شاید یک تعریف واقع گرایانه از «دیکتاتوری» عبارت باشد از «تحمیل حماقت با زور». رژیمهای استبدادی تصور میکنند که چون توانستهاند حماقت نهادینه شدهی خود را با سرکوب و اعدام و وحشت به جامعه تحمیل کنند، موفق محسوب میشوند؛ اما چنین نیست. حماقت عبارت است از نفی ناآگاهانهی قانومندیهای واقعیت. این تضادِ احمق با اصول حاکم بر جهان بیرونی سرانجام او را به بدبختی و تباهی میکشاند.
رژیمی که از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ با زور و دار و درفش، بلاهت خویش را به یک کشور با سابقه و تاریخ ۱۰ هزار ساله تحمیل کرد چنان فاجعهای را شکل بخشیده که میرود او را در خشن ترین شکل خود به زباله دان تاریخ بسپارد. چهل و سه سال، البته زمان کم و کوتاهی برای وارد کردن آسیبهای جدی به یک مملکت نیست، اما در کنار ده هزارسال تداوم و خرد جمعی انباشته شدهی یک ملت، زمان زیادی محسوب نمیشود. بدون تردید، این رژیم هم، به مثابه هرزه خارِ مرغزار پایندهی ایران، کنده شده و به تاریخ سپرده خواهد شد.
البته تا آن جا هنوز گامی باقیست که باید طی شود و آن هم ضربهی جانانهای است که ملت جان به لب آمدهی ایران باید به رژیم پلید مستقر شده توسط دشمنان ایران در کشورمان وارد کند و کار او را یکسره سازد.
اما چگونه؟
رژیمهای حماقت سالار، یا همان دیکتاتوریها، در عمر همیشه ناپایدار خود، از چند مرحله عبور میکنند:
نخست: دورهی استقرار: در این دوره، احمقان حاکم، بر اساس آن اسطورهی معروف یونانی، به جان جامعه میافتند و هر که را، که قد او از تخت جهل آنها بلندتر باشد، پا میبرند و هر کسی را هم که کوتاهتر باشد از چهارسوی بدنش میکشند تا به اندازه درآید. با این حرکت، به قول خود، تمام عناصر ناباب و دردسرساز را از جامعه «تصفیه» و «پاکسازی» میکنند. کشتار، زندان، قتل عام شصت و هفتی، تبعید، اخراج، پاکسازی، تعهدگرفتن، سانسور، خفه کردن، بازنویسی کتابها، تعطیل کردن دانشگاهها، شورای انقلاب فرهنگی به ریاست پاسدار-فیلسوف عبدالکریم سروشها و تعطیل کردن روزنامهها و شکستن قلمها، همگی، بخشی از این پیروی دیکتاتورها از جد راهزن اسطورهای یونانیشان است.
دوم: دورهی سرمستی: پس از آن که حاکمان ابله در باور حقیر خود به یکسان سازی قد فکری اعضای جامعه نائل شدند، از قدرت و کارآمدی و جبروت بارگاه خویش لذت میبرند و برای جهان «گفتگوی تمدنها» به راه میاندازند، یا «مدیریت جهانی» را مطرح میکنند و یا به فکر «صدور انقلاب» و تشکیل «محور مقاومت» و امثال آن میافتند. این همان دورهی عیاشی و چپاول و لذتِ از همسان سازی جامعه با بریدن صدا و نفس مخالفان است. به تدریج، انفعال ظاهری اوضاع آنها را به این باور میرساند که ایشان نه خرفت ترین و شکمباره ترینها، که برعکس، نوابغ و نخبگان و برگزیدگان خود خدا و برندگان تقدیر و سرنوشت هستند، از «ژن برتر» بوده و حتی «هالهی نوری» دور سرشان میچرخد و برای حل هر مشکلی «کلیدی» دارند. در این دوره، ابلهانِ کوچک، شاد و سرمست، دور ابله بزرگ حلقه میزنند، برایش شعر خوانی میکنند و در وصف کمالات او حماسه میسرایند. احمق اعظم هم، ضمن گفتن «آفرین» برای آن شعربازان بی مایه، توضیح میدهد که چگونه پیشرفتهای خلافتش در تمام زمینهها، در کرهی زمین و سایر کرات منظومهی شمسی، «رکورد» زده است. در این دوره، خوان یغما را به جیب میزنند، درحوزههای جهلیه به آموزش و تمرین عملی جهل و جنایت و فساد اخلاقی مشغول بوده و تصور میکنند که این بهشت روی زمین، به بهای آفریدن جهنم برای تودههای به زنجیر کشیده شده، حیات ابدی را به همت سفرهای منظم به بیمارستان «رویال کالج» لندن برایشان مهیا خواهد ساخت.
سوم: دوره پس گردنی: در این دوره، رژیمهای دیکتاتوری اسیر قانومندی هگلِ «ملعون و کافر» میشوند و شاهدند که «انباشت تغییرات کمّی، دگرگونیهای کیفی» را نوید میدهد. جلوی چشمان همیشه کورشان میبینند که انباشت تدریجی بلاهت و حماقت و خباثت و غارت و جنایت شروع کرده به مشکل سازی. جمع احمقان، با ضربههای پیاپی از بالا و پایین و چپ و راست روبرو شده و برآشفته میشوند. با دود شدن سردارِ سردارانشان، ناگهان از خوابِ خوش مصونیت چنان وحشت زده بلند میشوند که آشفته سر به «هواپیمای مسافربری» شلیک میکنند و برای نیروهای آدمکش خویش سفارش اکید که فقط به دو عضو سر و قلب تظاهرکنندگان معترض به گرانی شلیک کنند، در چشم مردمی که آب ندارند شلیک کرده و آنها را کور میکنند و بعد هم به مردم سفارش میکنند که خودشان بروند و «رشد هشت درصدی اقتصاد» را تامین کنند. طنز این دوران از آن نظر دیدنی است که احمقها حتی برای درک عمق حماقت خود از سطح هوش کافی برخوردار نیستند و به همین دلیل، به هر کاری دست میزنند، بدتر میشود که بهتر نمیشود. به طور مثال، با یک وضعیت بد به مذاکرات احیای برجام میآیند و با شرایط فاجعه بار و تهدید بمباران مراکز هستهایشان باز میگردند. به مثابه آن که در باتلاق گرفتار است، هر دست و پایی که میزنند، پایین تر میروند.
رژیم جمهوری اسلامی اینک در این فاز سوم خود است. یک رژیم در محاصره به معنای فنی کلمه. در محاصرهی دشمنان خارجی و دشمنان داخلی. برای شمارش دشمنان خارجی نظام باید یک لیست ده تا بیست کشوری مانند ونزوئلا و تانزانیا و سوریه را منها کرد و باقی در لیست دشمنان بالقوه یا بالفعل او قرار میگیرند. در داخل هم باید یک ۵ تا ۱۰ درصد خودی، جیره خوار و فرصت طلب و خودفروش را منها کرد و ۹۰ تا ۹۵ درصد باقی جمعیت کشور را کسانی دانست که اگر فرصت یابند حضرات را به سرنوشتی به مراتب بدتر از قذافی نابغه دچار خواهند ساخت.
در عین حال باید هشیار بود!
هر چقدر که جنگ با یک رژیم قدرتمند و دانا آسان است، نبرد با یک رژیم ضعیف و احمق سخت است. در مورد اولی، قواعد رویارویی روشن است و میتوان با اتکاء به آن، به سوی یک حرکت هدفمند پیش رفت. مورد دومی اما، به مثابه مشاعرهی با کرگدن، است. مبنای روشن و تعریف شدهای ندارد. ناگهان میبنیید که پرواز هم میکند. به همین خاطر، باید خوب به آن اندیشید و خود را آماده کرد. این دلیلی است که برخورد مستقیمِ با رژیمِ متشکل از نوابغِ آخوند و پاسدار را قدری به تاخیر انداخته است. همه میدانند که رفتن این ابلهان به زباله دان تاریخ ضروری است اما هیچ کس نمیداند که چگونه این مزاحم را به نحوی از خانه بیرون کند که خانه را آتش نزند، نسوزاند و نابود نکند. چون در این صورت دیگر بود ونبودش یکسان است.
آری! رژیمهای احمق را با هر روشی نمیتوان به سوی پایان کشاند. تصور کنید فردی بخواهد در شرایط فعلی در مورد پایان بخشیدن به حکومت کرهی شمالی یا دولت طالبان راه حل آسانی را پیشنهاد دهد؛ کسی جدی نخواهد گرفت. به همین ترتیب است خاتمه دادن عمر یک رژیم سر تا پا بلاهت مانند حکومت اسلامی شیعه جعفری اثنی عشری آخوندی.
آن چه این گونه رژیمها را به زانو در میآورد واقعیتهای عینی و مادی گریزناپذیری است که حتی درجهی بالایی از نادانی هم نمیتواند آنها را انکار کند. واقعیت هایی که توسری میزنند، مانند نداشتن درآمد حتی برای تامین چند ماه از بودجهی سال آینده. این در حال حاضر موقعیتی است که طالبان را در افغانستان با این امر مواجه ساخته است که روشهای پرحماقت دولتمداری، با بوی تعفن اسلام ماقبل تاریخی آنها، برای ۹۸ درصد مردم این کشور، که در آستانهی فقر و گرسنگی و بیکاری و مرگ و آوارگی هستند، هیچ راه چارهای جز التماس به جهان و دم تکان دادن برای واشنگتن نمیگذارد.
حکومت مادون طالبانی خامنهای نیز با همین واقعیتها روبروست و دارد متوجه میشود که پس گردنی تاریخ به طور دردناکی در انتظار بیت رهبری، شورای فرماندهی سپاه، دولت آدمکش رئیسی، فسیلهای مجمع تشخیص مصلحت، مجلس متشکل چاقوکشان و عربده کشان و مجموعهی دزدان اطرافشان در کاخها و ویلاها و برجهایشان است.
حال چه باید بکنند؟
نگارنده به تمام هموطنان معقول خود یک نکتهی بدیهی را یادآور میشود: انتظارِ حرکت عاقلانه از جانب یک رژیم احمق را نداشته باشید؛ یعنی منتظر هیچ معجزهای از تراوشات مغز کوچک تر از فندق آخوند و پاسدار و آدمکشان دیگر، در هیبت وزیر و مدیر و مشاور، نباشید. آنها بُن مایهی اندیشیدن را ندارند، چه رسد به درست اندیشیدن!
نقطهی مقابل امر بدیهی بالا نیز چنین است: انتظار احمقانه ترین حرکتها را از جانب یک رژیم ِبه طور عمیق احمق داشته باشید. و این بدان معنی است که این جماعت نادان میتواند برای نجات وجود ننگین خود، ایران را ویران و ایرانی را به خاک سیاه بنشاند.
این ما را میآورد بر سر یک نتیجه گیری ساده و منطقی: پایین کشیدن رژیمهای پرحماقت نمیتواند یک مسیر روشن و آسان و قانونمند باشد. موقعیتی را در نظر بگیریم که در آن عدهای میخواهند یک سلاح به غایت خطرناک و کشنده را از دست یک دیوانهی با مغز میکروسکوپی بیرون آورند و او را خلع سلاح کنند؛ باید از هر فرصتی، استفاده کرد و بدون این که بتواند فاجعه بیافریند دست و پای او را بست و روانه تیمارستان کرد. این رژیم را هم باید قبل از آن که مام میهن را به آتش بکشاند، دست و پا بسته از این خانه اخراج کرد.
بدیهی است که ضرورت حفظ خانه و کاشانهی عزیزمان ایران، هرگونه دل بستن و تشویق سناریوی حملهی نظامی خارجی توسط اسرائیل و آمریکا و اوباش منطقهای آنها را به طور کامل باطل میسازد. کسانی که به این حمله و راه حلهای مشابه چشم بستهاند یا مزدوران خودشان هستند یا دارای همان سطح شعور رژیمیها. ایرانی متین و عاقل در فکر این خواهد بود که چگونه، در یک معادلهی انعطاف پذیر و قابل انطباق با شرایط در حال تحول، کارِ حذف رژیم آخوندی را به سرانجام رساند.
چنین نوع از معادلهای ایجاب میکند که به دنبال فرمول شسته و رفته، از پیش تعیین شده، منجمد و ثابت برای این منظور نباشیم. بسیاری از ایرانیها و تشکلهای اپوزیسیون با چنین فرمول بندیهای ذهنی، بدون در نظر گرفتن در جهی حماقت رژیم، دهه هاست خود را اسیر برنامههای سیاسی و مبارزاتی رویایی کردهاند که شاید مناسب مبارزه با رژیمهای معقولی مانند رژیم شاه سابق ایران باشد. ما اینک با یک واقعیت ساختهی حماقت آخوندی و پرداختهی بلاهت پاسداری با ترکیبی از خباثت و غارت دزدهای بازاری موئتلفهای روبرو هستیم. برای چنین رژیمی نمیتوان از پیش طرحها و نقشههای سرنگون سازی پردقت در نظر گرفت. برای بازی شطرنج با گوریل تسلط بر تمام تاکتیکهای معروف استادان طراز اول تاریخ شطرنج جهان چندان ضروری نیست.
آن چه به طور قطع این رژیم جهل و جنایت را پایین خواهد کشید همین ضربات کوچک و متوسط پیاپی و مستمر همراه با افزایش فشارها برای خواستهای معیشتی و صنفی و حیاتی مانند حقوق و دستمزد و آب و طرح رتبه بندی و امثال آن است. این فشارها را باید گسترش و ادامه داد و در یک زمان، و فقط یک زمان مناسب، باید به رژیم جاهل و مخرب هجوم آورد و آن سلاح خطرناک را از دست دیوانه بیرون آورد.
واقعیت این است که فشارهای فزایندهی خارجی و داخلی و احساس محاصره از درون و بیرون دارد سرتاپای نظام را مثل خوره میجود و آثار آشفتگی روانی و به هم ریختگی اجرایی در آن مشهود است. دیکتاتوری پربلاهت آخوندی-پاسداری-بازاری در حال مواجه شدن با واقعیتهای سخت جهان بیرونی است. جهانی بی رحم که در کمین است تا او را به لجن زار آرشیو رژیمهای منفور تاریخ بسپارد. آماده شویم و در این میدان حضور فعال و سازنده داشته باشیم. رهایی میهن ممکن است و حتی دور از دسترس نیست. نیاز به باور ما دارد به قدرت بی نهایت خود. انتخاب با ماست.
————————————————————————————————
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
مقالات مرتبط
در همین مورد