موقعیتهای اندکی هستند که در آن، دو انتخاب استراتژیک متفاوت به نتایج کمابیش مشابه ختم شود. جمهوری اسلامی اینک در چنین موقعیتی قرار گرفته است: هم سازش با آمریکا او را به سوی تغییر اجباری پیش میبرد و هم گزینهی نرفتن به پای سازش و مواجهه با وضعیت هولناک داخلی.
بررسی این دو سناریو کمک میکند چشماندازها را بهتر ببینیم.
توافق با آمریکا:
جمهوری اسلامی در دورهای از سر اجبار پای میز مذاکرهی جدی و نه دیگر سطحی و برجامی با آمریکا نشسته است که واشنگتن، به واسطهی شرایط تاریخی سرمایهداری آمریکا، در فاز تهاجمی و قلدرمآبی خود است.
سازش رژیم با آمریکا، در این سری از مذاکرات، به معنای قبول از دست دادن یگانه کارت بازی امنیت درازمدت اوست. با زیر سؤال رفتن توان بالقوهی ساخت بمب اتمی، اسرائیل، پنهان شده در پشت سر آمریکا، مطمئن خواهد شد که در ازای حمله به ایران هرگز مورد تهدید بمب اتمی احتمالی ایران قرار نخواهد گرفت. بنابراین، اگر در مقطعی بداند که قادر است خود را در مقابل سلاحها و موشکهای غیر اتمی ایران حفاظت کند، هیچ چیز مانع از آن نخواهد شد که رویای نابودسازی نظامی ایران را به بهانهای یا به بهانهای دیگر کلید زند. رژیم این را میداند اما چارهای ندارد.
در ورای این جنبهی حساس، این توافق همچنین به معنای باز شدن پای نمایندگان اتمی و امنیتی و اقتصادی و سیاسی آمریکا به ایران خواهد بود. حضور هر کدام از اینها نماد تعهدات درازمدت تهران در قبال واشنگتن و به طور وسیعتر در مقابل غرب خواهد بود. نظارت آمریکاییها بر فعالیتهای اتمی ایران نمیتواند محدود یا مختصر باشد؛ این یعنی کنار گذاشتن تمام جاهطلبیها و آرزوهای رژیم در تلاش نهایی برای دستیابی به بمب اتمی که گفتیم برای اسرائیل چه معنایی دارد و چه فرصتی را فراهم میکند.
به همین ترتیب، حضور سرمایهگذاری آمریکا در ایران اقتصاد ایران را به سوی یک نوع قاعدهمندی فعالیتهای تجاری و مالی به پیش میبرد تا امنیت سرمایهگذاری آنها را تامین و تضمین کند. پذیرش قانون ضد پولشویی پالرمو و تعهدات افایتیاف (FATF) به شکل اجبار مطرح خواهند شد. این نیز خود معادل پایان بخشیدن به بخشی از فعالیتهای مافیاسالار و فراقانونی باندهای مختلف درون حاکمیت در اقتصاد کشور است. قبول و اجرای این موارد تضادهای داخلی رژیم را شدت بخشیده و آن را وادار میکند که برای استقرار حداقلی از ضابطهمندسازی اقتصاد، دست به حذف باندهای خلافکار و خرابکار بزند. چیزی که معادل کنار زدن عناصر رادیکال سیاسی، عقیدتی، مذهبی و حتی نظامی در صحنهی اقتصاد و سیاست است. این پاکسازی اجباری بیهزینه نخواهد بود.
حضور سیاسی آمریکا در ایران نیز خود واجد بار معنایی و نتایج بسیار است. در صورت بازگشایی سفارتخانههای دو طرف، آمریکا بر اساس عادت مألوف اقدام به استقرار یک تاسیسات بزرگ و مهم خواهد کرد که تامین و تضمین امنیتی و کارکرد متعارف آن در ایران میتواند دست و پای رژیم را ببندد. این البته با فعالیت گسترده و رقابتی سایر سفارتخانههای غربی در ایران همراه خواهد بود و نیز با گسترش شبکههای جاسوسی آنها و اسرائیل در پوشش دیپلماتیک. در این صورت باید منتظر حضور جاسوسان حرفهای در سراسر ایران باشیم که مراکز موشکی و پهبادی را شناسایی کنند.
این حضور سیاسی گستردهی غربیها دیپلماسی بستهی رژیم را به چالش کشیده و او را در مقابل تعهدات تازهای قرار میدهد که علاوه بر دولتهای اروپایی و آمریکا شامل متحدین آنها و از جمله مجموعهی کشورهای عرب منطقه خواهد شد. در این صورت برای نظام اسلامی بسیار دشوار خواهد بود که بتواند همچنان به پشتیبانی و حمایت علنی از نیروهای شبه نظامی وابسته به خود در یمن و لبنان و عراق ادامه دهد بدون آن که خود را دچار تنشهای جدی دیپلماتیک کند. با فروکش کردن یاریرسانی به این شبکهها آن چه رژیم به عنوان «محور مقاومت» نام نهاده شانس بقاء نخواهد داشت و این دست اسرائیل را برای مانوور بیشتر در خاورمیانه و نزدیک شدن به مرزهای ایران باز خواهد گذاشت.
بار سیاسی و به دنبال آن عوارض فرهنگی و اجتماعی حضور فعال آمریکا و اروپا در ایران شاید از خطرناکترین جنبههای آن برای امنیت نظام بستهی حاکم بر ایران باشد. با توجه به میزان غربپذیری ایرانیان میتوان منتظر بود که استقبال از کالاها و نمادهای آمریکایی و اروپایی در ایران به نحو بیسابقهای گسترش یابد و با خود تغییرات ظاهری و رفتاری قابل توجهی را در نسل جوان به دنبال آورد که رژیم به هیچ وجه قادر به مهار آن نخواهد بود. فاصلهی کنونی نسل جوان از ارزشهای حاکمیت در آن شرایط به اوج خواهد رسید و برای حکومت چارهای به جای نمیگذارد جز این که دگردیسی گستردهی جامعهی ایرانی را جلوی چشم خویش دیده و آن را همراهی کند. هر گونه مقاومتی در مقابل تغییر بزرگی که در رفتارها و هنجارهای جوانان و نوجوانان در راه است میتواند زایندهی تنشهای تند در جامعه باشد. موج تغییر با گسترش خود و نیز جلب حمایت مستقیم یا غیر مستقیم واشنگتن و لندن و پاریس و بن میتواند به یک جریان مطرح و تاثیرگذار در شرایط سیاسی کشور تبدیل شود. شاید جناحهایی از نظام تلاش کنند در این میان هدایت و مدیریت این روند را با نام و نشانها و ظواهر جدید بر عهده گیرند، اما شانس موفقیت کمی خواهند داشت. ضرورت دیوانسالاری تخصصی و رگههایی از شایستهسالاری جای زیادی برای رژیم و شبکههای آشکار و پنهان آن باقی نخواهد گذاشت، مگر آن که بخواهند به طور واقعی به ضروریات فنی مدیریت کشور در آن دوره پاسخ دهند.
بدیهی است به واسطهی بهبود شرایط اقتصادی، طبقهی برتر، بخش خصوصی و طبقهی متوسط از نتایج آن به طور مستقیم بهره خواهند برد و شانس تاریخی رشد و ترقی پیدا خواهند کرد. مصرفگرایی و مادیگرایی رواج تندی خواهد یافت و گشایشهای اقتصادی و حرفهای امکان صعود اجتماعی را برای بخشهایی از جامعه فراهم خواهند کرد. این همان بخشی است که در آیندهی سیاسی ایران نیز به طور فعال نقشآفرین خواهد شد. اینها نیروهایی هستند که بیش از دو دهه است به دلیل از نفسافتادگی درآمدی و معیشتی قادر به تحرک فرهنگی و اجتماعی مهمی نبودهاند؛ اما با تقویت موقعیت اقتصادی خویش قادر خواهند بود از پویایی اجتماعی، هنری، فرهنگی و حتی سیاسی برخاسته از وضعیت بهبود یافتهی خویش برخودار شوند. در این میان بدیهی است که احزاب و سازمانهای سیاسی میتوانند شانس خوبی برای رشد و ظهور داشته باشند. این که رژیم بتواند با صرف سرکوب مانع از این تحول جامعه شناختی جامعه شود بسیار بعید است.
مجموعهی این تحولات احتمالی رژیم کنونی آخوندی را به سوی تغییر اجباری به پیش خواهد راند. تغییری که این بار شانس هدایت از بالا یا متوقف کردن آن را نخواهد داشت، چه در صورت تقلب در آن یا توقف این روند، بحران کشندهای را برای خود دامن خواهد زد که میتواند به مرگ و براندازی کلیت نظام ره برد.
خصلت پارادوکسی موقعیت:
حال ممکن است برخی بپرسند که اگر نتایج حرکت در مسیر سازش با آمریکا تا این حد تغییر و دگرگونی ناخواسته را برای رژیم تحمیلی و جبری میسازد، چرا باید نظام آخوندی به آن تن داده و به پای آن برود؟ پاسخ به این پرسش نیز در نکتهی ابتدایی مقاله در مورد محدود بودن گزینهها میان بد و بدتر نهفته است. اگر چنین نکند نوع وحشتناک دیگری از تغییر، یعنی ترکیبی هولناک از فروپاشی اقلیمی، ورشکستگی مالی و اقتصادی، آغاز آشوب اجتماعی و بروز شورشهای کور رادیکال با خصلت برانداز در انتظار او نشسته است.
بدون دسترسی بلافصل به میلیاردها دلار بلوکه شده و امکان فروش نفت در سایه برداشته شدن تحریمها، رژیم جمهوری اسلامی به مثابه مردهی متحرکی است که به دلیل عدم توانایی در تامین نان و آب و برق و غول تورم باید توسط یک قیام معیشتمحور رادیکال مردم ایران دفن شود.
فراموش نکنیم که بحرانهای عمیق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و از همه مهمتر، اقلیمی در انتظار کشور است و هم اکنون نیز فقط عمق و جدیت این معضلات نالاینحل است که رژیم را به پای میز مذاکره و سازش با آمریکا کشانده. رهبری نظام و اتاقهای فکر آن خوب میدانند که در صورت نبود یک چرخش، یا در واقع عقبنشینی تند، در سیاست خارجی و بازکردن راه کسب درآمدهای ارزی کلان، دولت ایران به معنای خاص کلمه ورشکسته شده و قادر به تامین حداقلهای ضروری بقای کشور نیز نخواهد بود. در نبود کالاهای اساسی در بازار آشوب شروع میشود. ابرتورم به همراه رکود تورمی کار اقتصاد ایران را بنبستی کشانده است که برای هر خودی و غیر خودی پایان کار نظام را مسلم جلوه میدهد. برای همین، رفتن به پای سناریوی تغییر اجباری ناشی از سازش با غرب در واقع انتخابی است ناگزیر بین بد و بدتر؛ هیچ گزینهی بهتری برای نظام مافیایی ناکارآمد کنونی باقی نمانده است؛ پس، به جای یک پایان دردناک و خونین زیر دست و پای میلیونها مردم بیآب و گرسنه و خشمگین، در سناریوی دوم، شانس کنار زده شدن مسالمتآمیز و مرحله به مرحله از قدرت سیاسی را خواهد داشت.
ضمن آن که در این میان، سناریوی عدم سازش با آمریکا حتی ممکن است سرنوشت سیاه عاجلتری به اسم حملهی نظامی وسیع و بمباران و جنگ نابودساز را نصیب رژيم و کل کشور سازد.
نتیجهگیری:
رژیم به پایان استراتژی وقتکُشی و زمان خریدن برای بقاء رسیده است. گزینههای باقی مانده هر یک دردناک و غیر قابل تصور برای رژیمی است که در طول چهار دهه تغییر را به تأخیر انداخته و با سرکوب مردم از یک سو و منزوی ساختن کشور از سوی دیگر دوام آورده است. اینک باید بین بد و بدتر انتخاب کند و پای این انتخاب جبری نیز بایستد تا زودتر نابود نشود. کاهش گزینهها به حداکثر و تعداد گزینهها به حداقل تاریخی خود رسیده است.
در چنین شرایطی، ملت ایران شاهد است که دشمن او، یعنی رژیم ضد ایرانی آخوندی، به آخر خطی رسیده که جبر شرایط آن را فراهم آورده است. اینک وقت وارد ساختن عنصر اختیار از سوی مردم به این معادله است. و این یعنی که هر ایرانی که به ایران علاقمند است با در نظر گرفتن محتملترین سناریویی که در میان انتخابهای بسیار محدود رژیم در جریان است خود را برای ایفای نقش فعال و سازنده در آن آماده سازد.
اگر رژیم به سازش با آمریکا و غرب تن داد، به شرحی که آمد، فرصتهای نابی برای تغییر تدریجی به وجود میآید که باید برای آنها از قبل بیاندیشیم، نقشه طراحی کنیم و آمادگی اجرایی برای آن به دست آوریم. بدون طرح و سازماندهی و رهبری نمیتوان کار مهمی را پیشبینی کرد. این سه عناصر ضروری هر سناریویی برای تغییر هستند.
اگر رژیم به پای سازش نرفت و فروپاشی اقتصادی و اقلیمی و اجتماعی رخ داد، چگونه باید با کمترین خسارت بیشترین ضربه را به رژیم وارد آورده، در کوتاهترین زمان ممکن و بدون آن که کشور دستخوش جنگ داخلی و تجزیه شود با حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی کشورمان را پس گرفته و بازسازی آن را تحت یک مدیریت تخصصی و یک حکومت میهندوست و خردمند آغاز کنیم. برای پرهیز از جنگ و حملهی نظامی، تحرک سریع جامعه شرط مطلق است.
شاخص اصلی در تمام این سناریوهای احتمالی عبارت است از «تامین منافع ملی». دراین جا یادآوری تعریف از آگاهی ضروری است. آگاهی عبارت است از «قدرت تشخیص درست منافع جمعی». به همین دلیل، هر یک از ما در ورای منافع فردی و یا گروهی که میتوانیم داشته باشیم بهتر است به فکر باشیم که برای بهبود عمومی و فراگیر حال تاریخی ایران و ایرانی چه باید کنیم.
شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani