بستر نظری ساختن جبههی جمهوری دوم ایران، کورش عرفانی
در حالی که شرایط عمومی ایران آماده ی تحولاتی مهم می شود، روشن ساختن مفاهیم، تعاریف و چارچوب ها از ضروریاتی است که بحث سیاسی در این شرایط می طلبد. این شفاف سازی موتور روند دگرگون سازی را صیقل زده، تصمیم گیری را برای بازیگران سیاسی و اجتماعی آسان ساخته و امکان عمل کردن های مطمئن تر را فراهم می کند. از جمله مفاهیمی که باید به آنها پرداخت عبارتند از: براندازی، اصلاح طلبی، تحول خواهی.
· براندازی عبارت است از خلع قدرت از یک رژیم سیاسی و جایگزین کردن آن با یک رژیم سیاسی دیگر.
· اصلاح طلبی عبارت است از حفظ یک رژیم سیاسی و متحول ساختن تدریجی آن برای تبدیل شدن به سیستمی بهتر.
· تحول خواهی یعنی تلاش برای انجام اقداماتی که جامعه را از نقطه ای که هست به یک نقطه ی پیشرفته تر سوق می دهد.
بر این اساس هم براندازان تحول خواهند و هم اصلاح طلبان. پس تفاوت آنها در کجاست؟ تفاوت در واقع ماهوی نیست، کارکردی است. براندازی و اصلاح طلبی، هر دو، روش یا همان تاکتیک هستند، در حالی که تحول خواهی یک استراتژی است. پس، براندازی تاکتیک است و تحول خواهی استراتژی. و نیز، اصلاح طلبی تاکتیک است و تحول خواهی استراتژی.
نکته ی مهم در این میان آنست که انتخاب تاکتیک نامناسب، تحقق استراتژی را با اِشکال مواجه می سازد. تاکتیک نادرست، درستی استراتژی را زیر سوال نمی برد، اما شانس موفقیت آن را کاهش می دهد. به همان ترتیب که یک تاکتیک درست، نادرستی استراتژی را برطرف نمی کند.
پس، حرکت مطلوب آن است که در برگیرنده ی استراتژی و تاکتیک های درست، هردو، باشد. در مقابل، حرکت نامطلوب آن است که یا در تاکتیک یا در استراتژی نادرست عمل کند. این بدیهیات ما را می آورد به کاربرد این بحث برای کشورمان.
کاربرد بحث برای ایران:
اگر وضعیت جامعه ی ایران نا مطلوب است، تحول دادن آن به سوی یک موقعیت مطلوب، به عنوان یک استراتژی، چه تاکتیک مناسبی را می طلبد: براندازی یا اصلاح طلبی؟
این جاست که اگر بر اساس رخدادها قضاوت کنیم در می یابیم که واقعیت عینی، ناکامی تاکتیک اصلاح طلبی را برای تحول خواهی در ایران به نمایش گذاشته است. ممکن است برخی هنوز این امر را قبول نداشته باشند و به شانس اصلاح طلبی باور داشته باشند. ایرادی در این نیست. این افراد می توانند باز هم شانس خود را امتحان کنند. اما نکته ی مهم در این میان، شانس براندازی به عنوان تاکتیک احتمالی مناسب برای استراتژی تحول خواهی است. آیا می توان با صرف نظر کردن از اصلاح طلبی، امید و انرژی خود را بر روی براندازی گذاشت تا نتیجه دهد و زمینه ی تحول مثبت در جامعه ی ایران را آماده سازد؟
در این باره نیز نقد، بدبینی و حتی ناامیدی کم نیست. بسیارند کسانی که، ضمن قطع امید ازاصلاح طلبی، از براندازی هم دل خوشی ندارند و شانس آن را اندک و ناچیز می دانند. بن بست سیاسی کنونی ایران در واقع در همین نکته نهفته است و در همین جاست که باید راز بقای نظام را جستجو کرد: ناکامی مشترک اصلاح طلبی و براندازی. اصلاح طلبی در درون نظام و براندازی در بیرون.
اما از آن جا که، به هر روی، برای موفقیت در استراتژی تحول خواهی در حال حاضر تاکتیک دست به نقد دیگری جز همین دو تاکتیک اصلاح طلبی و براندازی در دست نداریم، باید شانس خود را نیز در همین دو بجوییم و نه در ورای آن. هنوز روش سومی اختراع نشده است که بخواهیم آن را بیازماییم. از همین روی، باید به نقد هر یک بپردازیم و معایب و مزایای آنها را شناسایی کنیم.
اصلاح طلبی
در این باب بسیار گفته و نوشته شده است. بهبود تدریجی عملکرد یک نظام سیاسی، یا همان اصلاحات، یا از طریق دگرگون سازی ساختارهای آن ممکن است یا به واسطه ی مستقر کردن آدم های بهتر در راس ساختارها. درطی سی سال گذشته هر دو این تکنیک ها در ایران راستی آزمایی شد. تلاش ها برای هر گونه دگرگون سازی در ساختارهای قدرت ره به جایی نبرد و به مرور زمان این ساختارها حتی منجمدتر و عقب گراتر شدند. تعویض آدم ها نیز در فرصت هشت ساله ی رفسنجانی، زمان هشت ساله ی خاتمی و دوره ی پنج ساله ی روحانی کمترین دست آوردی نداشت. با این که می توان هنوز به تولید ادبیات امیدوارساز در این باب ادامه داد اما درجه ای از واقع گرایی، بلوغ سیاسی و البته صداقت، ما را به کارنامه ی بی بار اصلاح طلبی می رساند. باید گفت در حالی که اصلاحات قرار بود نهادها را اصلاح کنند، در نظام کنونی، نهادها اصلاح طلبی را «اصلاح» کرده اند.
براندازی:
براندازی روش شناخته شده و امتحان شده ی بخش مهمی از اپوزیسیون رژیم ایران بوده است. اما کارنامه ی آن نیز درخشان نیست. شاید تنها تفاوتی که این روش با اصلاح طلبی دارد این است که هنوز هرگز به طور جدی امتحان نشده تا به نتیجه گیری متقنی در باره ی آن برسیم. هم از این روی، برای استراتژی تحول خواهی، براندازی همچنان شانس خود را به عنوان تاکتیک حفظ می کند، حال آن که اصلاح طلبی، به واسطه ی آزمایش چند باره و طولانی مدت، نامناسب بودن خود را، برای مورد خاص رژیم اسلامی حاکم بر ایران، نشان داده است. اگر بخواهیم به موشکافی چرایی شکست اصلاح طلبی در ایران و یافتن راهکار برای آن بپردازیم در نهایت می بینیم که رفع اشکالات و معایب این روش، نقطه ی کارآمد شدن آن را، در نهایت، در کنار مرز براندازی قرار می دهد. به عبارت دیگر، در صورت وجود عنصر صداقت، پایان امید به اصلاح طلبی، آغاز باور به ضرورت براندازی است. پس، اگر براندازی را مورد آسیب شناسی و عیب یابی قرار دهیم به نوعی راه برون رفت را به اصلاح طلبان صادقی که در تحول خواهی جدی هستند نیز نشان داده ایم. چون که صد آید نود هم پیش ماست.
ایرادات عمده ی روش براندازی:
در این باره می توان مفصل نوشت، اما در این جا به ذکر سه عامل مهم و تعیین کننده به عنوان اشکال های اساسی روش براندازی اکتفاء می کنیم:
· بی توجهی به بستر اجتماعی: براندازی حرکتی است قوی و رادیکال. رفتن به پای آن نیازمند آمادگی روانی و مادی بخش های مهمی ازجامعه است. برای این منظور، بستر اجتماعی و اقتصادی جامعه باید لایه هایی از قشربندی جامعه را برای شرکت فعال در آن و پرداخت هزینه ی مربوط، از حیث روانی و مادی، آماده کرده باشد. به نظر می رسد در سه دهه ی گذشته و در تاریخ تلاش های جریان برانداز، این پارامتر کمتر مورد توجه قرار گرفته بوده است. اقدامات برانداز روی بستر اجتماعی مناسب سوار نشده بوده است.
· بها ندادن به وزن مشروعیت اجتماعی: حتی اگر بستر جامعه آماده شود، جریان برانداز باید در میان نیروهای اجتماعی مستعد از مقبولیت برخوردار شود؛ به نحوی که بتواند این نیروها را هدایت و رهبری کند و مبارزه ی پر خطر براندازی را به سرانجامی مطمئن برساند. بدون کسب مشروعیت اجتماعی توسط جریان مدعی هدایت گری، حتی نیروهای مردمی خواهان براندازی وارد روند فعال براندازی نمی شوند. در نبود نیروی برانداز مورد قبول مردم، پروژه ی براندازی در جامعه کلید نمی خورد.
· روشن بودن فردای براندازی: جامعه نیاز به اطمینان خاطر از فردای خود دارد تا وقتی وارد مبارزه ای برانداز شد، بداند چه نیرویی، با چه برنامه ای و با چه توان و قابلیتی جایگزین آن می شود. هر چه پروژه ی مدیریتی پس از براندازی روشن تر، اعتماد به نفس و فداکاری نیروهای مردمی برانداز بارزتر و برجسته تر. عدم اطمینان از فردا نیروهای مردمی برانداز را به کلنجار رفتن با امروز نامطلوب شان عادت می دهد.
اگر بخواهیم به این سه عنصر بسنده کنیم و از پرداختن به سایر کاستی های فرعی بپرهیزیم، باید دانست که برای بازسازی روش براندازی و بازگرداندن قدرت کارآمدی و شانس موفقیت به آن، لازم است این بار این سه ایراد را برطرف کنیم. و این بدان معنی است که:
1. باید به بستر اجتماعی مناسب براندازی بها بدهیم. یعنی هرگاه نشانه های مشخصی مانند مطالبات حاد معیشتی و خواست های بارز اقتصادی از یک سو و کلافگی اجتماعی و ناامیدی از تحرک طبقاتی را از سوی دیگر در جامعه مشاهده کردیم، می توانیم، این بار به صورت عینی، به وجود چنین بستری، به عنوان یکی از عوامل موثر برای موفقیت روش براندازی، باور داشته باشیم. این شاخص ها باید از حیث کمّی و کیفی وارسی شوند.
2. به ساختن مشروعیت اجتماعی بپردازیم. این عامل چیزی نیست که بر اساس تخیل یا ادعای یک تشکل برانداز مادیت یابد. باید علایم شکل گیری این مقبولیت اجتماعی نیروی برانداز در جامعه به صورت ملموس و مشهود در دسترس باشد. جامعه باید نام جایگزین را بشناسد و نیروهای فعال در صحنه باید این نام را به طور سیستماتیک و هدفمند فریاد بزنند. نیروهای کنشگر و برانداز در صحنه باید به طور برجسته ای علاقمند به پیروی از این نیروی دارای مشروعیت باشند و خطوط راهبردی خود را از آن دریافت کنند. برای حرف آن اعتبار قائل شوند و برای پیاده ساختن رهنمودهای آن حاضر باشند بها بپردازند.
3. به طور مشخص فردای براندازی را از امروز آماده سازیم. نیروی برانداز باید از خود توان مدیریتی و کارآمدی عملیاتی نشان دهد، به نحوی که جای تردیدی برای لایه های برانداز جامعه باقی نماند که می توانند، با خیال راحت، به فاز نهایی مبارزه وارد شده و رژیم کنونی را از قدرت خلع کنند؛ چون نیک می دانند یک نیروی جایگزین به عنوان دولت موقت و برخوردار از دو عنصر مشروعیت اجتماعی و کارآمدی مدیریتی آماده ی به عهده گرفتن مسئولیت اداره ی امور کشور است.
ضرورت رعایت این نکات:
پس فرق این بار با دفعات گذشته در این است که هم چه باید کردها را می دانیم و هم چه نباید کردها. این می تواند نویدبخش یک اقدام متفاوت با حرکت های ناکام گذشته در مسیر براندازی و تحول خواهی باشد. پرسشی که در این جا مطرح است این است که کدام بخش از اپوزیسیون قادر است این بار با رعایت دقیق این چه باید کردها و پرهیز جدی از چه نباید کردها این فرایند مهم را ساماندهی و سازماندهی کند.
نگارنده چندی پیش با طرح پیشنهاد «جمهوری دوم ایران» قالبی را برای این کار پیشنهاد داد و جزییاتی از آن را در دو مقاله یک و دو توضیح داد. در همان جا گفته شد که اگر این ایده مورد استقبال تشکل ها و شخصیت های سیاسی از یکسو و نیروهای اجتماعی فعال از سوی دیگر قرار گیرد می تواند چارچوب کاربردی خوبی برای یک تحرک سازمان یافته ی تحول خواهی باشد. اینک، در ادامه ی آن بحث، می توانیم در راستای تامین سه شرط ضروری بالا برای براندازی صحبت از ابزار مناسب آن بکنیم.
شرط نخست از سه شرط بالا امریست که به طور واضحی در حال شکل گیریست. در سایه ی چهل سال سوء مدیریت و غارت، جامعه ی ایران غرق در بحران های عمیق ساختاریست. همزمان، منزوی شدن نظام در صحنه ی جهانی می رود که، برای نخستین بار، راه فرار نظام حاکم از گرداب را از داخل و از خارج ببندد. در این شرایط، اکثریت جامعه به نحو بارزی ضرورت تغییر را حس کرده و بخش هایی از مردم ایران، این احساس خود را در قالب تظاهرات اعتراضی بروز داده اند و می دهند. پس، به دور از هر گونه توهم یا هیجان زدگی، علائم ملموسی از خواست و نیاز به تغییری مهم را در میان لایه های آسیب دیده ی ایرانی می بینیم. به نوعی می توان گفت، شرط نخست کامیابی روش براندازی، یا همان آمادگی بستر اجتماعی، مهیا و تامین است. می ماند شرط دوم و سوم، یعنی نیروی دارای مشروعیت اجتماعی و نشان دادن توانایی خود برای مدیریت دوران گذار.
در جستجو برای شکل دهی به چنین نیرویی باید به یک پارادوکس توجه کنیم: از یک سو این نیرو به صورت حاضر و آماده موجود نیست و از سوی دیگر، این نیرو نمی تواند چیزی در ورای آنها که در صحنه ی سیاسی حاضرند باشد. توضیح و درک این پارادوکس (تناقض ناگزیر) ضروری است.
رد باور مبتنی بر خیال پردازی:
گفتیم که نیروی برانداز دارای مشروعیت اجتماعی در حال حاضر در صحنه ی سیاسی نیست. شاهد این مدعا این که هیچ تشکل و شخصیتی که ادعایی در این مورد دارد نتوانسته است در گذر زمان، به طور عینی، کاری را که چنین نیرویی به طور طبیعی بر عهده دارد به سرانجام رسانده باشد؛ یعنی براندازی صورت نگرفته است و ضمانتی هم نیست که از این پس نیز، تشکل یا شخصیت مدعی بتواند، در شرایط فعلی و آینده ی ایران آن را متحقق سازد. پس قبول می کنیم که تشکلِ براندازی که به طور عینی و قابل راستی آزمایی از مشروعیت اجتماعی کافی برخوردار باشد در صحنه موجود نیست. (چرایی این موضوع خود بحث مفصلی است که وارد آن نمی شویم).
اما وجه دیگر این پارادوکس را هم فراموش نکنیم و آن این که اگر قرار باشد این نیروی برانداز دارای مشروعیت اجتماعی ظهور کند، نمی تواند یک نیروی خلق الساعه و بدون هیچ پیشنه ای باشد. بر عکس، تنها و تنها می تواند از دل همین نیروهای سیاسی حاضر در صحنه و شناخته شده بیرون آید. یعنی همین تشکل ها و شخصیت هایی که تاکنون، هیچ یک نتوانسته اند، به تنهایی، این نقش محوری دارای مقبولیت مردمی و برانداز را ایفاء کنند. به عبارت دیگر، آن نیروی جایگزین که در جستجوی ساختن مشروعیت اجتماعی باید باشد تا بتواند نیروهای اجتماعی فعال را به سوی براندازی و تحول خواهی رهنمون شود، از جای دیگری، جز از میان همین نیروهای فعلی اپوزیسیون، ساخته و پرداخته نخواهد شد.
این جاست که ضرورت یک «جبهه ی سیاسی» مطرح می شود.
جبهه ی جمهوری دوم ایران
جبهه ی سیاسی، در یک تعریف عام، عبارت است از مجموعه ای از تشکل ها و شخصیت های سیاسی که حاضرند، با حفظ استقلال تشکیلاتی یا فردی خود، برای یک هدف مقطعی مشترک با هم همکاری و همسویی داشته باشند. جبهه ی سیاسی در واقع آن قالبی است که می تواند پذیرای نیروهای سیاسی برانداز و تحول خواه باشد. آنها کنار هم قرار می گیرند تا با تجمیع سرمایه ی اجتماعی، اعتبار سیاسی و نیروی اجرایی خویش، تبدیل به آن نیرویی شوند که در چشم شمار کافی از جمعیت کشور دارای مقبولیت مردمی شوند و به واسطه ی این مقبولیت بتوانند حرکت برانداز را در عمل رهبری کنند.
در چنین چارچوب نظری است که پیشنهاد «جبهه ی جمهوری دوم» می تواند به عنوان پلاتفرم مشترک نیروهای برانداز و تحول خواه مطرح شود. نیروهایی که، ضمن حفظ استقلال خود، به همکاری و هماهنگی دست می زنند و با یک کار مشترک در دل جامعه نفوذ کرده و با بهره بردن از تجربه و دانش خود به یک قدرت رهبری کننده و جایگزین تبدیل می شوند. جبهه از ابتدا تا انتها باید به وجه کارکردی و عملیاتی خود بیشترین توجه را بپردازد.
بدیهی است که جبهه باید از همین حالا به فکر تامین شرط سوم موفقیت تاکتیک براندازی برای استراتژی تحول خواهی باشد. یعنی در صدد تقویت توان مدیریتی و قابلیت های اجرایی خود باشد تا جامعه باور کند که جبهه قادر است، علاوه بر ارائه ی فکر و ایفای نقش رهبری حرکت برانداز، کارکرد مشخص جایگزین را در قالب دولت موقت داشته باشد. رسیدن به این حد از توانایی فقط درقالب انباشت دانش، تجربه و نیروی انسانی متخصص ممکن است. این پلاتفرم با گردآوردن مدیران دانشورز و ماهر، از داخل و خارج از کشور، بدنه ی حرفه ای لازم برای اداره ی امور کشور را، در فردای براندازی تا پایان دوران گذار، تمرین کرده و تدارک خواهد دید. جبهه، همایشگاه ایرانیانی خواهد بود که می آیند تا نه فقط براندازی کنند، که در ورای آن، به کار اصلی، یعنی تدارک شرایط مناسب برای استقرار دمکراسی در ایران بپردازند تا یک ایران آزاد فرصتی برای ساختن یک ایران آباد بشود.
جان کلام این که «جبهه ی جمهوری دوم» یک راه حل فن-محور بوده که بر اساس بررسی ضعف های گذشته طراحی شده است. خصلت متعارف آن نیز در این است که قرار نیست از افراد و چهره ها و تشکل های گمنام ساخته شود؛ بر عکس، جبهه درهای خود را به روی نیروهای سیاسی تشکیلاتی و فردی موجود در اپوزیسیون باز می کند تا بیایند و در عین تنوع و تفاوت های خود، در کنار هم، سازنده ی یک مجموعه ی دارای مشروعیت اجتماعی و مجهز به قدرت مدیریت کشور شوند و از بستر تغییرطلبی فعلی- که در جامعه موج می زند-، استفاده ی بهینه کنند. جبهه ی جمهوری دوم در واقع تلاش دارد که با استفاده از سابقه و تجربه ی اپوزیسیون در چارچوبی کارآمد، فکر شده و دارای طرح و برنامه، این بار زمینه ی کامیابی روش براندازی رژیم استبدادی کنونی و گذر به دمکراسی را فراهم آورد. امید است که مورد استقبال قرار گیرد.#