان ها رفت، سراغ مردم، سراغ کسانی که قرار است انبوه قربانیان جنایتات دیوانگان حاکم بر جهان را تشکیل دهند. می بایست از خود پرسید چگونه می توان مردمان جهان را بیدار و آگاه ساخت تا، با درکی عمیق و فارغ از احساسات و هیجانات زودگذر، به جان این نظام ضد بشری بیافتند و آن را از تاریخ تمدن انسان، به مثابه یک لکه ی ننگ، پاک کنند. همان طور که باید سراغ تمامی مجموعه های استبدادی و آدمکش دیگر مانند رژیم آخوندی و یا حکومت طالبان رفت، آنها را پایین کشید و در قبرستان تاریخ دفن کرد.
این نیاز به یک موج بیدارسازی جهانی دارد که برای خود نیازمند پایه هایی محکم و استوار است.
جنبش بیدارسازی جهانی
برای این منظور باید به یک کار ریشه ای و عمیق دست زد. دیگر نمی توان به تغییرات سیاسی کوچک در یک دنیای بزرگ تا گردن فرو رفته در باتلاق پرتعفن ستم و ظلم و آدمکشی دل خوش کرد. چنین تغییراتی نه دیگر ممکن است نه سودمند. باید طرحی نو در انداخت و برای این منظور باید به ریشه ها پرداخت. برای این منظور دو بازنگری بزرگ مورد نیاز است.
۱) بازنگری انسان شناختی: ضرورت نخست عبارت است از تلاش برای بازگشت مردم به هویت انسانی خویش. این هویت را نظام ضد بشری حاکم بر جهان از طریق مسخ و ترس و فساد اخلاقی و فقر و گسترش پوچ گرایی، بی بند وباری جنسی، ایدئولوژی زدایی، مذهب گستری، وفور مواد مخدر، عادی سازی امر غیر عادی، غیر عادی سازی امر عادی، وارونه سازی ساختار ارزشی جوامع و تکنیک هایی از این دست مورد حمله قرار داده است. بسیاری از آدم ها اینک شبحی از خود بیش نیستند. انسان به همان سطحی گرایی و پوچی است که سایه ی خود و فاقد عمق و معنا و هدف و منظور در زندگی است. میلیاردها نفر به مرده های متحرک ابلهی شبیه شده اند که آموخته اند زنده بودن را زندگی تلقی کنند و در نوعی افسردگی فلسفی آشکار یا پنهان، در پوچی عمیقی که با زباله های محتوایی سیستم پر شده است بلولند، یکدیگر را شکنجه کنند و مفلوکانه بمیرند. انسان ها به مصداق بارز آن چه ژان پل سارتر می گفت تبدیل شده اند، «جهنم دیگری».
اولین گام برای رفع شر منابع خباثت در تمدن بشری، مانند صهیونیسم آدمخوار اسرائیل، عبارت است از بازگشت انسان به اصل اصیل خویش. به درک این که ما موجودی هستیم که فقط به واسطه ی فضیلت (virtue) شایسته نام انسان هستیم و در غیر این صورت با گراز و خرس و خوک هیچ تفاوتی نخواهیم داشت. فضیلت، تمامی آن کیفیت های رفتاری و اخلاقی است که به واسطه آن ما وجود تاریخی خویش را از حیوانات و شبه حیوانات جدا ساختیم و موفق به برپاسازی تمدن و فرهنگ شدیم. فضیلت خود را در دوستی، مهربانی، همدردی، راستی، انصاف، عدالت، تقوا، کمال، شرافت، احترام، معرفت، جوانمردی و هم حسی بروز می دهد. این ها را از انسان بگیریم این حیوان دو پا از هر جانور درنده خویی بی رحم تر است؛ همچنان که آریل شارون و آدولف هیتلر و قاسم سلیمانی و بنجامین نتانیاهو و اسدالله لاجوردی و آیشمن و خمینی بوده و هستند.
تهی سازی جامعه از فضائل اخلاقی از هریک از ما هیولایی می سازد که برای نشان دادن چهره ی واقعی مخرب خود فقط نیاز به شانس و فرصت برای کسب قدرت دارد. هر فرد بدون فضیلتی یک نتانیاهو یا خامنه ای بالقوه است. در نبود این صفات نیکوی اخلاقی است که می توانیم به راحتی جنایت های بزرگ مانند نسل کشی و قتل عام کودکان در نوار غزه را ببینیم و در عین حال، سر در آخور لجن خود، مشغول زنده بودن ننگ آلودی که نام زندگی بر آن می نهیم باشیم.
پس، خروج از جهنم بیش و پیش از هر چیز نیازمند این است که هریک از ما، به عنوان یک وظیفه ی حیاتی، به اصل انسانی خویش که همان فرد دارای فضیلت است بازگردیم. برای این منظور نیز نمی توانیم معجزه کرده و یا یک شبه به موفقیت دست پیدا کنیم. همان طور که پدران فلسفه به ما آموختند، فضیلت از علم می آید. هیچ اخلاق مدار بی دانشی قابل اعتماد نیست. تا زمانی که نیاموزیم چرا باید خوب باشیم، به طور پایدار خوب نخواهیم بود. تا وقتی از چرایی اهمیت اخلاق مداری مطلع نباشیم به اخلاقیات پایبند نخواهیم بود. فرایند اجتماعی شدن و نیز آموزش و تعلیم و تربیت باید ما را نخست به اهمیت فضیلت در حفظ انسانیت فردی و جمعی آگاه سازد، بعد با همیت و جدیت در رفتار وعمل و تمرین و ممارست است که به انسان دارای فضیلت تبدیل می شویم.
یک موج بازسازی اخلاقی فردی و جمعی نیاز است تا توده ها از پوچ گرایی و مهمل شنوی و عمر به بطالت گذراندن و سرگرم شدن با رسانه های بی محتوا و فساد جنسی و بی تفاوتی و بی رحمی ضمنی و ترس درونی شده و امثال آن رها شوند. در غیر این صورت، میلیاردها حیوان دو پا در زمین اجازه خواهند داد که هیولاهایی مانند صهیونیست ها به قتل عام و کشتار بیگناهان و در واقع، به نابودسازی شتاب یافته ی اخلاق و بشریت مشغول باشند. آری! نیاز داریم به یک انقلاب انسان شناختی که در طی آن، روشنفکران پس از تزکیه ی اخلاقی خویش، به آگاه سازی توده ها پیرامون ضرورت فضیلت، به عنوان جوهره ی انسانیت، اقدام می کنند و در این مسیر، سختی و دشواری و حجم عظیم کار را پذیرا می شوند. در غیر این صورت، هیولاهایی مانند صهیونیسم و نتانیاهو بشریت را به دره ی سقوط دشمنی با اخلاق پرت و نیست و نابود خواهند کرد. میان این نابودی و یا بازگشت به حقیقت گم شده ی انسانیت راه سومی نمایان نیست.
۲) بازنگری عقلانی: نگارنده در کتاب «بی نهایت گرایی» با ارائه ی روایتی نقدگرا از تاریخ بشر به یک مسیر انحرافی، که در سیر تحول تمدن ها پدید آمد، پرداخته است. در آن جا مفصل شرح دادم که آدمی، از همان ابتدا، با عدم درک ظرفیت بی نهایت طبیعت از یک سو و بی توجهی به توان بی نهایت خلاقیت انسان از سوی دیگر، در مسیری از تحول تاریخی قرار گرفت که در تضاد فاحش با واقعیت ماده بود. از همان ابتدا، بشر، در وحشت از کمی و کاستی منابع مادی لازم برای تامین نیازهای بدیهی خویش، به جان دیگری افتاد و با قتل و غارت و اشغالگری درصدد تسلط بر منابع مادی او برآمد.
این در حالی بود که ماده، چه در قالب منابع طبیعی و چه در قالب ظرفیت مغز انسان، هیچ مانع واقعی و مطلقی برای ارائه ی هر آن چه انسان می خواسته و به هر میزان که می خواسته نداشته است. به هر روی، حتی اگر تا یک مقطعی از تاریخ، ضعف محتوایی فلسفه و علم برای ما این باور را به وجود آورده بوده که منابع مادی کره ی زمین محدود هستند، از یک مقطعی -که با علم و دانش مدرن سر و کار داشته ایم- می توانستیم با یک بازنگری فلسفی در دید و رویکرد خود نسبت به جهان و هستی این کمبود جدی را برطرف کرده و به سوی یک نوع تعامل متفاوت و بدیع با ماده و هستی و جهان و طبیعت برویم. اما چنین نکردیم. چرا؟
زیرا نظام اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جهان در عصر مدرن، یعنی سرمایه داری، علیرغم تمام پیشرفت های صنعتی و فن آوری و علمی، پایه های اصلی خویش را بر همان فهم غارنشینان از ماده و طبیعت، یعنی اصل پایان پذیری و کمبود و محدودیت منابع بنا گذاشت. از آن جا به بعد با ادامه ی همان ساختار طبقاتی کهن دوران برده داری و زمینداری، سرمایه داری پایه های کنش خویش را بر احمقانه ترین منطق حاکم بنا کرد: اقلیتی که می خواهد برای به دست آوردن سهم بیشتری از منابع و ثروت، اکثریت را از دستیابی به آنها محروم سازد و برای این منظور حاضر است حتی بیش از آن چه اکثریت می طلبد خرج و هزینه کند! وجه ضد عقلانی نظام سرمایه داری در این است که اگر حتی بخشی از ثروتی را که صرف جنگ و غارت و سرکوب و کشتار و امنیت می کند در قالب توزیع عادلانه در اختیار جامعه می گذاشت، نه تنها نیازی به این همه تخریب و جنایت نبود، بلکه می شد در یک جهان مبتنی بر صلح و عدالت، ثروتی به مراتب فزون تر از آن چه اکنون در این نظام ابلهانه خلق می شود تولید کرد.
از همین روی می بینیم که دلیل حمایت تمام عیار سرمایه داری از صهیونیسم و امثال آن، نه از روی کمترین باور مشترک ایدئولوژیک و اعتقادی و مذهبی و قومی و امثال آن، بلکه به طور صرف برای این است که جهت تداوم و بقای کارکرد این منطق ضد عقلانی حاکم بر سیستم اقتصادی و اجتماعی خود، در سطح ملی و بین المللی، نیازمند پدیده هایی است که به طور مطلق ضد عقلانی باشند، مانند صهیونیسم آدمخوار و آدم کش. تنها در سایه ی وجود جنگ های کثیف تر صهیونیسم است که جنگ های کثیف سرمایه داری می تواند «تمیز» (clean cut) و «حرفه ای» (professional) و «متعارف» (conventional) جلوه کند. به واسطه ی نسل کشی صهیونیسم در نوار غزه و نشان دادن جسدهای تکه و پاره شده و بدون سر کودکان چند ماهه است که ارتش آمریکا می تواند کشتارهای افغانستان و عراق خود را به عنوان جنگ «قابل قبول» معرفی کند. به واسطه ی تمرین مغزی افکار عمومی با تصاویر جنایت صهیونیسم است که جهان می تواند پذیرای جنایات سرمایه داری شود و این سیستم ابله و ضد بشری ادامه یابد.
فراموش نکنیم که نظام سرمایه داری یک نظام سراپا غلط و ضد عقلانی است: کار این نظام به جایی رسیده است که مجبور است برای نپرداختن طلب اکثریت از آن چه اکثریت می طلبد بیشتر هزینه کند! امروز هیچ اقتصاددان واقع بینی در جهان نیست که نسبت به آینده نظامی سوار شده بر این درجه از خرفتی و کودنی امیدوار باشد. بزرگترین تولید سرمایه داری اینک نه ثروت که فقر است. ماشین تولید سرمایه داری بیش از هر چیز به تولید بحران مشغول است. در سایه ی چنین امری است که امروز در جهانی هستیم که می رود با چندین خطر مهم فروپاشی مواجه شود: ۱) فروپاشی اقلیمی که دیگر کمترین جایی برای تردید در میان دانشمندان و صاحب نظران به جای نگذاشته و فقط نیاز به قدری زمان دارد تا کره ی زمین دریابد چه آینده ی سیاهی را برای خود تدارک دیده است. این امر تا قبل از 2030 در مقابل چشم هشت میلیارد ساکنان این سیاره قرار خواهد گرفت. در سال فاجعه بار 2023 ما فقط در نقطه ی شروع آن هستیم. ۲) فروپاشی اقتصادی: ساختار اقتصادی جهان بر روی پایه های سست بنا شده و محال است در مقابل تکانه های شدیدی که در راه است، یعنی کمبود منابع طبیعی به دلیل سوء بهره داری غارتگرانه از آن، بتواند جان سالم به در برد. این نظام به طور منطقی، به دلیل بالا بردن هزینه ی تولید سود برای خود، به یک نظام ضررآفرین تبدیل خواهد شد و این ضرر، تمامی ساختارها و نهادهای اقتصادی ملی و بین المللی را به آشوب خواهد کشید. ۳) فروپاشی اجتماعی: جهان به فقر کشیده شده در حال فرو رفتن در محاق جنگ های محلی و منطقه ای است که با خود فقر و آسیب و آوارگی تولید می کند. آوارگانی که، در کنار شرایط فاجعه بار اقتصادی، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. امروز به صورت میلیونی به سوی کشورهای ثروتمند سرازیر شده اند اما فردا، که این مقیاس به چند ده یا چند صد میلیون نفر تبدیل شود، تمامی مرزبندی ها و ساختاربندی های ملی و امنیتی سقوط خواهند کرد و نخستین جنگ های واقعی برای انسان کشی توده ای در جهت کاهش جمعیت جهان آغاز خواهد شد.
در چنین دنیای پا درهوایی، چند عقب افتاده ی صهیونیست در اسرائیل و آمریکا و اروپا، برای به دست آوردن منابع گازی و نفتی یافت شده در سرزمین های فلسطینی، بساط آدم کشی در نوار غزه را با به خطر انداختن یک جنگ منطقه ای و شاید جهانی به پا کرده اند. بی خبر از آن که چنین جهانی فرصت لازم برای بهره برداری از این منابع را به آنها نخواهد داد و فروپاشی های نامبرده آرزوی استخراج گاز از زمین های نوار غزه را با خود صهیونیست های ابله به کام مرگ فرو خواهد کشید.
برای رهایی از دست این مسخ شدگان ضد بشر، مردمان جهان می بایست به درک عقلانی شرایط بازگردند. این جا نیز باید طناب هایی را که نظام تبلیغاتی و تربیتی و آموزشی سیستم سلطه ی جهانی بر مغزها انداخته است از ذهن باز کرد و به صورت جدی و روشمند در پی درک خصلت ضد عقلانی آن چه می گذرد برآمد. این تنها با درک عمیق و مستدل خصلت ضد عقلانی سرمایه داری است که می توانیم روند تولید انبوه هیولا توسط این نظام را درک کنیم: هیولاهایی مانند صهیونیسم، اسلامیسم، طالبان، داعش و… صهیونیسم پاسخ خونین سرمایه داری به نیازهای قرن بیستمی خود بود که هنوز ادامه پیدا کرده و حالا حتی روی دست خود نظام سرمایه داری مانده است. شاید به همین دلیل بود که، در قرن بیست و یکم، باراک اوباما، طبق روایتی، نتانیاهو را تهدید کرده بود که در صورت حرکت هواپیماهای اسرائیلی برای بمباران مراکز اتمی ایران، با نیروی هوایی آمریکا روبرو خواهند شد! آیا امروز بایدن مایل است به درخواست نتانیاهو با ایران و منطقه وارد جنگی شود که پشت آن فروپاشی امپراتوری آمریکا و احتمال جنگ جهانی اتمی در انتظار است؟
ضرورت هشیاری
پس، انقلاب انسان شناختی فوق باید با یک انقلاب عقلانیت گرایی اجتماعی همراه باشد. این توده های میلیونی کشورها و میلیاردی جامعه ی بشری هستند که باید به اخلاق و درک عقلانی شرایط مجهز شوند تا دیگر نه به عنوان مهره های یک سیستم احمق، بلکه به عنوان بازیگران تغییر سیستم وارد عمل شوند. تنها با پایان بخشیدن به چنین سیستم پرحماقت و خطرناکی است که می توانیم جهان را نجات دهیم.
بنابراین، مبارزه ی علیه صهیونیسم به تنهایی به نتیجه نمی رسد تا زمانی که بستری که صهیونیسم آدمخوار از آن تغذیه می کند تغییر نیابد.
نگارنده بر این باور است که به استثنای شبه روشنفکران نشخوارگر فضولات سیستم ضد بشری، هر انسان فرهیخته ی دیگری می تواند در پیشبرد این دو انقلاب اخلاقی و فکری سهمی جدی ایفاء کند. برای این منظور، فرهیختگان باید هم به دانش مجهز باشند و هم به فضیلت. یکی بدون دیگری از ما یک «روشنفکر بی اخلاق» و یا یک «اخلاق مدار بی سواد» می سازد. روشنفکر بی اخلاق فاقد توانایی تاثیرگذاری بر توده هاست، چرا که توده ها برای درک فضیلت و فهم آن، باید آن را ببینند و لمس کنند و این از دریچه ی رفتار انسان با فضیلت، ممکن و میسر است. پس باید خصلت های نیکوی اخلاقی را که می خواهیم توده ها بدانند و بیاموزند و به کار گیرند، در خود درونی کرده باشیم و از این طریق، الگو و نمونه و مثال و شاهد زنده باشیم. اخلاق مدار بی سواد بودن نیز سبب می شود نتوانیم چرایی، پیچیدگی و اهمیت فضیلت گرایی را شرح و یا خصلت ضد عقلانی سیستم حاکم را توضیح داده و آشکار سازیم.
آری، اگر زمانی تصور رهاسازی بشر مبتنی بر مبارزه ی چریکی و فداکاری و از جان گذشتگی و قهرمان گری بود، امروز نیاز به فرهیختگان با فضیلت داریم که با سواد خود و با اخلاق خویش توده ها را در مسیر این دو انقلاب یاری داده و رهبری کنند: انقلاب انسان شناختی از یک سو و انقلاب عقلانیت گرایی از سوی دیگر. در سایه ی استقرار اخلاق و عقلانیت است که در سه سطح فردی، جمعی و نوع بشر سرانجام و برخلاف ایدئولوژی های سطحی، گذرا، جرقه وار و ناکارآمد به یک متدولوژی (روش شناسی) محکم، غنی و کارآمد می رسیم که چیزی نیست جز همان نوری که چیزی آن را خاموش نمی کند.
می بینیم که راه نجات زمین و بشر بسته نیست، اما راهی است سخت و نیاز به نیروی انسانی با کیفیت دارد. نیرویی متشکل از افرادی که با فرو نرفتن در لجنزارهای ترس و تنبلی و منفعت طلبی فرد و مسئولیت گریزی و مصلحت نگری و ناامیدی و امثال آن، به عناصری آگاه و آگاه ساز تبدیل می شوند که، اگر بشریت موفق شود از نابودی حتمی کنونی که برایش تدارک دیده شده جان سالم به در برد، بقای و تعالی خویش را برای همیشه مدیون این زنان و مردان بزرگ خواهد بود. زنان و مردانی که به جای تسلیم شدن در مقابل ستم، چرایی عدم نیاز به ستم را میان ستمدیدگان جا انداختند و بساط ستمگری را از زمین جمع کردند. شدنی است، اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
توییتر:@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد