کورش عرفانی
۱۰ شهریور ۱۳۹۷
هر جامعه ای هم با مشکلات سطحی مواجه می شود هم با مشکلات ریشه ای و ساختاری. راه حل های هریک از این دو جداست. وقتی برای مشکلات سطحی راه حل های ساختاری پیشه می کنیم دچار نوعی از «واکنش افراطی» (Overreaction) شده ایم؛ بی دلیل هزینه می کنیم و نتیجه ی مطلوب هم عاید نمی شود. به همین ترتیب، وقتی برای یک مشکل زیربنایی راه حلی روبنایی می یابیم به «واکنش تفریط گرا» (Underreaction) پرداخته ایم و از آن نتیجه ای حاصل نمی شود.
این درس ساده ی مدیریتی به ما می آموزد که در رابطه با بن بست وضعیت کشورمان تشخیص دهیم که مشکل سطحی چیست و مشکل ریشه ای کدام است. در این جاست که در می یابیم رژیم استبدادی، با وجود آن که برای مخالفان سیاسی خود به عنوان معضل اصلی و بنیادین جلوه می کند، در واقع امریک مشکل روبنایی است، پدیده ی زیربنایی اما استبداد است که رژیم دیکتاتوری در واقع زاییده و عارضه ی آن است.
پس، تعیین تکلیف یک رژیم استبدادی نیاز به راهکار بنیادین ندارد. این که کسانی می گویند باید تمام ساختارهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی را تغییر داد تا رژیم استبدادی برود، نشان می دهد که آن ها راه حل زیربنایی برای مشکل روبنایی مطرح می کنند. این درحالیست که تغییراتی که آنها سفارش می کنند در واقع درمان درد زیرساخت استبداد است و کاریست درازمدت، پرهزینه و نیازمند برنامه ریزی های استراتژیک و دقیق. بنابراین، برای آن که بتوانیم از استبداد، این بن بست تاریخی کشورمان بیرون بیاییم، باید به تشخیص درست درد بپردازیم تا درمان تجویز شده آن را مداوا سازد.
وقتی توانستیم تشخیص درست را دهیم، در استفاده از وقت و امکانات صرفه جویی می کنیم و می رویم سراغ راهکار مناسب برای حل مشکل. به طور مشخص وقتی می خواهیم رژیم استبدادی را، که یک مشکل روبنایی است برطرف کنیم، به جای سفارش در مورد تغییرفرهنگ و رفتارهای اجتماعی و غیره، می آییم تمرکز را می گذاریم به طور مشخص روی کنار زدن حکومت استبدادی وجایگزین کردن آن با یک رژیم دمکراتیک.
در این جا اما امکان دارد برخی بپرسند که آیا مگر می توان در یک جامعه ی آلوده به استبداد و بدون تغییر ساختارهای آن، رژیمی استبدادی را برکنارساخت و به جای آن حکومتی دمکراتیک مستقر کرد؟ آنها که به این پرسش پاسخ منفی می دهند به احتمال زیاد همان کسانی هستند که به سراغ راه حل های ریشه ای برای مشکل سطحی می روند. اما شاید جواب درست به این سوال یک پاسخ مثبت باشد. آری، می توان یک رژیم استبدادی را، حتی در جامعه ای که آلوده ی به استبداد است، با یک جایگزین دمکراتیک تعویض کرد. اما چگونه ؟
راهکار مشخص:
تمام ظرافت بحث نیز در این است که دریابیم تا زمانی که رژیم استبدادی حاکم است به شما اجازه نمی دهد به طور برنامه ریزی شده و هدفمند برروی تغییرحتی تدریجی ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کار کنید تا تابع آن، پایه های رژیم سیاسی استبدادی به خطر افتد. چنین رژیمی با برخورد امنیتی و سرکوب و قهر مانع از رفتن به سوی راه حل های ریشه ای می شود. نگاهی به برخود دولت کنونی با فعالان محیط زیست به خوبی نشان می دهد که رژیم استبدادی تحمل کمترین کار مثبت سازمان یافته در دل جامعه را ندارد. به عبارت دیگر، با آن که مبارزه با ساختارهای استبدادی برای محو استبداد لازم است، اما پیش از آن که بتوان به این مهم پرداخت باید، به عنوان یک ضرورت مسلم، رژیم استبدادی را برانداخت تا راه برای کار بنیادین برای تغییر ساختاری باز شود.
هم از این روی لازم است که ما در درجه ی اول راهکارهایی بیابیم که بتواند به ما در کنار زدن رژیم استبدادی کمک کند و زمانی که این موفقیت حاصل شد، مسیر دگرگون ساختن بنیان های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی استبداد با هدف ریشه کن کردن استبداد سالاری باز می شود. حال باز گردیم به این که راه حل مناسب مقطعی برای کنار زدن رژیم استبدادی حاکم بر ایران چیست؟
جمهوری دوم و کارکرد آن:
درست برای دادن پاسخ به این پرسش مشخص بود که نگارنده ایده ی «جمهوری دوم» را مطرح ساخت. در این طرح، نیروهای سیاسی و اجتماعی آزادیخواه گردهم می آیند، در یک حرکت هماهنگ، رژیم استبدادی را خلع قدرت می کنند و سپس، با تعهد ناشی از فرهیختگی خود، به جای بازتولید استبداد، به زمینه سازی برای ریشه کن کردن استبداد می پردازند.
در طرح جمهوری دوم، نیروهای سیاسی، برای آن که جامعه ی ایران را از استبداد رها سازند، از همان ابتدا به ارائه ی راهکارهای استراتژیک، کلان، بنیادین، دشوار و درعین حال ناممکن وغیر متناسب با ظرفیت خود نمی پردازند؛ بلکه بر عکس، تمام انرژی و توان خود را می گذارند روی این که پرونده ی رژیم سیاسی حاکم را ببندند و با بازکردن مسیر برای مجموعه ای از نیروهای خلاق و ضد استبدادی درون جامعه بتوانند به طراحی و اجرای راهکارهای ریشه ای و زیرساختی در عرصه های اقتصادی، اداری، آموزشی، اجتماعی و فرهنگی بپردازند.
به عبارت دیگر، ما تا نتوانیم رژیم سیاسی استبدادی را با رژیم سیاسی دمکراتیک جایگزین کنیم، نمی توانیم استبداد را با دمکراسی جایگزین سازیم. به همین خاطر، در طرح جبهه ی جمهوری دوم کار اصلی که باید صورت گیرد، خلع قدرت از رژیمی است که، با وجود و عملکرد خود، بقای استبداد را، در کلیت خویش، تضمین و تامین می کند. در گام بعد و در نبود این رژیم می رویم برای زیر سوال بردن بقای استبداد در کلیت خود.
اپوزیسیون ایرانی تاکنون با خطای روش شناختی، فرق بین مشکل سطحی و مشکل ریشه ای را نادیده گرفته و برای بن بست تاریخی کشورمان راهکار مناسب ارائه نداده است؛ از آن روی که تشخیص درست نداشته، راه حلی هم که ارائه می داده راه حلی نامناسب و غیر قابل اجرا بوده است.
در جبهه ی جمهوری دوم ما دیگر به دنبال ارائه ی راهکارزیربنایی برای موضوع روبنایی نمی رویم تا در نهایت فرسوده و ناکام شویم، بلکه می آییم به طور مشخص به تغییر رژیم سیاسی می اندیشیم. وقتی این تغییر انجام شد، در سایه ی یک طرح عملی استقرار دمکراسی، به سوی تغییرات از نوع و سطح دیگر می رویم. این رعایت ترتیب و تقدم و تاخر به طور عملی اجازه می دهد که جبهه جمهوری دوم بتواند کاری را که از او ساخته است معرفی کند و صورت دهد، نه آن چه را که از او ساخته نیست. جبهه می گوید می خواهد رژیم استبدادی را خلع قدرت کند و آن را با یک رژیم دمکراتیک جایگزین سازد. اگر در این کار موفق شود،-که دلیلی ندارد نشود-، آن گاه این رژیم دمکراتیک بعدی است که باید، با مشارکت گسترده و سازمان یافته ی شهروندان، به سوی اجرای چنان تغییرات ریشه ای و درازمدت رود که بنیان های استبداد را به طور همیشگی از جامعه ی ایرانی برکند و دمکراسی به شکل نهادینه ی خود در عمق جامعه مستقر شود.
بدیهی است که موفقیت این جبهه درگرو مشارکت تک تک ما ایرانیان است.