در حالی که در اخلاق «خیر و شر»، در فلسفه «درست و نادرست» و یا در جامعه «خوب و بد» معیارهای جداسازی هستند در سیاست موضوع به این روشنی نیست. به همین دلیل برخی مانند نظریه پرداز آلمانی «کارل اشمیت» توصیه میکنند که از معیار «دوست و دشمن» استفاده کنیم. در این باره نیز تعریفی که بتواند در همهی شرایط جوابگو باشد وجود ندارد. مفهوم دوست و دشمن در سیاست بسیار نسبی، مقطعی و موردی است. در تعیین آن بر پاشنهی منافع میچرخد نه چیز دیگر.
این تقسیم بندی تا حدی در نظرات ماکیاول شناخته شده بود. «لرد پالمرستون (Lord Palmerston ۱۷۸۴-۱۸۶۵) نخست وزیر سابق بریتانیا گفته بود که «ما هیچ متحد ابدی وهیچ دشمن همیشگی نداریم. منافع ما جاودانه و همیشگی است و این وظیفه ماست که آنها را دنبال کنیم». و بر اساس یک گزارهی رایج «دشمن دشمن من، دوست من است». همین گزاره بود که سبب شد دو قدرت بزرگ رقیب آمریکا و شوروی در جنگ جهانی دوم برای نابودی «دشمن» مشترک خود، آلمان نازی، به عنوان «دوست» یکدیگر عمل کنند. این رسم سیاست بوده و است.
هرکس که بخواهد در این تقسیم بندی دوست و دشمن، معیارهای پیچیدهای بچیند و جلو بیاید به عنوان یک جریان ایده آلیست و «غیر سیاسی» به زودی از صحنهی بی رحم سیاست بیرون انداخته میشود. مهم نیست چه قدر برحق بوده باشید یا چه قدر بر درستی انتخابهای خود باور داشته باشید، از زمانی که نتوانستید تشخیص مناسب عرصهی سیاست را در تعیین دوست و دشمن به کار بندید شاهد حذف و شکست خود در این حوزه خواهید بود. هیچ کس برای نوازش حریف به رینگ بوکس پا نمیگذارد.
این واقعیت را میتوانیم در ماهیت ضد انسانی و ضد اخلاقی کسانی که قدرت سیاسی را در طول تاریخ در دست داشته یا دارند پیدا کنیم. حقه بازان، شارلاتانها، عقدهایها، دروغگوها، لاشخورها، مافیابازها، آدمکشان، کلاهبرداران، عوام فریبان و دزدها بدنهی اصلی کسانی که قدرت سیاسی و سرنوشت بشریت را در اختیار داشته و دارند تشکیل میدهند. نیکوکاران، خیراندیشان، روشنفکران، انسان دوستان، اخلاق مداران، باورمندان به انسان و انسانیت که میخواستهاند یا میخواهند در صحنهی سیاسی نقشی بازی کنند اما اصول آن را به کار نبستهاند در کف سینهی قبرستانها، در سلولهای تنگ و تاریک زندانها، شکنجه گاهها، تبعیدگاهها و یا در کنج خانههایشان در افسردگی و روانپریشی ناشی از شکست و ناکامیهای پیاپی در انتظار مرگ «نجات بخش» هستند.
تا زمانی که این واقعیت توسط فرد یا جمعی که میخواهد در سپهر «سیاست» نقش ایفاء کند مورد توجه قرار نگیرد اوضاع بر این منوال خواهد بود که رذل ترین اقلیتها سرنوشت شریف ترین اکثریتها را در چنگ خود گرفته و برای شهوت قدرت و ثروت، زمین و بشریت را به سوی نابودی خود خواهند برد.
امروز هم در مورد کشور ما این صادق است. هنوز نفهمیدهایم که سیاست عرصهی عقده گشایی بر علیه دیگری و دق دل خود را خالی کردن نیست. هنوز در نیافتهایم که سیاست محل حسادت ورزی و حذف کسانی که میتوانند در کنار ما باشند نیست. هنوز نفهمیدهایم که سیاست، عرصهی قدرت است و اگر قدرت نداشته باشیم همهی آرزوهای خود را مانند نسل هایی که دیگر با ما نیستند به گور خواهیم برد.
آری، در سیاست، قدرت حرف اول، حرف وسط و حرف آخر را میزند. اگر هم دل به انقلاب و قیام تودهها خوش کردهایم باید بدانیم که صحبت از انقلابیون و قیام گرانی است که باید قدرتمند و قدرت گرا باشند تا یک رژیم «ضد اخلاق» را پایین بکشند. تا قدرت و سودای کسب قدرت نباشد اتفاقی رخ نخواهد داد. بدون قدرت، هیچ خدایی در سیاست معجزهای نمیسازد.
تعریف قدرت عبارت است از واداشتن دیگری به انجام آن چه میخواهیم، چه دوست داشته باشد چه نداشته باشد. اگر میخواهیم آخوند و پاسدار را وادار به ترک حکومت کنیم باید قدرت داشته باشیم. برای داشتن این قدرت نیاز به دو عنصر نیروی انسانی و امکانات مادی داریم. برای داشتن نیروی انسانی نیاز به در کنار هم بودن است. تا زمانی که نتوانیم در کنار همدیگر قرار بگیریم نمیتوانیم قدرت کافی برای پایین کشیدن رژیم را پیدا کنیم.
اما چرا نمیتوانیم در کنار هم قرار گیریم؟
این جاست که باز میگردیم به معیار جداسازی نیروها در سیاست بر اساس «دوست و دشمن». به نظر میرسد که با توجه به شرایط سالهای اخیر، اکثریت مطلق مردم ایران موفق شدهاند، رژیم را به عنوان دشمن خود شناسایی کنند. توهمها در این باره در طول سه دهه برطرف شده است. مدتها، پاسداران سیاسی نظام، یا همان اصلاح طلبها، صحنه را مخدوش کرده بودند تا مرزبندی با کلیت رژیم، به عنوان دشمن، روشن نباشد. امروز آنان نیز، جزو ضایعات رژیم مفلوک، به زباله دان سیاسی نظام رانده شدهاند. توهم امثال حسن روحانی و کلید معجزه گر باند او نیز به خاک سپرده شد. دست آخر، با روی کار آمدن ابراهیم رئیسی جنایتکار، جبهه بندی دشمن تا حد زیادی معرفی و مشخص شده است. میماند بخشی از تودهها ناآگاه که هنوز برای درخواست نان و آبی که با آن زنده بمانند از «مسئولین» تقاضای کمک و اقدام دارند، بی خبر از آن که دارند از دشمن خود تقاضای یاری میکنند.
لیکن اگر وضعیت تعریف «دشمن» برای بسیاری از ایرانیان در داخل و خارج مشخص شده و کلیت رژیم اینک به این عنوان شناخته میشود، وضعیت تعریف «دوست» بسیار نامتعین و مبهم باقی مانده است. هنوز ایرانیان نمیدانند که چگونه میبایست در عرصهی سیاسی «دوست» خود را تعیین و پیدا کنند. به طور مثال، اینک کمترین اثری از همکاری و همسویی میان نیروهای سیاسی متشکل مختلف نیست، همگی آنها هنوز درگیر تسویه حسابهای تاریخی و ایدئولوژیک هستند و غرق در حسادت و رقابت ناسالم و عقده گشایی به روی هم تیغ تاریخ را میکشند.
در میان مردم نیز کارگر و کارمند و معلم و بازنشسته و دانشجو و مال باخته و بی آب و غیره درنیافتهاند که اگر بخواهند، میتوانند در کنار هم قرار بگیرند و به عنوان «دوست» یکدیگر بر علیه دشمن مشترکی که آنها را در فقر و بیچارگی فرو برده مبارزه کنند. آنها به داد زندانیان سیاسی و یا بازداشتیهای صنف معلم و کارگر و یا فعالان رسانهای و یا بازداشتیهای خانوادههای داغدیده نمیشتابند و بسیاری از این چهرههای مبارز در زندانها میپوسند و میمیرند اما کسی به عنوان «دوست» آنها برای نجاتشان وارد صحنه نمیشود.
پس صحنه را این گونه توصیف کنیم:
۱. اقلیتی به اسم رژیم که ملت ایران را به عنوان «دشمن» تعریف کرده و هر که را که در داخل و خارج ضد ملت ایران است «دوست» خود تلقی کرده و به این ترتیب به کمک دوستان برای خود قدرت فراهم کرده است.
۲. با این قدرت، این اقلیت، دشمن، یعنی ملت ایران را، زیر سلطهی خود گرفته، ثروتهای آنان را میدزد و غارت میکند و به خارج (دبی، ونکوور، تل آویو، لندن و…) انتقال میدهد، فرزندانشان را به خاک و خون کشیده و دختران و پسران آنها را در اربیل و تایلند به فحشاء میکشد، تاریخ و فرهنگ ایران واقعی را نابود میکند، مملکت را عربیزه، طالبانیزه میکند، بافت جمعیتی کشور را تغییر میدهد، مردم را تشنه و گرسنه نگه میدارد، تورم و گرانی را به دهها میلیون نفر تحمیل کرده و قربانیان و مخالفان گرانی را دستگیر و اعدام میکند.
۳. اکثریت مطلقی به اسم ملت ایران در داخل با وجود آن که متوجه حضور دشمن در قالب «آخوند-پاسدار-و لاشخورهای اطراف» شده است اما قادر نیست که تعریفی از «دوست» برای خود داشته باشد. به همین دلیل متحد و همبسته نمیشوند و در فقر و گرسنگی و سرکوب در حال فرار یا خودکشی یا مرگ هستند.
۴. در خارج هم ایرانیان، با وجود داشتن تصویر روشنی از «دشمن» قادر نیستند اهمیت یافتن یکدیگر به عنوان «دوست» دریابند و به همین دلیل اثری از اتحاد سیاسی یا همبستگی مبارزاتی در بین آنها نیست. تلاش هایی هم اگر میشود توسط نفوذیهای وزارت اطلاعات یا جریانهای تجزیه طلب وابسته به بیگانه از هم میپاشد.
۵. در چنین شرایطی، دشمن حاکم بر ایران با سرعت تمام برای نابودی ایران و ایرانی میتازد و دور و دیر نیست که وارد فاز نهایی محو ایرانِ ده هزار ساله از نقشهی سیاسی منطقه شود.
پس، میبینیم تا زمانی که من و شما ایرانی نتوانیم، ضمن دیدن رژیم به عنوان «دشمن»، همدیگر را به چشم «دوست» ببینیم، اوضاع به همین صورت فاجعه بار به سوی سقوط تمدن ایران به پیش خواهد رفت. بدیهی است که وقتی میگوییم «هر» مخالفی منظورمان کسی که میخواهد رژیم را پایین بکشد تا طرح تجزیهی ایران را که نقشهی استراتژیک اسرائیل و لندن است پیاده کند نیست. منظور، هر مخالف رژیم است که میخواهد ایران را از دست دشمن بیرون بکشد و ایرانی پیشرفته و آزاد و آباد تدارک ببیند. چنین فردی، یا جریانی، هر چقدر هم که از ایده و فکر و باور ما به دور باشد، به واسطهی این خواست مشترک خود «دوست» ما محسوب میشود، چرا که حضور او در کنار ما و حضور ما در کنار او به ما قدرت بیشتری میدهد. و موفقیت ما در سیاست فقط و فقط در گرو قدرت ماست و نه هیچ چیز دیگر. استالین وقتی کنار روزولت و چرچیل نشست و آن دو نیز همزمان، به این نکته رسیده بودند و به همین خاطر چنین کردند و هر سه از شر دشمن مشترک خویش رهایی یافتند. نه آمریکا و انگلیس بدون شوروی و نه شوروی بدون آن دو نمیتوانست از شر دشمن نازی خلاص شود.
تا موقعی که به اندازهی کافی «دوست» پیدا نکنیم نمیتوانیم به آن حد از قدرت دست یابیم که «دشمن» را شکست دهیم. و این را هم بدانیم که چیزی نیست که بتواند جای «دوست» را برای به دست آوردن قدرت بیشتر در مقابل دشمن برای ما پر کند. هر چقدر هم که صبر کنیم، تحمل کنیم، زجر را بر خود هموار کنیم، نزد بیگانگان در جستجوی پشتیبان باشیم، باز هم نخواهیم توانست قدرت کافی را به دست آوریم. قدرت در گرو نیرو انسانی است و امکانات مادی، این دو را که داشته باشیم میتوانیم دشمن را به خاک بکشیم، در غیر این صورت دشمن با قدرت خود ما را به خاک و خون میکشد، چنان که کشیده است.
تا موقعی که فعالان سیاسی و تشکلهای سیاسی خود را به طور عمدی و مصنوعی «ناآگاه» نسبت به این ضرورت نشان دهند، هیچ مشکلی حل نخواهد شد. تا زمانی که نیروهایی که رژیم آخوندی را به چشم «دشمن» میبینند و خواهان سرنگونی آن برای بازسازی و سرفرازی ایران هستند، همدیگر را به چشم «دوست» نبینند، این بن بست نابودساز ایران ادامه خواهد یافت. یاد بگیریم که «دوست» را در صحنهی سیاست برای خود تعریف کنیم و به آن تعریف برای یافتن نیروهای متحد بیشتر در جبههی خود و علیه دشمن پایبند باشیم.
برخی از شاخصهای این تعریف «دوست» عبارتند از:
• رژیم را در تمامیت خود به چشم «دشمن» مینگرد.
• خواهان حذف کلیت نظام «دشمن» است.
• به دولت بیگانهای وابسته نیست و نوکری مجانی یا مزدوری پولی نمیکند.
• خواهان حفظ «وحدت ملی» و «تمامیت ارضی» ایران است.
به این ترتیب هر نیرویی با این خصلتها میتواند به عنوان «دوست» در سیاست تلقی شود. دوست در سیاست با «متحد ابدی»، «یار همیشگی»، «وفادار دراز مدت» و امثال آن بسیار فرق دارد. در واقع آن چه در سیاست «دوست» را تعیین میکند، قبل از هر چیز داشتن «دشمن» مشترک است. اما از آن جا که رژیم آخوندی دشمنان واقعی و قلابی و نیمه واقعی و نیمه قلابی زیاد دارد، مجبوریم قدری مته بر خشخاش گذاشته و با دقت بیشتری «دوست» را با معیارهای بالا تعریف کنیم.
جان کلام این که، نیمی از کار که تعریف «دشمن» بود میان ما ایرانیان انجام شده و تکلیف آن روشن است. اما نیم دوم کار، یعنی تعریف «دوست» هنوز روشن نیست و به همین خاطر، پراکنده و متفرق ماندهایم و همگی به شکل جدا از هم به سوی یک سرنوشت سیاه مشترک در حرکتیم. بنابراین باید قدری دیدهها را شست و این واقعیت را در یافت که:
• در سیاست هیچ چیز و هیچ چیز مهم تر از قدرت نیست،
• برای کسب قدرت نیاز به نیروی انسانی و امکانات است،
• برای به دست آوردن نیروی انسانی کافی و امکانات مکفی باید «دوست» را تعریف و تشخیص دهیم،
• با دوست باید برای نابودی «دشمن» همراهی کنیم.
وقتی دشمن کنونی نابود شد میتوان تعریف متفاوتی از «دوست» و «دشمن» ارائه داد. آن جا و آن موقع همین «دوستان» مسیر حذف رژیم میتوانیم به رقابت شدید و جدی با یکدیگر در چارچوب یک ایران آزاد بپردازیم. باید که مطلق گرایی سنتی به یک واقع گرایی مدرن، شبیه به آن چه در این نوشتار آمده است، تبدیل شود تا راه باز شده و به سوی تغییر و دگرگونی اراده گرا برویم. معیار برای نیروهای «دوست» مشخص است: منافع ملی که تامین آنها در گرو آزادی، وحدت ملی و تمامیت ارضی است. چون پراکندهایم دشمن مشترک در حال نابودی یکایک ماست و تا زمانی که پراکنده بمانیم نمیتوانیم آن را به زیر بکشیم. تنها با قبول همدیگر به عنوان «دوست» است که میتوان «دشمن» را زمین زد. شدنی است، اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.
کورش عرفانی
***
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com