یکپارچه سازی یک رژیم دارای ساختار مافیایی امر محالی است که ولی فقیه نظام امیدوار است بتواند قبل از مرگ ننگینش صورت بخشد تا راه را برای جانشین مطلوب خویش هموار سازد. زهی خیال باطل! او بی خبر است که وقتی ساختاری آسیب اساسی دید بازسازی آن فقط تا جایی ممکن است که تمامیت ساختار، آمادگی ترمیم اجزایش را داشته باشد، اما وقتی امکان هماهنگ سازی حداقلی این اجزاء دیگر وجود ندارد، بازسازی هم غیر قابل انجام می شود. خامنه ای آرزوی یکدست سازی دیکتاتوریش قبل از مرگ را با خود به گور خواهد برد. فاجعه ی انتخابات یازدهم اسفند و آغاز جنگ های قبیله ای مافیاها از همین حالا و حتی قبل از تشکیل و آغاز مجلس جدید به خوبی گویای این واقعیت است و فریاد او از همین حالا بلند شده است.
علی خامنه ای که از ابتدا فاقد دانش و تبحر در مدیریت یک نظام سیاسی بود، رژیم جمهوری اسلامی را به یک ساختار متشتت مافیایی تبدیل کرد. او تصور می کرد کهT تا زمانی که جایگاه وی، به عنوان نفر ناشایست اول مملکت، زیر سئوال نرود همه چیز و همه کس در مسیر درست خود قرار داد؛ ولی این گونه نبود. حتی در یک شرکت تجاری بزرگ نیز گاهی این خطای محاسباتی صورت می گیرد که رئیس شرکت، با مشاهده ی نبود چالشی برای جایگاه خویش، در این تصور است که مجموعه ی تحت مدیریتش به خوبی پیش می رود، اما چنین نیست و با فرا رسیدن شرایط غیر عادی، شاهد بحران و مشکلات اساسی برای مجموعه ی تحت مدیریت خود خواهد بود. توهم در امان بودن فرد خود، مجموعه را در امان قرار نمی دهد.
کاری که بیت رهبری فاقد دانش و خرد -و در رأس آن شخص خامنه ای- با کشور کرد یک روند سراپا تخریب گرانه بود که به این صورت عمل می کرد:
· نپرداختن به مسائل و مشکلات کشور به دلیل نداشتن دانش و درک این کار یا نیافتن منافع آنی خود در آن (از زمان کسب مقام رهبری نظام)
· انباشت مسائل و مشکلات حل نشده و تولید نارضایتی و انتقاد و اعتراض در جامعه
· سرکوب هر گونه انتقاد و اعتراض و تداوم انباشت و تشدید مشکلات
· رسیدن معضلات فوق به مرحله ی «بحران»
· انکار بحران و ادامه ی نپرداختن جدی به ریشه ی مشکلات تا مرز فاجعه و فروپاشی کشور و دولت (شرایط کنونی)
و در تمام طول یک چنین مسیر پرحماقتی تمام توجه روی دو موضوع بود:
· حذف فیزیکی یا سیاسی هر آن که بخواهد روند تخریب گر بالا را مطرح کرده و به چالش بکشد و
· جایگزینی منتقدین و مخالفین با دزدان و جنایتکاران بله قربان گویی که حاضرند روند تخریب فوق را به هر قیمت ادامه دهند.
حاصل این مدیریت پرنبوغ همین ایران ویرانی است که در اسفند 1402 خورشیدی داریم: یک کشور فشل شده با
1. اقتصادی ورشکسته و قراضه و تا خرخره فرو رفته در رکود-تورمی و ابربحران مالی و سرمایه گذاری
2. جامعه ای از هم پاشیده سرشار از افسرده و بیمار و خشم و نفرت و گسستگی
3. محیط زیستی تخریب شده با بحران آب و فرونشست زمین و خشکسالی و ویرانی زمین ها
4. موقعیت اسف بار در صحنه ی بین المللی به عنوان دولتی تروریست و منزوی و خارج از چرخه ی جهانی
5. بحران خطرساز اتمی و امنیتی و نظامی منطقه ای و جهانی، با خطر روز افزون کلید زدن به یک جنگ منجر به ویران سازی کل تمدن ایرانی
6. و در رأس همه ی این ها، یک نظام سیاسی مافیایی، از هم پاشیده، فاسد و ناکارآمد که قبیله های درون آن آماده ی از هم دریدن یکدیگر و فروپاشی است.
آری! آخوندی که -به گفته ی شاهدان- زمانی در تهران و مشهد در خانه های مردم با صاحب روضه ها دعوا می کرده که چرا به جای 10 تومان (100 ریال آن زمان) بابت منبر و روضه اش به وی فقط 5 تومان (50 ریال) می داده اند، با رسیدن به موقعیت ولی فقیه نظامِ من درآوردی آخوندی، این کارنامه ی درخشان را از خود برای کشور به جای گذاشته است.
اینک اما پرسش یک میلیون دلاری خامنه ای و اهل بیتش این است که چه کسی را می توان در رأس نظام بر روی مجموعه ای تا این حد بی آینده و ویران و سرگردان قرار داد و او چگونه قرار است با این لحاف چهل تکه ی پاره شده و آتش گرفته«رهبری» نظام را بر عهده گیرد.
رژیم آخوندی در این شرایط چند گزینه ی ممکن و ناممکن در مقابل خود دارد:
1. به همین شکل ادامه دهد. (ناممکن)
2. خود را اصلاح کند و تغییر دهد. (ناممکن)
3. قدرت را به مخالفانش واگذار کند. (ناممکن)
4. کنار زده شود. (به طور بالقوه ممکن).
بنا براین هم برای نظام و هم برای مخالفانش و مردم و جامعه، تغییرسیاسی در گرو روی آوردن به یگانه گزینه ی شدنی در میان چهار مورد است. به عبارت دیگر، اگر نتوان گزینه ی «بالقوه ممکن» را به شکل «بالفعل» درآورد، کار ایران و ایرانی تمام است. به همین دلیل، باید با جدیت به فکر این باشیم که چگونه می توانیم، پیش از آن که فروپاشی کشور کلید بخورد، جایگزینی جدی و قابل قبول را برای آن تدارک ببینیم.
اما چگونه؟
هر یک از افراد و تشکل های فعال سیاسی می بایست در این زمینه پیشنهادات و ایده های خود را ارائه داده و یا اگر از پیش مجهز به طرحی در این باره هستند، برای فراگیرسازی و استقرار آن در درون جامعه ی ایران دست به کار شوند.
نگارنده به سهم خود با ایده ی «جبهه ی مردمی جمهوری دوم» این پیشنهاد را مطرح ساخت که بتوانیم در ورای سلیقه هایی که ما را از هم دور می کنند، با اتکاء به آن چه ما را به هم نزدیک می سازد، گردهم آییم و برای چنین امر مهمی، یعنی یک جایگزین کارآمد و قابل قبول برای «بخش فعال جامعه» تدارک ببینیم. انجام این کار اما نیازمند آن است که 1) برخی از گزاره های دست و پاگیر و غیر مفید گذشته را کنار بگذاریم و 2) برخی گزاره های تازه ی مفید را مبنای حرکت قرار دهیم.
گزارهایی که بهتر است فعلن کنار گذاشته شوند:
1) ما باید به دنبال دمکراسی باشیم. دمکراسی برای کشوری است که از ثبات و آینده ی روشن برخوردار است (مانند سنگاپور). ایران در چنین موقعیتی نیست و تا زمانی که بعد از سال های سال کار از بابت با ثبات سازی کشور و تامین حداقل ها برای آینده، یا همان بقای آن، اطمینان پیدا نکنیم، رفتن به پای موضوعی به اسم دمکراسی کاذب است.
2) نوع نظام مهم است. نوع نظام برای کشوری اهمیت دارد که از شرایط حداقلی بقاء و رفاه برخوردار است. ما هیچ کدام را نداریم. بنابراین، نوع نظام در مقطع کنونی موضوع مهمی نیست. آن چه در مرحله ی گذار نیاز است یک دولت موقت و کارآمد است که می بایست بتواند از ساختارهای تقسیم اداری و نهادهای دولتی برای اداره ی امور کشور در این دوران حساس استفاده کند. بدیهی است که طرح مورد بحث،( جبهه ی مردمی جمهوری دوم) محور اصلی ایده ی خود را در گذر از نظام قلابی جمهوری اسلامی (جمهوری اول) به یک جمهوری واقعی (جمهوری دوم) قرار می دهد. با این وجود، ارجحیت کاری آن، در اداره ی موثر مدیریت کشور در دوران گذار است. هرگونه تعویض و تعمیر و تغییر فرضی نوع نظام منوط به عبور از دوران حساس برقراری نظم و ثبات کشور و استقرار روند عادی حیات جاری مملکت و بعد از آن است.
3) به یک اتحاد بزرگ سیاسی یا مردمی نیاز داریم. چنین اتحادی نیز ناممکن و نالازم است. اولی (اتحاد سیاسی) شدنی نیست و دومی (اتحاد گسترده ی اجتماعی) غیر ضروری. بنابراین، همین که یک نیروی سیاسی منسجم بتواند نیروی اجتماعی کافی و بسنده بسیج کند و قدرت را گرفته و کشور را نجات دهد کافیست و به اتحادی بیشتر از آن نیاز نداریم.
4) آرمان های عالی باید در دستور کار باشد. این هم خوب است اما حیاتی نیست. همین حالا هم که مردم ایران فاقد دمکراسی و آزادی و لائیسیته و سکولاریسم هستند دارند زندگی می کنند. بحث بر سر این است که زندگی کنونی آنها هم سخت و دشوار است و هم بی آینده و فردا. بنابراین، همین قدر که یک جایگزین بتواند برای مردم ایران زندگی راحت و آینده فراهم کند برای گام نخست تحول تاریخی ایران کافیست؛ سکولاریسم و لائیسیته و آرمان های زیبای دیگر را بعدها در شرایط بهتری که چیزی از ایران و ایران باقی مانده باشد می توان سر فرصت و در یک روند طبیعی دنبال کرد.
با کنار گذاشتن گزاره های بالا باید توجه خود را روی آن چه لازم و ضروری است بگذاریم.
گزاره هایی که بهتر است در دستور کار قرار گیرد:
1) باید به کارآیی و کارآمدی فکر کرد. هر مجموعه ای که از این دو خصوصیت برخوردار باشد می تواند هر طرحی را که از 1) نیروی انسانی و 2) منابع مادی کافی برخوردار باشد پیاده کند. چه بنای یک ساختمان چهار طبقه باشد چه تعویض یک رژیم. در نتیجه، به جای قصه سرایی باید دید چگونه می توان یک تیم کارآ و کارآمد برای اجرای طرح جایگزین کردن رژیم کنونی و مدیریت کشور در دوران سخت گذار برای جلوگیری از نابودی آن تدارک دید.
2) به جای «هر چیز دیگر سالاری» نیاز به « فن سالاری» داریم. به جای تو سر هم کوبیدن بر سر نوع و گونه ی نظام باید به فکر آن باشیم که دولت موقت، به طور حتم و قطع، یک دولت «فن سالار» باشد. این تنها در سایه ی یک فن سالاری (technocracy) قوی و سازمان یافته است که -شاید- بتوانیم با محور قراردادن «منافع ملی»، ایران را نجات دهیم.
3) پروژه مهم تر از ایده است. ایده های درخشان خوب است اما تا زمانی که به پروژه تبدیل نشوند فایده ای ندارند. نیاز به پروژه ای داریم که بر اساس اجرای دقیق مراحل آن بتوان 1) رژیم کنونی را کنار زد. 2) دولت موقت کشور را کنترل کند. 3) ثبات و نظم و آینده ی ایران تامین شود تا بتوان بعدها 4)وارد یک فرایند استقرار دمکراسی در درازمدت شد.
4) اتکاء باید به نیروهایی باشد که بتوان روی آنها حساب کرد. بسیاری از ایرانیان بر اساس هیجان و احساسات وارد میدان سیاست می شوند، اما به محض فروکش شور و شوقشان از صحنه بیرون می روند. برای نجات ایران اما نیاز به ایرانیانی است که تصمیم خود را گرفته اند، از اوج احساسی رفتارشان عبور کرده اند، با عقل و خرد و متانت و جدیت و پشتکار می خواهند به این کار بپردازند و آن را به سرانجام برسانند، با ثبات رفتاری.
اینک که آثار بن بست نظام آخوندی در تامین بقای خود و ناتوانی آن در یکدست سازی لازم برای این منظور آشکار شده است، بهتر است به فکر جایگزینی مناسب برای آن باشیم؛ نه دیگر در قالب کلیشه های ناکام گذشته، بلکه با الگوهای کاری جدید و موثر. در سایه برخی دگرسازی های بدیهی در نگاه، رفتار، برخورد و رویکردمان می توانیم به یک نوع کار جمعی متفاوت و ساختاربندی جدید درامر سیاسی برسیم و خود را برای پاسخ دادن به این مسئولیت مهم تاریخی -که بر عهده ی هر ایرانی وطن دوست است- آماده کنیم: نجات ایران از دست دشمنان داخلی و خارجی آن.
طرح «جبهه ی مردمی جمهوری دوم» یکی از امکان هایی است که در اختیار داریم. نیاز به جدیت، ثبات رفتاری و پشتکار بسیار دارد و بس. شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
توئیتر: KoroshErfani@