کورش عرفانی، ۹ اردیبهشت
دمکراسی به عنوان یک آرزوی صد ساله آشنای ایرانیان است. بحث و گفتمان و تلاش و فداکاری در مورد آن بسیار بوده و ادامه دارد. علاوه برجنبشها و انقلاب، در چهار دههی گذشته نیز طرحها، پیشنهادها و اقدامات فراوانی از سوی تشکلهای سیاسی و افراد ارائه شده که البته تاکنون به طور مشخص دمکراسی برای ایران به دنبال نیاورده است. از حیث کلی لازمهی استقرار دمکراسی در یک کشور را میشناسیم: یک حرکت مردمی سازمان یافته و دارای رهبری رژیم استبدادی را کنار میزند و قانون اساسی دمکراتیک را بر کشور حاکم میسازد. این فرمول ساده اما در ایران بیش از یک قرن است که ره به جایی نبرده و هنوز یکی از تاریک اندیش ترین نظامهای مستبد سیاسی در کشورمان قدرت را در دست دارد.
در این ایام که فرصتی فراهم شده تا بسیاری به اندیشیدن پیرامون ریشهی دردها بپردازند، شاید بد نباشد که از این فضا بهره ببریم و ببینیم موانع تحقق دمکراسی در ایران کدامها هستند. این موانع در چهار مقولهی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قابل تقسیم بندی هستند. در این نوشتار نخست تیتروار برخی از آنها را برمی شماریم. این لیست نه جامع است نه مانع. نمادی است از یک تلاش روشمند برای درک چرایی نبود دمکراسی در ایران.
موانع سیاسی استقرار دمکراسی در ایران
بدیهی است که همه توجهات در این بحث نخست به سوی ساختار سیاسی کشور میرود. با هم برخی خصوصیات این ساختار را که از ظهور دمکراسی در ایران جلوگیری کردهاند مرور کنیم:
۱. امتزاج استبداد و حکومتگری: در ایران شکلی جز خودکامگی متمرکز گرای فردی برای ادارهی کشور قابل تصور نبوده است. هرگونه ساختار دیگری فاجعه بار و ناممکن جلوه داده شده است.
۲. عمر طولانی استبداد: گسترهی زمانی چند هزارساله بقای استبدادگری را بدیهی جلوه میدهد. شرق شناسان با عناوینی چون استبداد شرقی، استبداد کهن ایرانی را به عنوان الگوی تاریخی و نظری در این باب معرفی کردهاند.
۳. نبود ساختار حکومتی قانومند: حاکمیت در ایران تابع قانون نبوده است، قانون تابع حاکمیت بوده است. قانون حیاتی در ورای ارادهی حاکم نداشته، قابل تفسیر و نقض بوده است.
۴. تک سالاری: عادت تاریخی فردپرستی و تک سالاری شرایط را برای تولید و بازتولید آن فراهم کرده است. تفکر پدرسالاری خود را در سیاست و حکومت بازتولید کرده و هنوز رویای بسیاری برای ایران یک پدر قوی و صالح است.
۵. نبود ضد قدرت: در ایران عنصر ضد قدرت یا نبوده یا در شکل خشن و مسلح خود حضور داشته که بهانهی سرکوب آن را فراهم کرده است. جامعه هرگز قادر به دفاع سازمان یافته از خود نبوده و پراکنده و متشتت، از حاکمیت شلاق خورده است.
۶. ضعف تحزب: احزاب در ایران ضعیف، صوری، شکننده، ناپایدار و زیر ضربه بودهاند. حزب مفید و عمر دار نداریم. ضمن آن که ساختارهای درون حزبی نیز خود بازتاب خصلتهای استبدادی حاکمیت بودهاند.
۷. عدم تشکل یابی: ایرانیان هرگز اجازهی تشکل یابی نداشتهاند مگر به صورت مخفی و چریکی و یا در قالب تشکلهای صنفی ضعیف و سرکوب شده. نبود تشکل تبلور ارادهی جمعی را ناممکن ساخته است. جامعه فاقد تشکل در مقابل حاکمیت مستبد متشکل.
۸. دخالت ورزی بیگانه: نبود پشتوانهی مردمی حاکمیتها آنها را به قدرتهای خارجی وابسته کرده و آنها نیز آشکارا در کار کشور ما دخالت کرده و میکنند. پنج کشور دخالتگر فعال در این زمینه در صد سال اخیر: آمریکا، انگلستان، روسیه، چین و اسرائیل.
۹. تعبیر غلط از سیاست: در ایران جا انداختهاند که سیاست یعنی فساد و سوء استفاده و از آن به عنوان بی پدر و مادر یاد میکنند. عدم دخالت در سیاست در ایران ارزش و دخالت در سیاست ضد ارزش بوده است. دمکراسی درست عکس این را میطلبد.
۱۰. عدم مشارکت جامعه در سیاست: در کشور ما دخالت در سیاست خطرناک و دردسرساز بوده به همین خاطر مردم ترجیح دادهاند آن را به اقلیتی آن قدر کوچک واگذار کنند که وقتی به قدرت میرسند هیچ سهمی برای دخالت جامعه در آن به جای نمیگذارد. جامعه تصور این را دارد که حکومت کار دیگران است. دمکراسی میگوید حکومت کار مردم است.
۱۱. تصویر هیولایی حکومت: در ایران حکومت یعنی ترس و ارعاب و ستم و همین امر هر گونه تصوری برای مقابله، دخالت و نظارت بر کار آن از سوی شهروندان را ناممکن و نا مطلوب ساخته است. در حالی که دمکراسی یعنی حکومت در خدمت مردم، استبداد جا انداخته است که مردم باید در خدمت حکومت باشند.
۱۲. بی مبنایی تغییر سیاسی: در جامعهی استبدادی تغییرات سیاسی محصول اراده هایی بودهاند که به شهروندان و خواست آنها بی اعتناء بوده است. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ برای محو دستآوردهای مشروطیت، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای طرد نتایج جنبش ملی شدن نفت و زدوبندهای گوادلوپی انقلاب سال ۵۷ برای تقلیل خصلت مردمی آن به خوبی گویایی تغییراتی هستند که مخرج مشترک آنها نفی ارادهی تودهها بوده است. دمکراسی یعنی تبلور ارادهی تودهها.
با ترکیب همین تعداد محدود شاخصهای سیاسی میتوانیم ببینیم که چگونه پروژهی استقرار دمکراسی در ایران از بستر سیاسی نامناسبی برخوردار بوده است. درک ایرانیان از سیاست ضد دمکراتیک بوده و شانسی برای تعبیهی دمکراسی در امر سیاسی باقی نمیگذارد. این البته قصهی ازلی و ابدی نیست، اما به طور خود به خودی هم تغییر نمیکند. جامعهای که با سیاست آشتی نکند رویای دمکراسی را به گور تاریخ خواهد برد.
عوامل اقتصادی عدم استقرار دمکراسی
ساختار اقتصادی کشور، همپای ساختار سیاسی، در فراهم نکردن بستر لازم برای دمکراسی در ایران عمل کرده است. برخی از خصوصیات این ساختار اقتصادی چنین است:
۱. اقتصاد غیر تولیدی: اقتصادی که تولید نکند نیاز به ساختاری که تولید را ترغیب کند ندارد. اقتصاد تنازع بقایی ایران با هر شکل و قافیهای میچرخد و نیاز به ساختاربندی خاصی برای تامین تولید ندارد.
۲. اقتصاد غیر پیچیده: بخش عمدهی اقتصاد ایران در قالب کارگاههای کوچک خصوصی و یا کسبهی خرد است. بخش بزرگ اقتصادی هم دولتی بوده و به صورت خان سالاری و مافیایی اداره میشود. اقتصاد از هیچ پیچیدگی محیر العقولی برای جستجوی یک نظام مدیریت سیاسی عقل گرا نیست.
۳. عدم وابستگی دولت به اقتصاد: در ایران اقتصاد به دولت وابسته است نه دولت به اقتصاد. دولت هر کاری دلش بخواهد با کشور و با اقتصاد میکند. اقتصاد باید دولت را دنبال کند نه دولت اقتصاد را. دولت به فعالان اقتصادی باج نمیدهد، چرا که به مالیات آنها نیاز حیاتی ندارد، برعکس فعالان اقتصادی مجبور به پیروی از خط دیکته شدهی دولت هستند تا باقی بمانند.
۴. روابط پیشا صنعتی در دورهی صنعتی: در ایران، حتی در دورهای که صنعت در اقتصاد نفوذ کرده، روابط به صورت پیشاصنعتی یا همان ارباب-رعیتی باقی مانده است. نبود قرارداد، بیمه و حداقل مناسب دستمزد شاخص این امر است. روابط ارباب و رعیتی در اقتصاد به دمکراسی نیاز ندارد.
۵. نقش نفت: در ایران، برای دههها، درآمد نفت دولت را به بازیگر مستقل اقتصادی و سیاسی تبدیل کرده و با در اختیار گرفتن ثروت اصلی کشور، معیشت ملت گروگان حاکمیت استبدادی بوده است. دولت نفتی از تمام قدرت و ثروت برای ممانعت از شکل گیری بستر دمکراسی بهره برده است. دمکراسی برای چنین نظام اقتصادی مضر است.
۶. مافیا محوری: در ایران قدرت سیاسی ابزار کسب قدرت اقتصادی بوده است. در کشورهایی که دمکراسی مستقر شده است قدرت اقتصادی نردبام رسیدن به قدرت اقتصادی است در حاکمیت استبدادی، قدرت سیاسی ابزار کسب ثروت اقتصادی است. هر که به قدرت رسیده برای خاندان و مافیایی خویش غارت کرده و دزدیده و برده است.
۷. ضعف ساختاری مزدبگیران: در ایران به طور عمده کسی با مزد کار خود نمیتواند در رفاه زندگی کند. نیاز به دزدی و رشوه خواری و تقلب است و در غیر این صورت هر مزدبگیر با شرافتی طعم فقر و کمبود را در تمام عمر میچشد. نبود توان سازمان یافته در قالب سندیکاها سبب شده مزدبگیران در واقع جیره بگیران کارفرماهای خود باشند.
۸. اقتصاد غارت شده: در ایران، اقتصاد ظرف غارت قدرتمندان سیاسی است. تولید ثروت برای کشور نیست برای حفظ قدرت و انباشت ثروت شخصی و خانوادگی است. این غارت هم داخلی است و هم خارجی در پیوند با قدرت هایی که حاکمیت استبدادی را حمایت میکنند. غارت ثروتهای عمومی با ذات مردم سالاری در تضاد است و به همین دلیل دمکراسی برای این گونه نظامهای اقتصادی یک خطر سیاسی محسوب میشود.
۹. نبود تقسیم کار حرفهای: در اقتصاد ایران در یک مغازه، نفت، هلو، لاجورد، باتری، ماکارونی و نخ کاموا به فروش میرسد. در کل، ساختار اقتصادی بر اساس تقسیم تخصصی کار تنظیم نشده و به مدیریت بر این مبنا که همان ذات فنی حاکمیت دمکراسی است نیازی ندارد.
۱۰. سوزاندن استعدادها: اقتصاد غیر تولیدی نیاز به خلاقیت و فکر و تولید ندارد. به همین دلیل نیاز به افراد شایسته و بامغز ندارد و میتواند آنها را صد هزار صد هزار به کشورهای دیگر بفرستد تا مبادا بمانند و تقاضای کیفیت و امکانات برای رشد کنند. یا فرار مغزها یا زندان و اعدام و یا سرخوردگی و اعتیاد و خودکشی، اینها سناریو برای افراد باهوش، خلاق و مبتکر است.
۱۱. سیستم توزیع خودکامه: توزیع ثروت در اقتصاد استبدادی تابع حق و حقوق شهروندی نیست، تابع میزان نزدیکی یا خدمتگزاری به حلقهی قدرت است. تلاش برای صعود اجتماعی از دریچهی توزیع ثروت اقتصادی عبور نمیکند، از طریق شرکت در مجموعهی غارت و سرکوب و دروغ است که امکان پذیر است. شایسته سالاری که بن مایهی دمکراسی است با این سیستم هیچ قرابتی ندارد.
باز اگر این جا همین تعداد محدود از پارامترهای اقتصادی را در کنارهم قرار دهیم در مییابیم که آن چه اقتصاد ایران نمیطلبد مدیریت حرفهای تولید و توزیع ثروت مبتنی بر ساختاربندی دمکراتیک بوده است. اقتصاد آشوب زده و غیر تولیدی ایران با حاکمیت آشفتهی استبدادی عجین و همراه است و هیچ نیاز ساختاری به دمکراسی یا چیزی شبیه به آن ندارد. اقتصاد مافیایی به شدت ضد هرگونه نقش نظارتی شهروند بر تولید و توزیع ثروت هاست. این نظارت لازمهی دمکراسی است.
عوامل اجتماعی عدم استقرار دمکراسی در ایران
ساختار اجتماعی در تعامل با ساختار اقتصادی و در طلاق با ساختار سیاسی راه خود را میرود و در این راه دمکراسی هرگز به عنوان یک ضرورت حیاتی برای آن مطرح نبوده است. به برخی از خصوصیات دمکراسی گریز ساختار اجتماعی در ایران بپردازیم:
۱. گسترش رفتار استبدادی: در درون خانواده و روابط اجتماعی جوهرهی استبدادی رفتارها آشکار است اما به دلیل همه گیری و تکرار آن به عنوان امری عادی تلقی میشود. رفتار استبدادی تاب و تحمل دمکراسی را ندارد.
۲. تربیت استبدادی: نظام خانواده و مدرسه و امثال آن توسط کسانی که خود تربیت استبدادی دیدهاند مرکزی برای جا انداختن منطق خودکامگی حاکم بر فکر و زندگی شهروندان است. اینها دمکراسی را مزاحم اعمال قدرت خویش میبینند.
۳. خشونت آشکار و پنهان: جوهرهی استبداد نفی انتخاب و ارادهی انسان هاست؛ این امر مصداق خشونت است. در ساختار اجتماعی ایران خشونت فیزیکی و یا کلامی به صورت مستمر و همه جا حاضر در حال اعمال است و برخی از واقعیت روزمرهی زندگی شهروند ایرانی است. دمکراسی یعنی مهار عقلانی و نهادینهی خشونت. خشونت افسارگسیختهی انسان استبداد زده با هرگونه ایدهی مهار و تحدید مشکل دارد.
۴. استبداد پذیری عمومیت یافته: جامعه به طور روزانه تمرین توهین و تحقیر ناشی از استبداد حاکم را از سر میگذراند و خود را برای قبول اشکال رادیکال، آشکار و خشن استبداد آماده میکند. پوست کلفت میکند تا بتواند راحت تر تحمل کند. جامعه استبداد پذیر مشکل دمکراسی ندارد.
۵. دوشخصیتی بودن همگانی: در جامعهی استبدادی ایران از سنین پایین آشکار میشود که یک شخصیت واقعی خود است و یک شخصیت اجتماعی. شخصیت واقعی اهمیت فردی دارد و میبایست در چارچوب اتاق و خانه بماند. شخصیت اجتماعی اما در تعامل با دیگران است. تضاد و تناقض این دو البته سر منشاء سرخوردگی و روان پریشی است، اما قاعدهای است که هرگونه استثنایی بر آن میتواند یک فاجعه در زندگی عادی فرد پدید آورد. دمکراسی که نیاز به شفافیت رفتاری دارد به درد افرادی که دو شخصیتی بودن جزیی از وجود اجتماعی آنهاست نمیخورد.
۶. کم رنگ شدن ارزشهای اخلاقی: در جامعه استبدادی همه چیز به شدت نسبی میشود، از جمله ارزشهای اخلاقی. هر چیز تا زمانی خوب است که بقای فرد را در جمع ناامن و نا مطمئن حفظ میکند. هر چیز تا زمانی بد است که شانس بقای شما را کاهش میدهد. معیار اخلاق ارزش ذاتی آن نیست بلکه کارکرد آنست. همهی آدمها محاسبه گر اخلاقی میشوند، در حالی که دمکراسی نیاز به شهروندان پاینبد اخلاق دارد.
۷. تقویت توان انطباق گری: انسانها در جامعهی استبدادی به طور روزمره یاد میگیرند که با نفی حقوق و حریم شخصی مواجه شده و شاهد بی حساب و کتابی در اقتصاد، قیمتها، مزدها و رفتارها باشند. آن قدر این را میبینند که به توانمدترین آدمیان در انطباق با هر شرایطی تبدیل میشوند. دمکراسی برای شهروندانی است که نمیتوانند خود را با استبداد و فقر و اهانت انطباق دهند. شهروندانی که میتوانند با همهی اینها کنار بیایند نیازی به دمکراسی ندارند.
۸. پوچی و توهم زدگی: استبداد عقلانیت را زیر پا له میکند. شهروندان جوامع استبداد زده با خداحافظی با عقلانیت به موجوداتی متوهم، رویاپرداز، قصه گو و بی هدف در زندگی تبدیل میشوند. دائم در مورد ناموجود و ناممکن صحبت میکنند چون با سرکوب یاد گرفتهاند که از موجود و ممکن یادی نکنند. دمکراسی نظام مبتنی بر درک و مدیریت موجود و ممکن است و به کار این گونه افراد واقعیت گریز نمیخورد.
۹. نبود تفاوت میان زندگی و زنده بودن: در ایران تفاوت این دو نامشخص است و کسی هم علاقمند به وسواس برای جستجوی معنای آن نیست. گذر عمر یعنی زندگی و زندگی یعنی به پایان بردن عمر. کیفیت و محتوای آن حرف غریبی است که شهروند استبداد زده نه به آن علاقمند است و نه برایش اهمیت دارد. دمکراسی برای شهروندانی است که خواهان کیفیت مشخص وتعریف شدهای از زندگی هستند تا خوشبختی را تجربه کنند. وقتی خوشبختی رویایی مسخره جلوه میکند چه نیازی به دمکراسی هست؟
۱۰. عدم اهمیت زمان: در جامعهی استبداد تفاوت امسال با پارسال در یک عدد است. محتوا همان است که بود: ایستایی چرخ جامعه از تحول کیفی و دگرگونی اساسی. بنابراین زمان ارزش خود را از دست میدهد و امسال یا ده سال دیگر شباهت کسالت آوری پیدا میکند. دمکراسی مدیریت زمانمند زندگی جامعه است.
۱۱. محور ارزش جان و زندگی: انسان جامعهی استبداد زده از حیث روانی رنجیده و فرسوده است. زمان، تطویل یک شرایط نا مطلوب است. زندگی در جامعهی فاقد آزادی و احترام به حقوق انسان نوعی زندان طویل المدت است که هر زمان مرگ بتواند به آن خاتمه دهد، در ناخودآگاه زندانی، موجبات خشنودی را فراهم میکند. مرگ یک دریچهای است به دنیایی شاید غیر کسالت آور. دمکراسی نظام بزرگداشت نهادینهی جان و زندگی است.
۱۲. گسترش خرافه و مذهب: چون شهروند استبداد زده از چشیدن طعم زندگی در این دنیا با فقر و ستم و رنج محروم شده تمام دلخوشی خود را روی جستجوی یک دنیای خیالی بعد از مرگ میگذارد که در آن، به همهی آن چه ساختارهای حاکم او را از آن محروم کردهاند دست پیدا میکند. برای تلافی جهنم این دنیا، روی بهشت آن دنیا سرمایه گذاری میکند و برای این منظور، نماز و دعا و زیارت و حج و روزه و غیره را به کار میگیرد. نمیخواهد از این جا رانده و از آن جا مانده باشد. دمکراسی برای انسان هایی است که خوشبختی را به طور عینی و هدفمند در این دنیا جستجو میکنند.
در این جا نیز با در کنار هم قرار دادن این مجموعه در مییابیم که جامعهی ایرانی، در ساختار اجتماعی خود، میل، نیاز و عطش به دمکراسی را پرورش نداده و به طور اصولی، بود و نبود آن برایش یکسان است. آن چه میخواهد امروز را به فردا بردن است بدون آن که دستگیر و شکنجه و اعدام شود یا این که گرسنه بماند. دمکراسی برایش یک شوخی لوکس است که حوصله و نیازش را ندارد. اگر تصادفی نصیبش شد که چه خوب، اگر نه نمیداند که برای چه باید برای آن بجنگد.
عوامل فرهنگی عدم استقرار دمکراسی در ایران
فرهنگ، به عنوان تغذیه کنندهی محتوا برای یک جامعه، تعیین میکند که آیا دمکراسی یک مسئله برای شهروندان باشد یا خیر. با نگاهی به خصوصیات فرهنگ در ایران میتوانیم این نکته را دریابیم:
۱. ترس مندرج در فکر: در کشور استبدادی تولیدگر فکری و فرهنگی یاد میگیرد که فیلترهای لازم را در ذهنش مستقر کند و بعد به کار و تولید بپردازد. این فیلترها برای پرهیز از طرد و دستگیری و شکنجه و زجر و اعدام است. اندیشهای که آزاد نباشد به دمکراسی که نظام نهادینه سازی آزادی هاست اهمیتی نمیدهد.
۲. ترس مندرج در بیان: پس از آن که اندیشهی فیلتر شده تولید شد باید به خط قرمزها و محدودیتهای بیان آن فکر کند. بیان صریح و مستقیم، که لازمهی زندگی دمکراتیک است جای خود را به بیان مبهم، دوپهلو، نامشخص و چند معنایی میدهد تا دردسر نیافریند. پیام مبهم است، مخاطب گیج میماند و هیچ درس و حاصل درخشانی از آن بیرون نمیآید.
۳. ابتذال عادی شده: فرهنگ استبدادی از محتوای خوب و دقیق و روشن متنفر است. آن چه میطلبد هزل و هرزگویی است. تولیدگران فکری و فرهنگی میآموزند که به سوی یاوه گویی سرگرم ساز بروند و به طور انبوه به تولید مبتذلاتی بپردازند که، نه فقط خطری ندارد، پاداش هم میآورد. مخاطب یاد میگیرد که با محتوای زبون و بی ارزش خود را سرگرم سازد و به طور ناخواسته وارد فرایند نافرهیخته سازی ناشی از تولید و مصرف انبوه این محتوای پر از هزل و ابتذال میشود.
۴. فرار از اعتلای فکری: انسان مبتذل گرا از محتوای ارزشمند و اندیشه ساز فراریست و حتی از آن ابراز نفرت میکند. آن چه دوست دارد فکر نکردن است و هر چه که او را وادار به فکر کردن کند به عنوان رویاپردازی، دروغ گویی یا درشت گویی اتیکت میخورد. دمکراسی تلاش برای اعتلای فردی و جمعی است. در نبود کمترین علاقهای به اعتلا چه نیازی به دمکراسی مطرح است؟
۵. تولید انبوده یاوههای حاکمان: حاکمیت که میداند شهروند آگاه خطر ساز و شهروند جاهل تابع و مطیع است، سعی در تقویت نهادینهی جهل و خردستیزی میکند. مذهب، خرافات و یاوهها گویی از این دست ابزارهای این امرند و در این مسیر با هزینه کردن ثروتهای کشور فعالیت میکند. صدا و سیما، مساجد و منابر، مداحان و تکایا، مدارس و دانشگاهها، نشریات و روزنامه و همه همه را به خدمت میگیرد تا دون مایه ترین حرفها را در جامعه رواج داده، تکرار کرده و جا بیاندازد. از جایی که جامعه به بازتولید این مزخرفات بپردازد او کارش را کرده است. دمکراسی با اجنه تجانسی ندارد.
۶. قرائت ادبیات بی مغز: جامعهی استبدادی دشمن اندیشه و حرف پرمغز است. به همین خاطر کتاب نمیخواند، اگر کتاب بخواند کتاب داستان پرهیجان دوست دارد. از فلسفه و نقد و ادبیات انتقادی فراریست و نویسندگان و ناشران و کتابهای آنها را مورد بی مهری و بی توجهی قرار میدهد. دنبال کتاب «فال گیری با کارت» و «چگونه یک شبه میلیونر شویم» است.
۷. سکس گرایی بی هدف: از آن جا که همه چیز را در جامعهی استبدادی ایران از او گرفتهاند و ممنوع کردهاند، آن جا که از یوغ مستقیم حاکمیت به دور است شهروند استبدادزده خود را با آن چه ممنوع کردهاند خفه میکند. در حد مرگ الکل مینوشد، حتی اگر از نوع استاندارد نباشد؛ با مواد مخدر رابطهی انتحاری برقرار میکند و سکس بی حد و مرز را به مفری برای جبران جسمی حقارتهای روانی خود تبدیل میکند. اغراق و افراط در این زمینهها یگانه سرمشق اوست به نحوی که مقام نخست روی آوردن به سایتهای پورنو در جهان را از آن خود میکند.
۸. پوچ گرایی نهادینه شده: چون چشم انداز و آیندهی روشنی ندارد، نوعی از فرهنگ ضمنی-زیرزمینی استقبال از مرگ را به صورت فردی یا محفلی گسترش میدهد و بدون آن که هرگز به آن اعتراف کند زندگی نامطلوب خود را به بستری برای رفتن زودتر و سریعتر به سوی مرگ مطلوب تبدیل میکند. چون زندگی برایش ارزش نیست به ارزش دهی به مرگ میپردازد و با اتومبیل سواری در جادهها سعی میکند به خود ثابت کند اگر هیچ انتخابی در زندگی برایش به جای نگذاشتهاند، میتواند مرگ تراژیک خود را رقم زند.
۹. حرف سالاری بی مرز: از آن جا که نظام استبدادی شهروند را محدود و سرخورده بار میآورد، شهروند دیگر به دنبال یافتن بستر شکوفایی خود نیست. یا از کشور فرار میکند یا اگر نتواند، جهان را در نه در عمل، که در حرف و نظر جستجو میکند. حرف و کلام برایش یگانه ابزاری میشود که بتواند تمام سرکوفتهای واقعیش را به طور غیر واقعی ابراز کند. به همین دلیل، حرف و حرافی بدون محدودیت زمانی و موضوعی تبدیل به ابزار تخلیهی روانی او میشود. حاضر است برسر موضوعاتی که هیچ از آنها نمیداند ساعتها با کسی به بحث و مجادله بپردازد و از گذر زمان در قالب کلام بی سروته و بی معنا بهره ببرد. دمکراسی، بهره بری مشخص از کلام برای پیشبرد ایدهها و پروژه هاست. در جامعهای که نه ایدهای ارزش دارد نه پروژهای ممکن است، کلام به تولید صدا برای پنهان کردن سکوت سرکوب و کشتن وقت تبدیل میشود.
۱۰. فرار از عمل: از آن جا که جایی و منطقی برای کار و طرح عملی نیست، هر چه میماند حرف و حرافی است. عمل و کار با رنج و مشقت همراه و مترادف میشود. همه به دنبال این هستند که چگونه کمتر کار کنند و بیشتر به حرافی و وقت گذرانی و عیش و عشرت بپردازند تا این باور را در خود به وجود آورند که این سال هایی که در حال هدر دادن هستند نامش زندگی است. دمکراسی تلاش مستمر عملی برا برپایی و حفظ یک جامعهی عقلانی است. انسانهای عمل گریز را با دمکراسی چه کار؟
۱۱. جستجوی نیروهای ماورالطبیعی: مردمانی ستمدیده، کتک خورده و تحقیر شده. ناامید و ضعیف و بی فردا دائم در فرهنگ روزمرهی خود در جستجوی آن هستند که بدانند نیروهای آن جهانی چه کمکی میتوانند به آنها کنند. به همین دلیل، به فال بینی، کف بینی، استخاره، دعا و جادو روی میآورند تا شاید در نبود نیروهای مادی نیروهای ماورامادی به داد زندگی اسفبار آنها برسد. دمکراسی نظام مبتنی بر نفی قضا و قدر و انتخاب عقلانی و ارادیست.
۱۲. انتظار و انفعال: در این فرهنگ حرف اول را انفعال و هیچ نکردن و منتظر شدن برای وقوع معجزه میزند. همه در فقر و ستم و تحقیر میزیند اما دست بلند نمیکنند تا مبادا باورشان نسبت به این که «از ما کاری بر نمیآید» دستخوش تغییر شود. همه منتظرند که کسی-که نمیدانند کیست- بیاید و آنها را نجات دهد. سخن از مبارزه و تلاش برای تغییر به گوششان به مثابه صداهایی مزاحم و بی معناست. وعدهی معجزه تنها چیزی است که به آن گوش فرا میدهند. دمکراسی برای کسانی است که میخواهند جامعهای آزاد را با تلاش خود بسازند و از آن بهره ببرند.
با در نظر گرفتن این پارامترها در مییابیم که فرهنگ ایرانی نیز آبستن هر چیزی میتواند باشد جز پایههای دمکراسی. فرهنگی که به انسانها عقلانیت و تلاش نمیآموزد و برعکس خرافه و انفعال یاد میدهد.
ترکیب عوامل فوق
گفتیم که لیست بالا نه کامل است نه مفصل. موارد یاد شده به نوعی تکرار هم و یا بازتاب همان نکات میتواند تلقی شود. به هر روی اینها فقط نمونه هایی است از چهار حوزهی سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه برای درک این که چرا رویای صد سالهی دمکراسی در ایران شانسی برای تحقق تصادفی یا شانسی نداشته است. دمکراسی حوزهی عقل و اختیار و تلاش سازمان یافته است؛ اگر این عناصر در جامعهای نباشند، فرق نمیکند چند بار انقلاب کرده و رژیم عوض کند، از دل آن دمکراسی بیرون نمیآید.
ما باید این را در نظر داشته باشیم که پارامترهای هریک از این چهار حوزه با همدیگر در تعامل بوده و به صورت متقابل همدیگر را تشویق و تقویت میکنند. بنابراین، ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران نیز در مسیر تقویت عدم استقرار دمکراسی در ایران همدیگر را به طور متقابل قویتر و حمایت کرده میکنند.
نگارنده سالهاست از این روابط متقابل در قالب مثلثی استبدادگری در ایران یاد میکند:
– ضلع نخست مثلث استبدادسالاری است که به ساختار سیاسی خودکامهی حاکمیت و عملکرد آن باز میگردد.
– ضلع دوم استبدادپذیری است که به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی بازمی گردد که در آن روش خودکامهی حاکمیت مورد پذیرش عمومی شهروندان قرار میگیرد.
– و در نهایت، ضلع سوم استبداد منشی است که در در طی آن استبداد، در حوزهی اجتماعی و فرهنگی در رفتارهای شهروندان بازتولید میشود. این بازتولید لازمهی بقای چرخهی چند هزار سالهی استبداد در ایران است.
برگردیم به این موضوع که در ایران استبداد ترکیبی از عملکرد ساختاری نهادها و رفتارهای اعضای جامعه است. تا زمانی که یکی از این دو تغییر نکند، دیگری خود را با همان جوهرهی استبدادی بازتولید میکند. یا باید ساختارها را تغییر دهیم تا رفتارها عوض شود یا باید رفتارها را تغییر دهیم تا ساختارها مجبور به دگرگونی دمکراتیک شوند. در حال حاضر در ایران زمینهی مشخص و ملموس برای هیچ یک از این دو موجود نیست. نه پروژه و نیرویی هست که بتواند ساختارهای حاکمیت سیاسی در ایران را در اختیار گرفته و به آن دمکراسی تزریق کند و نه جریان فکری-فرهنگی گستردهای داریم که به طور وسیع رفتارهای استبدادزدهی ایرانیان را متحول سازد. در این میان البته فروپاشی رژیم و سرنگونی آن از طریق شورش و جنگ در چشم انداز است، اما این ربطی به استقرار دمکراسی در ایران نخواهد داشت.
آیا پس دمکراسی در ایران ممکن است؟
مثل هر کشور دیگری بله. اگر طرح و نیرویی باشد که بتواند قدرت سیاسی را از چنگ رژیم استبدادی کنونی بیرون آورد و حداقلهای دمکراتیک را در ایران مستقر کند میتوان به آیندهی دمکراسی در ایران خوشبین بود. آیا چنین نیروی سیاسی در حال حاضر حضور دارد؟ قضاوت بر عهدهی خوانندگان.
از آن سوی اگر یک جریان فکری-فرهنگی بتواند یک انقلاب رفتاری در ایرانیان را کلید بزند تا از بازتولید استبداد منشی در سطح خرد دست بردارند و به این ترتیب زمینه برای اعمال استبدادسالاری از بالا ناممکن شود، این هم شانس دیگری برای استقرار دمکراسی در ایران خواهد بود. آیا چنین جریان فکری-فرهنگی در حال حاضر به صورت فعال و گسترده در ایران هست؟ باز هم قضاوت بر عهدهی خوانندگان.
در پایان این گونه نتیجه میگیریم که استقرار دمکراسی در یک کشور از طریق یک فرایند خودبخودی، مکانیکی یا جبری صورت نمیپذیرد، بلکهی محصول یک روند ارادی، آگاهانه و سازمان یافته است. این واقعیت سبب میشود بتوانیم از وقت و توان فردی و جمعی خود بهتر بهره ببریم. هدف نگارنده در این نوشتار متهم سازی مردم ایران به کنار آمدن با استبداد و یا متهم کردن اپوزیسیون به کم کاری و امثال آن نبوده و نیست، بلکه یادآوری عوامل و شرایطی است که نتیجهی عملی آن میشود تحمل استبداد توسط جامعه. برای کسب دمکراسی یک جامعه باید استبداد را تحمل نکند.
بدیهی است هرگونه تلاشی برای تغییر رفتارها و یا دگرگون ساختن ساختارها در جهت زمینه سازی برای دمکراسی در این میان ارزشمند است. هدف نگارنده این است که دریابیم استقرار دمکراسی در ایران به صورت انتقال کشور از حالت استبدادی به وضعیت دمکراتیک نیست، بلکه به شکل تغییر رفتارها و ساختارهای استبدادی است برای تبدیل شدن به یک رفتار و ساختار دمکراتیک. این مهم نیز با آگاهی بخشی از یک سو و مبارزهی سازمان یافته از سوی دیگر میسر است.#
مقالات مرتبط
در همین مورد