پس از اشغال سوریه توسط اسرائیل و آمریکا حملات این دو به یمن افزایش یافته است تا با تخریب زیرساختها، این کشور را به سوی یک بحران داخلی برای تامین آب و برق و مایحتاج عمومی بکشانند. به نظر میرسد که اسرائیل اینک باور کرده است تصرف خاورمیانه و ساختن اسرائیل بزرگ امری سخت اما در نهایت شدنی است که بستگی مستقیم به حجم و شدت پشتیبانی آمریکا دارد. و این درست همان نکتهای است که اسرائیل نمیداند تا چه حد در مورد آن اطمینان داشته باشد. بحث بر سر تفاوت بایدن و ترامپ هم نیست، چرا که هر دو در اختیار شبکهی صهیونیسم حاکم بر آمریکا هستند؛ موضوع توانایی یا عدم توانایی مادی و مالی آمریکا برای یک حمایت همهجانبه از اسرائیل است.
اوضاع درونی آمریکا از حیث اقتصادی، اجتماعی و به زودی سیاسی چندان امیدوارکننده نیست. این کشور غرق در مشکلاتی است که پتانسیل تبدیل شدن به بحران را دارند. میماند که آیا عملکرد دولت ترامپ تا چه حد آشوبزا خواهد بود تا بحرانها یکی بعد از دیگری سر باز کنند. به این ترتیب، فرو رفتن آمریکا در غوغای مشکلات داخلی، مانعی بر سر راه حرکت اسرائیل در مسیر ماجراجوییهای صهیونیسم تروریست برای تسلط بر خاورمیانه خواهد بود.
در این میان سرنوشت جنگ روسیه و اوکراین و نیز کیفیت روابط چین و آمریکای ترامپ بسیار تعیینکننده است. اگر پایانی برای جنگ مورد نظر و نیز توافقی برای پرهیز از جنگ تجاری و تشدید تنش بر سر تایوان با چین یافت شود، این احتمال هست که اسرائیل خود را در راستای سیاست تنشزدایی ترامپ در تلهای ببیند که نمیخواهد. به همین دلیل به نظر میرسد افزایش تنش در همین دو هفتهی باقیمانده دوران بایدن در دستور کار دولت نتانیاهو قرار داشته باشد تا اوضاع را به گونهای ترتیب دهند که دولت ترامپ چارهای جز دنبال کردن آن نداشته باشد.
در این میان شاید هیچ دولتی در منطقه به اندازهی رژیم ایران پا در هوا نباشد. رژیمی که نه میداند قرار است بمباران شود نه این که قرار است از طریق تحریمها و شورشهای داخلی از پا درآید. حیران و سرگردان دست و پا میزند تا جابهجایی قدرت در آمریکا صورت گیرد و بداند که چه سرنوشتی در انتظار اوست.
در صورتی که اسرائیل از همین فرصت کوتاه باقیماندهی دوران بایدن برای کلید زدن جنگ با ایران به طور مستقیم یا غیر مستقیم از طریق حملهی مجدد به لبنان یا گسترش هجوم به یمن استفاده نکند، دولت ایران بر سر یک دو راهی بسیار سخت و دردناک قرار خواهد گرفت: یا استحالهی واقعی برای جلب نظر آمریکا و یا فرو رفتن در گرداب تحریم و فقر اقتصادی و محاصره و آشوب داخلی. نشانههایی از این هست که رژیم خود را برای سناریوی نخست آماده میکند. مشکل او این است که چون هرگز به یک اصلاحات واقعی در طول چهل و پنج سال گذشته تن در نداده است نمیداند که «استحاله» چیست و مستلزم تن دادن به چه شرایط و واقعیتهایی است. همان قدر که از فراز و نشیبهای جنگ و تحریم و اعتراضات داخلی با خبر است و تجربهی زیادی در این زمینهها دارد، در عرصهی اصلاح و استحاله چیزی نمیداند. به همین دلیل بعید نیست که از سر ترس و فشار به سوی سازش با تیم ترامپ و نوعی عقبنشینی تدریجی برود، اما چون به آبهای ناآشنا وارد میشود به سرعت برایش توهم توفان و موجهای شدید تغییر، تشدید اختلافات درون نظام و از دست دادن کنترل شکل خواهد گرفت. در آن موقع ممکن است بخواهد به عقب بازگردد، اما این درست همان ترمزی است که سقوط و فروپاشی آن را سبب خواهد شد.
به همین خاطر میتوان گفت که سرنوشت رژیم از همین حالا تعیین تکلیف شده است، آن چه نمیدانیم مسیری است که از طریق آن خواهد رفت: استحاله یا جنگ و شورش.
سناریوی حرکت جبری رژیم به سوی استحاله
استحاله سناریوی کم هزینهی تغییر در ایران است که به طور قطع مطلوب اسرائیل نیست و تمام تلاش خود را به ویژه توسط باندهای نفوذی خویش در درون نظام و سپاه به خرج خواهد داد تا این مسیر به جایی نرسد: باندهای صهیونیستی مانند باند احمدی نژاد-جلیلی-مشایی و نیز تازهمسلمانان در قلب بازار و روحانیت و نیز عوامل موساد در سپاه پاسداران در کمین هستند تا هرگونه نزدیکی ایران به آمریکا را تبدیل به یک بمب انفجاری زیر پای رژیم بکنند. آنها مایلند که بنا به مصلحت اسرائیل، ایران را به سوی یک آشوب داخلی، نزاع با همسایگان و حتی جنگ نظامی برسانند و در این زمینه تاکید بر گسترش و ادامهی فعالیتهای هستهای تا مرز دستیابی به بمب اتمی بهانهی خوبی است برای تدارک یک جبههی جهانی علیه ایران.
نیروهای سیاسی تغییرطلب در داخل و خارج از کشور به زودی نقشی بسیار حساس برای ایفاء خواهند داشت و اگر متوجه پیچیدگی قضایا نشوند، یا تبدیل به مهرههای در خدمت صهیونیسم جنگطلب اسرائیل خواهند شد و یا در حاشیهی صحنه سیاسی به تدریج محو میشوند. نیروی فعال هشیار در این موقعیت با در نظر گرفتن ضرورت «حفظ تمامیت ارضی ایران» و «وحدت ملی ایرانیان» در پی آن خواهد بود سناریویی را تقویت کند که این دو امر حیاتی را به طور بی قید و شرط تامین و تضمین میکند. حال که آشکار است هیچ چارهای برای رژیم جز تغییر نمانده است، باید مراقب باشیم که این تغییر را به تغییر جایگاه موقعیت ایران به عنوان یک تمامیت تاریخی و ملی تبدیل نکنند. تجزیهی ایران و از بین رفتن دولت-ملت ایران بخشی از استراتژی تبهکارانهی صهیونیستها و سایر دشمنان تاریخی تمدن ایرانی است. در موقعیت کنونی هر گونه همراهی کردن مستقیم یا غیرمستقیم با این جنایتکاران ضد ایرانی همکاری با دشمن محسوب میشود و از چشم مردم ایران جز خیانت معنایی نخواهد داشت.
نگارنده و همکارانش در حزب ایران آباد در تلاش هستند تا در این میان، «ضرورت»ها را از یاد نبرند. حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ایران در درجهی نخست آنهاست. ضرورت دوم، اهمیت واگذاری قدرت از رژیم ضد ایرانی آخوندی به نیروهایی است که به واسطهی شایستگی خود در رأس امور قرار میگیرند و میتوانند کشور از دسترفته را از وضعیت اسفبار کنونی نجات دهند. ضرورت سوم، رسیدگی به تمام ظلم و ستمها و غارتهاست تا ملت ایران به آشتی ملی و صلح اجتماعی دست یابد.
تامین این سه ضرورت فقط با نگاهی عمیق و دورنگر به قضایا ممکن است که باید در قالب یک استراتژی مطرح باشد. در این استراتژي، ضمن کسب اطمینان از حرکت به سوی تغییر، مدیریت آن به گونهای اعمال میشود که دو عنصر تمامیت ارضی و وحدت ملی از شر توطئههای دشمنان و یا خطاکاریهای سادهباوران در امان باشند. به این ترتیب، هم ایران میماند و هم تغییر در جریان است. در هر مرحلهای که تغییرات کمّی یک دگرگونی کیفی در شرایط به وجود آورد میتوان روند تحولات را وسیعتر و حتی اگر لازم باشد سریعتر ساخت. انسجام ملی و حفاظت از یکپارچگی کشور همزمان با افزایش و تشدید تغییرات باید تقویت شود تا در هیچ مقطعی دشمنان ایران در تلآویو و لندن و باکو جرأت این را پیدا نکنند که به سمت اهداف پلیدی مانند از هم پاشاندن سامانههای دولت-ملت ایران بیایند.
چنین نگاه کاربردیی میطلبد که نیروهای ملیگرا و واقعگرای ایرانی دور هم جمع شوند. هم نیروهای مردمی و شهروندی و هم نیروهای متشکل و سیاسی. هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور. جبههای ضمنی از نیروهای ملی-واقعبین که میدانند تغییر لازم است و از آن سوی میخواهند مطمئن شوند این تغییر به قیمت فروپاشی ایران تمام نخواهد شد. به همین خاطر، به جای پیروی کردن از باورهای از پیش تعیین شده با قطبنمای «تمامیت ارضی-وحدت ملی» سمت و سوی اصلی حرکت را حفظ میکنند و بعد، به فراخور هر تحولی که در شرایط رخ دهد به دنبال آن خواهند بود که انتقال قدرت از نالایقان به شایستگان به طور حتمی صورت گیرد.
در پایان یادآور شویم که وظیفهی روشنفکران و نخبگان در این میان آن است که این خط استراتژیک را درک کرده، توسعه دهند، تکمیل و معرفی کنند، آن را برای لایههای دیگر جامعه توضیح دهند، یکدیگر را پیدا و در قالبهای جمعی و سازمانیافته متشکل شوند و در قالب یک طرح اجرایی (پروژه) دست به عمل بزنند. این استراتژی که شاید بتوان آن نام آن را «حفظ ایران برای تغییر آن» نامید نیازمند بالاترین درجه از هوشیاری و خلاقیت و همت از جانب ما ایرانیان است. به همین خاطر باید فعال وارد صحنه شویم و تلاش کنیم که دشمنان ایران و ایرانی از ما پیشی نگیرند. اسرائیل در کمین است که کوچکترین فرصتی را به بزرگترین فاجعه برای تاریخ ده هزار سالهی ایران تبدیل کند. مراقب باشیم#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد