میراث ترامپ از دور اول ریاست جمهوری خود، چه آن را مثبت بدانیم و چه منفی، به قدری قوی بود که بایدن در طول چهار سال ریاست جمهوری خود نتوانست، بیش از مدیریت کردن بازتاب و نتایج کارها و تصمیمات ترامپ، از خود نشانی بگذارد. نبود هیچ تغییر محسوسی به طور ملموس، اکثریت مردم آمریکا را متقاعد کرد که کامالا هریس به عنوان معاون بایدن و رئیس جمهور بعدی، ادامهی همین حکمرانی بیاثر خواهد بود. به همین دلیل، به پای آن رفتند که بار دیگر شانس خود را با ترامپِ امتحان شده بیازمایند. تاریخ به آنها خواهد گفت که آیا این تصمیم درستی بوده است یا خیر.
چرایی پیروزی؟
بایدن، به نوعی، روایت ضعیف ترامپ بود. او فاقد هر گونه نقشآفرینی مثبت و موثر در آمریکا یا در صحنه بینالمللی بود. اما در زمینه اثرات منفی نشان داد که میتواند شایسته نام بیرنگ و بو ترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا باشد. کسی که قبل از مرگش در حافظهی جمعی مردم آمریکا دفن شده است. بسیاری از او به عنوان «جنگ افروزترین» رئیس جمهور دهههای اخیر آمریکا نام میبرند. کسی که با پیروی از باورهای زنگار گرفتهی قدرتطلبی امپریالیستی و صهیونیستی خود جهان را در آستانهی یک بحران عظیم و چه بسا یک جنگ جهانی قرار داده است. وی به عنوان رئیس جمهوری بیمایه در تاریخ ثبت خواهد شد.
حال بسیاری میپرسند که قرار است شاهد چه نوع آمریکایی باشیم. واقعیت به همین سادگی است: ترامپ به دنبال چهار سال ریاست جمهوری در آمریکا نیست، در پی بنا گذاشتن یک آمریکای دیگر است. ویژگی این آمریکای جدید برخورداری از سیستمی است که تابع قانومندیهای ثابتی نمیتواند باشد و این بیثباتی، خواست یا ایدهی ترامپ و اطرافیانش نیست، ضرورتی است که نظام سرمایهداری به آن نیازمند است تا در مقابل، مجموع بحرانهایی که آن را در برگرفته از طریق روش «ابداع کن و رد شو» عمل کند. برای هر بحرانی یک راه حل خلقالساعه اختراع کند تا آن را برای مدتی به عقب بیاندازد یا به فراموشی سپارد. دونالد ترامپ که خود تمام عمر فعالیتهای اقتصادیش را با این روش «بزن و در رو» (hit and run) سر کرده، بهترین کاندیدا برای نظامی است که در سطح کلان به بلایایی دچار شده است که جز این شیوه نمیتواند گردن او را از گیوتین واقعیتهای تند و تیز و سخت بیرون کشد.
نمونههایی از این شیوهی برخورد با بحران در این جاست:
معافیت جهان از فکر
فراموش نکنیم که با مشاهدهی ستون راه حلهای من درآوردی سیستم، به جای برخورد سالم و منطقی با آن، در مییابیم که چه آیندهی تباهی در انتظار آمریکا و منطقه و جهان و بشریت نشسته است. سؤالی که بلافاصله مطرح میشود این است که خوب چرا به سوی راهکارهای غلط خیز برداشتهایم. پاسخ روشن است:
عصر تفکر به پایان رسیده است. حال که ماشینها (کامپیوتر و هوش مصنوعی) مسئولیت اندیشهورزی را از انسان سلب کردهاند، دیگر دعوت مردم به فکر و استدلال و کنجکاوی و پرسشگری را نیازی نیست؛ درست برعکس، حال کافیست به پوپولیسم یا همان عوامفریبی سادهانگارانه روی آورد و تودهها را از طریق احساسات و هیجان و با ابزارهایی مانند ناسیونالیسم افراطی و یا نژادپرستی به میدان آورد و کنترل کرد. دیگر نیازی به گفتمان مستحکم و غنی نیست، یک گفتار فقیر از حیث شکل و محتوا برای تودههایی که یاد گرفته اند فکر نکنند کافی است. باید رویا فروخت و رأی جمع کرد و بعد به رویا فرورفتگان را غارت و چپاول کرد.
سرمایهداری از این پس، جز در عرصهی فنآوری و آن هم با هدف قویتر شدن و مجهزتر شدن، هیچ نیازی به مغز انسان ندارد.
تودهها به مثابه بردگان راضی
آن چه از آن به عنوان «آگاهی کاذب طبقاتی» نام میبرند در این انتخابات به نحوی عالی عمل کرد. دهها میلیون کارگر شتافتند تا به یک سرمایهدار رویافروش رأی دهند چرا که وی وعده داده است آنها را از رقابت اقتصادی ناشی از جهانی شدن در امان خواهد داشت. هیچ کارگری اما به پوچ و یاوه بودن این وعده توسط کسی که حتی برای پلاتفرم شبکهی اجتماعی خود (the truth media) یک شرکت مکزیکی را به کار گرفته است تا دستمزد کمتری بدهد توجهی نکرد. این که چنین چیزی به معنی بستهتر شدن اقتصاد آمریکاست و بار تورمی آن طبقهی کارگر را خواهد بلعید.
ترامپ چهرهای بود که حتی دیگر نیازی به فریب کارگران هم نداشت چرا که در طول دور اول ریاست جمهوری خود نشان داده بود آمده است بیشترین سود و منفعت را از خزانهی عمومی دولت بردارد و به جیب سرمایهدارانی مثل خود بریزد. ضربهی سنگین ترامپ به اقتصاد ملی آمریکا از طریق تخفیف مالیاتی و افزایش ۵ هزار دلاری مالیات طبقهی متوسط کافی بود که همه بدانند باید از دادن قدرت به او پرهیز کرد؛ اما درست در نقطهی مقابل این فرض، اکثریت کارگران بار دیگر به طور گسترده سرنوشت خود را به او سپاردند تا این بار، غارت طبقهی محروم و انباشت ثروت در طبقهی بالا به عنوان یک اصل بدیهی و نهادینه جلوه کند. دوستان ترامپ مانند میلیاردر ایلان ماسک صاحب تسلا و یا جف بزوس صاحب آمازون در یک روز ۶۴ میلیارد دلار به ثروت خود افزودند. پولی که دهها میلیون کارگر در طی چهار سال ۳۶۵ روز، حتی بخش کوچکی از آن نصیبشان نخواهد شد.
البته تردید نیست که کارگران و طبقهی متوسط از شرایط اقتصادی خود ناراضیند. در نظرخواهیها ۴۶ درصد از رأیدهندگان گفتند که وضعیت مالی خانوادهشان نسبت به چهار سال پیش بدتر شده است. این رقم در سال 2020 فقط ۲۰ درصد بوده است. تمرکز بایدن بر اختصاص صدها میلیارد دلار بودجه به ماشین جنگ پنتاگون و فرو بردن اقتصاد آمریکا به باتلاق دو جنگ پرهزینهی اوکراین و اسرائیل به طور عملی مهر شکست حتمی را برای حزب دمکرات زد و راه را برای ظهور سرمایهدار-منجی، ترامپ، باز کرد. بایدن اقتصاد اجتماعی آمریکا را فدای اقتصاد نظامی صهیونیسم کرد.
سیارهی بد شانس
و این ظهور دوبارهی ترامپ در زمانی است که وی میرود تا با تصمیماتی رادیکال برای رونق اقتصادی طبقهی خویش، یک سیاره را قربانی کند. آری، ترامپ میآید تا نشان دهد که جنون سرمایهداری برای غارت افسارگسیخته و ناپایدار منابع طبیعی و تبدیل کرهی زمین به یک جهنم خشک، آلوده و داغ، یک کابوس دور نیست، یک واقعیت نزدیک است. موضوع بسیار مهم برداشتن تمامی محدودیتهای زیستمحیطی برای شرکتها و صنایع بزرگ و صدور اجازهی حفر چاههای نفت و گاز و معادن زغال سنگ در جهانی قرار است روی دهد که روز گذشته سال 2024 آن به عنوان گرمترین سال ثبت شدهی تاریخ معرفی شد؛ این به طور مشخص به معنای صدور حکم اعدام برای کرهی زمین است. سیارهی آسیب دیدهای که نیاز شدید به مرهم و دوا دارد با انتخاب اکثریت مردم آمریکا میرود شاهد بزرگترین فجایع در اکوسیستمهای خود باشد. 2025 سال باز شدن دروازهی ورود بشریت به جهنم اقلیمی زمین خواهد بود.
ارزشها همان ضد ارزشها هستند
ترامپ نمایندهی پدیدهای است که از آن به عنوان «وارونگی ارزشها» نام میبرند. این پدیده را من در سال 2016 در مقالهای که به مناسبت به قدرت رسیدن وی بود آوردم. این روند حالا یعنی هشت سال بعد تشدید شده است. ارزشهای سنتی جامعه به ضد ارزش و ضد ارزشهای معمول به ارزش تبدیل شدهاند. به همین دلیل، تمامی اتهامات حقوقی، قانونی، اخلاقی، اداری و فنی که به عملکرد ترامپ از زمان ورود به عالم سیاست یا حتی قبل از آن وارد بود، به جای آن که سبب محکومیت و حبس وی شود، برایش به عنوان امتیاز عمل کردند و به این ترتیب، شانس و فضایی به وجود آمد که او انتخاب شود. به تمسخر گرفتن اقلیتهای قومی و نژادی، سیاهنمایی و تبهکارنمایی مهاجرین و پناهندگان و نیز شیطانسازی از هر فرد یا نیروی مخالف و یاد کردن از آنها به عنوان «احمق»، «حقیر»، «دارای درجهی هوشی پایین»، «شکارچیانی که سگ و گربهها را میخورند»، به طور وسیعی، نه فقط مطرح شد بلکه به صورت عادی درآمد و میرود که به ادبیات سیاسی جاری آمریکا تبدیل شود. جامعهی آمریکا با ترامپ به سوی عمق ابتذالگرایی اخلاقی، گفتاری و اجتماعی سرازیر است و این خبر از محو انسانیت قبل از محو انسان می دهد.
این پدیده که گویای انحطاط بیسابقهی تاریخی اخلاق اجتماعی و انسانی است البته خاص آمریکا نیست و حتی کشورهایی مانند هند و برخی از ممالک اروپایی، به شکلی یا به شکل دیگر، به آن دچار شدهاند. این امر بیانگر نوعی از ورشکستگی اخلاقی بشریت است که آرام و به واسطهی نفوذ پوچگرایی ناشی از مادیتسالاری مستقر شده است. دستگاه سنتی ارزشمداری دیگر اعتبار خود را از دست داده است، مذهب به ابزار کاربردی طبقهی برتر شبیه شده و حتی قادر به ایفای نقش «مخدر تودهها» نیست، ایدئولوژیهای قرن نوزده و بیست به کار قرن بیست و یک نمیخورند و هیچ حرف تازهای نیز در بساط روشنفکران پیدا نمیشود که به درد تودههای بیهویت اسیر حداقلهای حیاتی و معیشتی بخورد. جهان اینک به دست شارلاتانهایی افتاده که توهم فردای بهتر را میفروشند و کلاغهای زشت طینت غارتگری جسم و روح بشر را در قامت بلبل رنگ کرده رفاه و خوشبختی به تودهها قالب میکنند. دور دوم ترامپ اوج این نمایش پررذالت است و طبقهی برتر، که از حساب پس دادن بابت جهان محکوم به فروپاشی اقلیمی وحشت دارد، قبول کرده که شانس بقای خود را با این جادوگران هفت خط عرصهی سیاست امتحان کند.
جشن ناپایدار دشمنان بشریت
در این میان، دشمنان قسم خوردهی بشریت، مانند صهیونیسم و موجودات شروری مانند نتانیاهو، در کمین به قدرت رسیدن چنین افرادی هستند تا به واسطهی بیثباتی روانی و رفتاری آنها بتوانند، امکاناتی را که کسانی مانند ترامپ تحت امر دارند به عرصهی اهداف پلید مورد نظر خود بکشند. صهیونیسم در پی نابودی فلسطین، لبنان، سوریه، عراق و ایران و یمن است تا بتواند بخشهایی از سرزمینهای آنها را در قالب اسرائیل بزرگ به تصاحب خود درآورد و منابع و معادن آن را در اختیار داشته باشد. پس از ورود به مسیری که از هفتم اکتبر 2023 آغاز شد، اتاقهای فکر صهیونیسم میدانند که شانس دستیابی به این رویای پوچ و ضد بشری یا همین حالاست یا هرگز. پس، به هر قیمت که شده میخواهند ترامپ را در یک جنگ تمام عیار منطقهای با خود همراه کنند.
اما این آرزو با یک تناقض مواجه است:
از یکسو ترامپ به عنوان کسی که گرایشهای فاشیستی را ترجیح میدهد فرد مناسبی است که به حرکت های تند و رادیکال، مانند بمباران مراکز هستهای ایران و یا حملهی نظامی گسترده به این کشور، تمایل نشان دهد، اما از سوی دیگر، این گونه حملات فقط میتواند آغازگر جنگهایی بیپایان و پرهزینه باشد و بس. شکست فاجعهبار در نوار غزه نشان داد که هیچ چشماندازی برای پیروزی نظامی ارتش تروریست اسرائیل در آن جا وجود ندارد. همچنان که در لبنان. و نیز همچنان که پیش از این برای ارتش آمریکا و بریتانیا در افغانستان و عراق.
همین پارادوکس سبب میشود که اسرائیل ترجیح دهد خطر نیامدن ترامپ به پای چنین جنگی را بعد از استقرار در کاخ سفید نپذیرد و به جای آن، مسیر جبری حرکت ترامپ را از قبل تعیین کند؛ برای این منظور، فرصت کوتاه باقیمانده برای نتانیاهو همین دو ماهی است که نوکر دستنشاندهی وی بایدن صهیونیست هنوز در کاخ سفید حضور دارد. توحش افسار گسیختهی ارتش اسرائیل در نوار غزه، کرانهی باختری، لبنان و سوریه در این روزها به خوبی گواهی است بر این که اسرائیل میخواهد شانس خود را برای کلید زدن به جنگ با ایران و کشاندن آمریکا به این جنگ امتحان کند.
البته اسرائیل خود در باتلاقی عظیم و چند جانبه است و نتانیاهو میخواهد تا قبل از آغاز ریاست چمهوری ترامپ به وی نشان دهد که طبق سفارش وی، ماشین نسلکشی صهیونیسم پیروزیهایی چشمگیر به دست آورده و اگر واشنگتن همراهی کند میتوان این باصطلاح پیروزیها را به فتوحات بزرگ و ماندگار تبدیل کرد! به طور مثال، اشغال کامل نوار غزه و بهره بردن از نفوذ ترامپ برای واداشتن مصر و اردن و سایر کشورهای عرب به پذیرش دو میلیون فلسطینی بیمار و معلول هنوز به ظاهر زنده در کشورهای خود. و یا واداشتن فلسطینیهای کرانهی باختری به مهاجرت در جهت واگذار کردن سرزمین خود به اسرائیل اشغالگر. برای این منظور نتانیاهو نیاز به قتل عامهایی بزرگ در فلسطین اشغالی و لبنان دارد. از حالا تا ژانویه باید منتظر اوجی برای جنون صهیونیسم باشیم که در قالب بازسازی کابینه نتانیاهو و کنار زدن وزیر دفاع جنایتکار وی و جایگزین کردن او با یک دیوانهی آدمخوار قابل مشاهده است.
شادی لاشخوران سیاسی
در پایان یادآور شویم که بازگشت ترامپ به قدرت باردیگر بخش ورشکستهی اپوزیسیون ایرانی را سرحال آورده است تا شاید وی کاری را که خود شایستگی و توان انجام آن را نداشته است برایش انجام دهد و مقادیر متنابهی دمکراسی و سکولاریسم را در یک سینی طلای منقش به شیر و خورشید، جلوی ملت ایران قرار دهد. تمامی شخصیتهای وطنفروش و جریانهای سیاسی در بنبست گیر کرده از بابت روی کار آمدن دوبارهی ترامپ شاد هستند. نه برای این که به واسطهی او میتوانند طرحهای خود را پیدا کنند، چرا که به طور اصولی طرح و نقشهای در بساط ندارند، بلکه به این امید که آمریکا و البته اسرائیل همت کنند، رژیم را نابود سازند و ایران را سالم و دست نخورده تحویل آنها بدهند. بلاهت را هیچ مرزی نیست.
در این میان رژیم ورشکستهی آخوندی نیز باید انتخابی سخت کند: یا به دلیل چشمانداز سخت تحریمها و فشارهای اقتصادی که در راهست آمادهی تسلیم و تناسخ شود و یا به یک رویارویی آخرالزمانی روی آورد که در طی آن، با یک جنگ تمام عیار بزرگ منطقهای با همزاد خود اسرائیل تروریست، جایی و شانسی برای بقا در جهانی که میرود شاهد یک شکلبندی زورسالارانهی تازه باشد به دست آورد. در حالی که احتمال نخست، یعنی استحالهی داوطلبانهی از سر ترس و اجبار شانس اندک خود را دارد، راهکار دوم با شکلبندی درونی رژیم سازگاری بیشتری نشان میدهد. خواهیم دید.
شبیه به نتیجهگیری
به هر روی، جهان با «ترامپ ۲» میرود که موقعیت تازهای را تجربه کند که در آن همگی باید منتظر شمار مهمی از رویدادهای غیر قابل پیشبینی باشیم، شاید به طور روزانه. در این بین بدیهی است که یک عقبنشینی مهم در تمامی پیشرفتها و دستآوردهای مبارزات اجتماعی و طبقاتی و دمکراتیک صورت خواهد گرفت. طبقهی حاکم -که فقط ده نفر از میلیاردرهای آمریکایی آن در فردای پیروز ترامپ مبلغ ۶۴ میلیارد دلار بر ثروت خود افزودند- اینک میرود که نظام پساسرمایهداری یا همان بردگی استبدادگرای مدرن را بر جهان تحمیل کند. ترامپ نام این دوران بردهداری مدرن را «عصر طلایی» (Golden Age) گذاشته است.
در دوران «عصر طلایی» فقط کسانی میمانند که از دو خصوصیت برخوردار باشند: ۱) از حیث مالی وضعیت خوبی داشته باشند و ۲) از نظام جدید حاکم تبعیت و حمایت بکنند. باقی انسانها با رباتهای مجهز به هوش مصنوعی قابل جایگزینی خواهند بود. از همان فردای انتخاب وی شاهد هستیم که سگهای رباتیک در اطراف اقامتگاه ترامپ شروع به گشتزنی کردند. آنها بسیار قابل اطمینانتر از هر ماموری هستند که ممکن است هنوز به خاطر داشتن مغز و احساسات انسانی هوس کند به جان وی تعرض کند. ظرفیت منابع طبیعی باقیمانده در زمین دیگر کشش تامین ۸ میلیارد نفر را ندارد. باید جمعیت را به یک دهم آن کاست. این امر به صورت تدریجی و گام به گام اما با خشونتی سیستماتیک، بیرحم و بیسابقه صورت خواهد گرفت. کرهی زمین فرصت کمی به انسانها میدهد که بتوانند ۱) یا کاری برای نجات شرایط اقلیمی کنند و بمانند و یا ۲) کاری نکنند و بمیرند. سرمایهداری اما میخواهد انتخاب سوم خود را به سیارهی ما تحمیل کند: ما بار میلیاردها نفر را از گردنت بر میداریم تا به عنوان اقلیتی از منابعت برای بقای خویش بهره ببریم.
این که طبقهی حاکم توانایی پیاده کردن این نقشهی پلید و خودخواهانه و سایکوپتیک را داشته باشد یا خیر و اینکه فرصت کافی قبل از فروپاشی اقلیمی موجود باشد یا نه همگی بستگی مستقیم به ارادهی اعضای جامعهی بشری دارد؛ یعنی به خواست و ارادهی تک تک ما انسانها. به هیولای سرمایهداری و صهیونیسم فرصت بدهیم شر بشر را از زمین میکنند تا خود به عنوان موجودات «مافوق بشر» یا «مادون بشر» – چه فرقی برایشان دارد- در آن زیست کنند.
انتخاب ترامپ یک پدیدهی سیاسی یا انتخاباتی نیست، یک رویداد تمدنی است که اگر از آن غافل شویم از تمدن اثری باقی نخواهند ماند.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد