در تاریخ سرمایهداری جهانی دورهای با ویژگیهای کنونی هرگز ظهور نکرده بوده است. اتفاقی تازه رخ داده که تعیینکنندهی «روند» میباشد و همهی «رویدادها» از آن تبعیت خواهند کرد. به طور مشخص، اقتصاد آمریکا در یک باریکهی سخت میان ادامهی راه قبل و یا افتادن در سراشیبی آشوب و رکود در نوسان است. به نظر نمیرسد ترامپ و تیم اقتصادی او در ورای یک تاکتیکگرایی ناقص، هیچ گونه استراتژی روشنی داشته باشند. اما عوارض این جایگزینی تاکتیک با استراتژی شاید فقط محدود به اقتصاد آمریکا نباشد و حوزههای سیاسی، مدیریت داخلی کشور و دیپلماتیک را نیز در برگیرد. در این صورت چه سیاستی را در این عرصهها شاهد خواهیم بود، با در نظر گرفتن این که همه آنها به هم گره خوردهاند؟
اقتصاد:
در عرصهی اقتصادی عدم تعین یک سیاست روشن و ثابت توسط تیم ترامپ بازارها را دچار نوعی آشفتگی ساخته و بدبینی در مورد احتمال حرکت به سوی رکود را افزایش بخشیده است. تورم بیشتر، سرمایهگذاری کمتر، بیکارسازیهای فزونتر و نیز تمایل به مصرف کمتر در میان مصرفکنندگان یا قدرت خرید محدودتر آنها موضوعاتی هستند که بازیگران و نیز تحلیلگران اقتصادی را سخت آشفته ساختهاند. به همین دلیل بازار سهام دچار نوسانات شدید و سقوط قابل توجه ارزش سهام بوده است. تلاش برای کاهش هزینههای دولت و پر کردن صندوق ورشکستهی بدهی ملی آمریکا در حال آفریدن بحرانی اجتماعی و اداری است.
سیاست:
در حوزهی سیاست و دیپلماسی کسی نمیداند که آمریکا به دنبال چیست. جنگ تعرفهها به نظر میرسد بیش از آن چه قرار باشد دستآوردهای مالی برای دولت آمریکا به همراه داشته باشد نوعی نمایش قدرت سیاسی است تا کشورهای دیگر باور کنند که یک حکومت قدرتمند در واشنگتن مستقر شده و با آن به مثابه ابرقدرت اصلی جهان برخورد کنند. این رویکرد نیز اثر معکوس داشته و کشورهای دیگر را که خود را تا دیروز متحد آمریکا میدیدند وادار کرده است فاصلهی میان آن چه آمریکا ممکن است در آینده دربارهی آن تصمیم بگیرد و سیاستهای خود را حفظ کنند. اروپا از آمریکا قطع امید کرده و ناتو در آستانهی فروپاشی است. روسیه در این میان فرصت را مغتنم شمرده و تهدید و فشار را بر روی اروپا افزایش داده است. هجوم کشورهای اروپایی برای افزایش بودجهی دفاعی خود وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آنها را به مراتب وخیمتر خواهد ساخت. چین نیز در کمین فرصت است.
مدیریت دولتی:
در این حوزه نیز دولت آمریکا با رادیکالیسمی بیسابقه تمامی ساختارهای نهادینهی قدرت و مدیریت در این کشور را متزلزل ساخته بدون آن که معلوم سازد چه جایگزینی برای این ماشین غولآسا پیشبینی کرده است. به نظر میرسد تصمیمات کوتاهمدت بدون در نظر گرفتن چشمانداز آیندهی آن از ویژگیهای اصلی این رفتار است. ایدهی اصلی این است که چگونه میتوان هزینهها را کاهش داد بیخبر از آن که نظام از یک سو به دلیل این هزینهها پایین میرود و از سوی دیگر به واسطهی این هزینه کردنها پابرجاست. کاهش آنها ممکن است از حیث مالی دولت آمریکا را از فشار خلاص کند اما در عرصهی اجتماعی و سیاسی هرج و مرجی بزرگ را سبب خواهد شد.
چرا نبود استراتژی؟
اینک سؤالی که مطرح میشود این است که چرا دولت آمریکا فاقد استراتژی است و فقط در حد تاکتیکی و مقطعی تصمیم میگیرد. در این باره شاید بتوان فرضیهای را مطرح کرد:
نبود استراتژی در سیاست داخلی و خارجی آمریکا نه به دلیل عدم خواست داشتن آن، بلکه به دلیل عدم امکان داشتن آن است.
تیم ترامپ آگاه است که توانمندی ساختاری کشور و نیز شتاب تحول شرایط به گونهای است که دیگر امکان برنامهریزی استراتژیک برای هیچ یک از حوزههای بالا وجود ندارد. اینک دورهای است که یک انتخاب بیشتر نمانده: باید مقطعی دید، مقطعی تصمیم گرفت و مقطعی عمل کرد. شاید با به هم پیوستن این اقدامات مقطعی در درازمدت چیزی شبیه استراتژی یا همان نقشهی راه درازمدت ترسیم شود، اما نه به شکل از پیش تعیین شده، بلکه به صورت تصادفی و در واقع بر اساس شانس. به همین دلیل نباید منتظر نتیجهای که برخاسته از انسجام و هماهنگی بخشهای مختلف مقطعی آن باشد بود.
نکتهی مهم اما این که این دیگر یک ویژگی خاص آمریکا نیست. دیرزمانی نخواهد گذشت تا جهان دریابد که این بار هم، مثل بسیاری دیگر از حوزههای فنآوری و علمی که در آن آمریکا پیشاهنگ بوده است، در زمینهی مدیریت کلان و کشورداری نیز ایالات متحده در حال حرکت در مسیری است که تمامی کشورهای سرمایه داری بزرگ دیگر جهان، بدون استثناء، یکی بعد از دیگری و گام به گام به آن پا فراخواهند گذاشت. این وضعیت از قبل در کشورهایی مانند بریتانیا، آلمان، فرانسه و ایتالیا نیز احساس میشد. در آن جا نیز پا در هوا بودن دولتها و تعویض پیاپی آنها از طریق انتخابات نمادی بود از عدم تعین استراتژیک یا در واقع ناممکن شدن هر گونه تعیین مسیر استراتژیک.
به بیان دیگر، مدیریت ممکن امروزی فقط مدیریت بر روی مقطعی خاص و کسب نتیجهی کوتاهمدت از تصمیمات خود است و بس. دیگر هرگونه تلاش برای مدیریت ماندگار و بلندمدت امری غیرواقعی خواهد بود؛ تلاشی رویاپردازانه که هیچ انطباقی با سرعت و یپچیدگی تغییرات حاکم بر سیستمها و ساختارها ندارد. همه چیز تابعی از شرایط کوتاهمدت است و نه متغیری از خواست درازمدت.
چرا این گونه شد؟
این که چگونه به این جا رسیدیم یک موضوع است، این که قبول کنیم در این موقعیت هستیم موضوع دیگری است.
دربارهی این که چگونه به کوتاهمدتگرایی و مقطعی عمل کردن به عنوان تنها امکان موجود رسیدیم جای سخن بسیار است. اما این شاید نتیجه حجم بالای تولید اطلاعات است که به محض پردازش آن، تمامی دید و دیدگاه نسبت به آن چه باید کرد تغییر میکند. فرآیندی که در زمانهای گذشته دههها و سالها طول میکشید اما امروز به واسطه حجم فوقالعاده زیاد دادههای در دسترس بسیار کوتاه شده است. دریافت و پردازش داده ها و بیرون کشیدن نتایج آن، دست بازیگران اقتصادی و سیاسی را باز کرده است که به طور مداوم در آن چه میکنند و آن چه باید بکنند تجدید نظر کرده و تصمیمات خود را به روز کنند. این روند سبب میشود که در ورای ترسیم خطوطی کلی و مبهم روی کاغذ، اتخاذ هرگونه تصمیم استراتژیک امری ناممکن باشد؛ مگر آن که تمامیتی بخواهد با پشت کردن به واقعیت فوق در دنیایی خیالی حرکت کند که آن هم آخر و عاقبت خوشی نخواهد داشت.
جهان وارد زمانمندی تازهای شده است که در آن وقت یا باید صرف انطباق با واقعیت بیرونی شود و یا به مثابه زمان از دست رفته محسوب شده و با عقب افتادن از چرخهی پرشتاب رقابت و مسابقهی در جریان از بازی حذف خواهیم شد. به همین دلیل، تمامی مجموعهها خود را در مقابل اجبار سریع عمل کردن، مانوور دادن، انعطافپذیری و بازنگری میبینند. همهی این اجبارها در قالب عدم امکان برنامهریزی استراتژیک بروز میکند.
در دنیایی که تصمیم درازمدت ناممکن است تمامیتهایی که قادر به تعجیل در کار تعیین سیاست بر اساس واقعیتهای به روز شده نباشند از صحنه حذف میشوند، چرا که غافلگیری از جانب عناصر رقیب و پرسرعت در انتظارشان است. جا میماند فقط برای مقطعی عمل کردنهای سریع و به موقع برای تامین رشد و بقاء. این امر البته عوارض منفی فراوانی در بردارد که آشوبسالاری ویژگی اصلی آن است. هرج و مرج ناشی از تعویض و تبدیل تصمیمها به چیزی دیگر با نفی نسبی یا کامل تصمیمات قبلی و عدم محاسبهی عوارض و نتایج فرعی و مخرب به دلیل سرعت فرآیند تعیین تکلیف کوتاهمدت انباشته شده و ضررهایی عظیم به دنبال خواهد داشت.
این یک رقابت عظیم مدیریتی است که شباهت زیادی به قانون داروینی جنگل دارد: هر که قویتر است شانس بالاتری برای بقاء دارد. این جا نیز چنین خواهد بود. هر مجموعهای که از توانایی بالاتری برای اتخاذ تصمیمات کوتاهمدت و مقطعی برخوردار است از اقبال بیشتری برای موفقیت و بقاء برخوردار است، دستکم در کوتاهمدت، بدون آن که ضمانتی برای میان یا درازمدت در کار باشد.
از آن سوی باید به مهلت محدودی که شرایط اقلیمی زمین به بشر داده توجه کنیم. بحران گرمایش زمین و نیز غارت منابع طبیعی و آلودگیهای ناشی از آن، اتاقهای فکر نظام سرمایهداری را با این واقعیت مواجه ساخته که سیارهی ما جا و امکان برای تغذیهی این 8.2 میلیارد نفر ساکنان خود را ندارد. از آن جا که نظام اقتصادی حاکم قادر به تغییر الگوهای تولیدی و مصرفی خود نیست تنها چیزی که در چشمانداز است گرما و آلودگی بیشتر، کمآبی و قحطی جدیتر و رویدادهای سهمگین طبیعی است که البته علت آنها چندان هم طبیعی نیست و به دلیل ضربهی وارد شده از جانب تمدن صنعتی است. آیندهی بسیار نامطمئن زمین از حیث اقلیمی سرمایهداری را به این فکر انداخته که پیش از آن که دیر باشد از حداکثر وقت استفاده کرده و منابع موجود را تصاحب کند. به همین دلیل حذف اکثریت مطلق جمعیت جهان و بهرهبرداری از باقی امکانات طبیعت برای اقلیتی کوچک شاید یگانه چشمانداز دراز مدت در دستور کار نظام سرمایهداری ابراهیمی میباشد. اما اجرای این نقشه راه شیطانی جز با حرکتهای مقطعی پرشرارت ناممکن است و این آن چیزی است که از این پس مورد علاقه و توجه تصمیمگیرندگان این نظام است.
چه باید یا میتوان کرد؟
راه برونرفت از این بنبست مدیریتی در خود مدیریت یا تکنیکهای آن نیست، در تغییر منطق حاکم بر آن است. به عبارت دیگر، نظام سرمایهداری غرب باید بپذیرد که به بنبست استراتژیک رسیده است و راه برونرفت تاکتیکی اثر چندانی نخواهد داشت. خروج از این موقعیت فقط در گرو بازگشت به درجهای از عقلانیت و اخلاق است که درست در نقطهی عکس مسیر کنونی سرمایهداری قرار میگیرد. به عبارت دیگر، اصرار دیوانهوار این نظام برای نفی عقلانیت و اخلاق وضع را فقط بدتر خواهد ساخت.
در عرصهی اخلاق، سرمایهداری باید بپذیرد که نظامی است دارای تناقضهای ذاتی و تضادآفرین. به همین دلیل باید بسیاری از گزارههای پایهای خود را مورد بازبینی و محور اصلی بنیان خود را تغییر دهد. این محور تاکنون «سود» بوده است و باید جای خود را به «کرامت انسان» دهد. نظامی که دشمنی با انسان را مبنای خویش قرار داده بود نمیتواند بیش از این میان انسانها دوام آورد. چنین نظامی دشمن انسان و انسانیت است و جز ضربه و حمله و محو آن چارهای ندارد. از همین روی است که در تمام عمر خود، سرمایهداری از یک بحران به بحران دیگر در حرکت بوده و هرگز قادر به توقف دور تسلسل تولید و بازتولید بحران نبوده است. تا زمانی که یک نظام دارای بارقهی انسانی و اخلاقی مستقر نشود و دشمنی با انسان و طبیعت و موجودات زنده را کنار نگذارد، بشریت جز فرو رفتن هر چه بیشتر در باتلاق ساختهی دست سرمایهداری ابراهیمی انتخابی نخواهد داشت.
در عرصهی عقلانیت نیز سرمایهداری باید بپذیرد که انحصار انباشت سود نمیتواند یگانه موتور انگیزشی نظام اقتصادی باشد. لازم است با دید دیگری به مسئلهی توزیع نابرابر ثروتها نگاه شود. تا زمانی که سرمایهداران توزیع عادلانهی ثروت را نه عامل بقای خود که عامل بدبختی خویش میدانند در بر همین پاشنهی بحران و در نهایت، فروپاشی نظام سرمایهداری خواهد چرخید. یک بازنگری کامل در آن چه به عنوان بدیهیات بر سرمایهداری حاکم است لازم میباشد. از جمله دور کردن فساد اقتصادی پنهان درون آن که جز کلاهبرداری و دروغ و غارت و استثمار چیزی نیست. امری که هدیهی تفکر سودمدار ابراهیمی به این نظام بوده و آن را وادار ساخته تا با ایدهی «همه-چیز-شئ-پنداری» به یک تمامیت فاسد و شارلاتان با ظاهری قانونی و عقلانی تبدیل شود. خروج از منطق ضد بشری و ضد عقلانی ابراهیمی و بازگشت به «فهم مشترک» برخاسته از «خرد جمعی» برای تنظیم و مدیریت منابع اقتصادی بهترین راه نجات است. رشد اقتصادی باید از هدف به ابزار تبدیل شود.
چه بر سرمان میآید؟
در نبود این بازنگری فلسفی، اخلاقی، تاریخی و عقلانی، این نظام که اینک جنون درونی و پنهان خود را آشکار ساخته است به طور قطع با یک انتخاب مسیر دیوانهوار، کار خود و موجودات زنده در سیارهی زمین را به پایان خواهد برد:
. اختلافات در درون نظام سرمایهداری اوج خواهد گرفت: بین طبقات اجتماعی در درون جوامع و بین کشورهای رقیب با یکدیگر و سپس بین جهان سرمایهداری ابراهیمی و سایر بلوک اقتصادی و سیاسی.
. اختلافات در یک جا به نزاع و نبرد ختم شده و اشکال مختلف جنگ داخلی طبقاتی و جنگ نظامی میان ممالک و قطبها کلید خواهد خورد.
. جنگها با خود تخریب دامنهدار و کشتار و تلفات به همراه خواهند داشت و چرخ اقتصاد جهانی از حرکت باز خواهد ایستاد.
. با اوجگیری جنگ و آسیب و قحطی و قتل عام، شاهد فروکش جمعیت بشر در کرهی زمین و فروپاشی اقلیمی آن خواهیم بود.
. این شرایط وخیمتر شده و در نهایت، هجوم تاریخی سرمایهداری ابراهیمی به بشر و طبیعت، سیارهی زمین را غیر قابل زیست خواهد کرد.
. نسل بشر از زمین کنده شده و برای هزاران و شاید میلیونها سال، موجود زندهی هوشمندی در این سیاره ظهور نخواهد کرد.
آیا به راستی این یگانه انتخاب من و شماست؟ آیا قرار است که این سناریوی سیاه تحقق یابد و از زمین محو شویم؟
در جستجوی جایگزین
این سناریوی سیاه در حالی است که جایگزین برای نظام ضد اخلاقی و ضد عقلانی سرمایهداری ابراهیمی کم نیست. هم سرمایهداری به مثابه نظام اقتصادی سودمدار میتواند جای خود را به یک نظام اقتصادی توسعهی انسانی دهد و هم تفکر ابراهیمی حاکم بر آن میتواند از ایدهی تبدیل همه چیز به محلی جهت تامین سود و منفعت به یک ساختار فکری انسانمدار تغییر کند.
منظور یک نظام مبتنی بر عقل و اخلاق است که توسط خرد جمعی بشر مدیریت شده و با تجهیز خود به بنیانهای فلسفی مستحکم میتواند تمدنی نوین با منطقی کارآمد و جدید بسازد. نگارنده به سهم خود با پیشنهاد «نظریهی فلسفی بینهایتگرایی» این ایده را مطرح ساخت که اگر نگاه آدمی بر واقعیت مادی را از عادت تاریخی «نهایتبینی» به نوآوری بیسابقهی «بینهایتبینی» تغییر دهیم قادر خواهیم بود منابع نامحدود برای نیازهای خود یافته و هر چه میخواهیم و به هر اندازه که میخواهیم را در اختیار داشته باشیم. ماده دارای بافت بینهایت است و هر موجود هوشمندی که بتواند آن را آن گونه که هست ببیند قادر خواهد بود از این ساختار بیکران و نامحدود، هر آن چه را که میخواهد و به هر میزان که میخواهد به دست آورد.
بنابراین، راه حل برای برونرفت از لجنزار ساخته شده توسط سرمایهداری ابراهیمی کم نیست، اما این ما انسانهای آلوده به ویروسهای بینش و منش این نظام فاسد و ناکارآمد هستیم که باید با ویروسزدایی از نگاه و ذهن خویش، دنیا را به گونهی دیگری ببینیم تا بتوانیم بر روی پیکر مردهی سرمایهداری یک نظام اخلاقمدار، عقلانیتگرا و پایدار برای بهروزی انسان تدارک ببینیم.
اقدام فردی ما میتواند کنش جمعی را سبب شود و کنش جمعی هدفمند و سازمانیافته آن چیزی است که برای پایان دادن به کابوس سرمایهداری ابراهیمی نیاز داریم. تجهیز خود به یک دید فلسفی قوی و واقع گرا از یک سو و تلاش برای تبلور بخشیدن به همت و ارادهی جمعی از سوی دیگر راه نجات ماست.
شدنی است اگر بخواهیم.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد