یافتن راه حل موثر برای یک مشکل در گرو کنار گذاشتن شبه-راه حلهای غیر موثر است. در مورد شرایط ایران نیز چنین است. تا موقعی که گرد یک سری افکار و باورها و الگوهای شکست خورده و ناموفق میچرخیم ذهن ما به سوی آن چه باید، منعطف نمیشود.
در این نوشتار به راستی آزمایی کوتاه و مختصر برخی از گزاره هایی میپردازیم که شاید بهتر باشد کنار گذاشته شوند تا تا بعد از آن شاید بتوانیم یک مسیر موفق برای ایجاد تغییر در ایران را بیابیم:
گزارهی ۱) همه مردم باید متحد شوند.
چنین چیزی نه ممکن است نه لازم. بافت جمعیتی، طبقاتی، اجتماعی، قومی، فرهنگی، زبانی و تاریخی ایران چنین نیست که بتوان ملت ایران را حول محور یک ایده گردآورد. یک جامعه شناس داخل کشور در این باره میگوید: «جامعه ایرانی، این روزها کمتر گفتگو میکند و سطح روابط انسانی سالم تقلیل پیدا کرده است. همین موضوع به فردگرایی و از دست رفتن روابط انسانی منتهی میشود. به همین دلیل کانون همه معضلات همین افزایش سطح فردگرایی است». تشتت و تفرقه و تنوع و تعدد لایههای اجتماعی در ایران چنان است که اتحاد فراگیر مردمی یک رویای ناممکن و نامفید بیش نیست و باید کنار گذاشته شود. ما نیاز به همسویی و همکاری آن بخش از جامعهی اتمیزهی ایران داریم که میتواند برای یک منظور مشترک به یاری منظم یکدیگر بیاید. جمعیتی همسو -و نه به طور لزوم همگون- که قادر به درک چرایی درد مشترک خود هستند و بر سر راه حل آن توافقی دست کم حداقلی دارند. این بخش از جامعه ممکن است ۱ درصد یا ۱۰ درصد از جمعیت باشد، هر چه باشد، به واسطهی با هم بودن، توانایی آن از ۹۹ درصد یا ۹۰ درصد پراکنده و متفرق و ایزوله و جدا از هم بیشتر خواهد بود.
گزارهی ۲) همهی اپوزیسیون ایرانی باید متحد شود.
چنین امری نیز نه شدنی است نه ضروری. اغلب تشکلهای سیاسی ایرانی صوری هستند و واقعیت مادی و لجستیکی و نیرویی آن چنانی ندارند. بیشتر جمع هایی مجازی هستند که از سیاست -که عبارت است از کسب قدرت- چیزی نمیدانند و بحث سیاسی را با کار سیاسی اشتباه گرفتهاند. گردهم آمدن یا نیامدن چنین تشکل هایی تاثیری در شرایط نخواهد گذاشت. شخصیتهای سیاسی ایرانی هم فاقد توانایی اجرایی هستند و به همین دلیل، این که ده نفر از آنها کنار هم قرار گیرند یا شش صد نفر از آنها، به وجود آورنده تغییری واقعی در شرایط نخواهد بود. بخش اعظم فعالیتهای اپوزیسیون، در قالب تشکلها و افراد، فقط جنبهی صوری و نمادین دارد و تاثیر ملموس و مستقیمی در شرایط سیاسی ایران نداشته و ندارد. در این بین، هر جریانی که بتواند، با موفقیت، هدایت اقلیت کوچک اهل عمل در جامعه را بر عهده گیرد نقش هژمونی (دست بالا) را در عرصهی سیاسی خواهد داشت.
گزارهی ۳) همه کشورهای دنیا باید از خواستهای مردم ایران حمایت کنند.
چنین چیزی نیز در جهان واقعی هرگز روی نداده و نخواهد داد. اکثریت مطلق کشورهای جهان علاقهای به پرداختن کمترین هزینهای برای مقابله با رژیم وحشی اسلامی در ایران ندارند. برعکس، دولتهای زیادی در جهان هستند که ترجیح میدهند رژیم ایران هر چه بیشتر بماند تا آنها بتوانند از طریق رفتار و عملکرد ضد ملی آن، منافعشان را تامین کنند از جمله لندن و تل آویو و …
گزارهی ۴) همهی مردم ایران خواهان آزادی و دمکراسی هستند.
این امر با واقعیت انطباقی ندارد. در هیچ بخش مهمی از جامعه تلاشی قابل توجه، چشمگیر، پی گیر، مستمر و سازمان یافته برای مبارزه در جهت به دست آوردن این دو مورد دیده نمیشود. لایههای نازکی از جامعه به صورت ضمنی و تلویحی آزادی و دمکراسی را میخواهند اما برایشان به عنوان یک ضرورت مطرح نیست و جنبهی حیاتی ندارد. اگر به طور تصادفی و شانسی حرکتی صورت گیرد که سبب استقرار آزادی و دمکراسی در کشور شود مردم خوشحال میشوند، اما اگر هم نشود و نان و آب و یک درآمد حداقلی داشته باشند و در گرمای ۵۰ درجهی سانتیگراد تابستان برق هم قطع نشود، حاضرند حکومت دشمن آزادی و دمکراسی را برای مدتها باز تحمل کنند.
گزارهی ۵) مردم بالاخرهی یک روزی بیرون میریزند و این رژیم را جارو میکنند.
چنین چیزی یک باور مکانیکی است نسبت به جامعه که پدیدهای ارگانیک (زنده) میباشد. آدمها قادرند تا مرزهای غیرقابل تصور به درجات نازل حیات سقوط کنند و اگر زنده بمانند، زندگی کردن را فراموش کنند. فقر مادی و فقر فرهنگی، دست در دست هم، عادت به شرایط فاجعه بار معیشتی و زیستی را برای اکثریت جامعهی ایران ممکن و قابل قبول ساخته است و تا زمانی که میلیونها نفر از مردم، به طور مطلق، فاقد آب و نان شوند، مشکل خاصی در تحمل شرایط نکبت بار عادی شدهای که رژیم برای آنها ساخته است ندارند. بنابراین، مردم همین طوری، خودبخودی، خودکار و خودجوش به خیابان نخواهند ریخت- تا روزی که قادر به تامین بقای فیزیکی خود باشند-. اگر به شرایطی برسند که در آن به طور بلافصل نتوانند زنده بمانند باید بین قبول مرگ خود و یا بردن باعث و بانی شرایط وخیم به سوی مرگ حق انتخاب دارند؛ و در آن صورت ممکن است، مانند تجربهی قحطی بزرگ ۱۹۱۹ -۱۹۱۷، به طور گسترده، مرگ خود را بر مرگ دشمن ترجیح دهند. (در آن هولوکاست ایرانی تقریبن از هر دو ایرانی یک نفر از گرسنگی جان سپرد.)
گزارهی ۶) اگر هم اکثریت نه، سرانجام یک اقلیتی از مردم هستند حساب رژیم را خواهند رسید.
این هم فقط یک احتمال است که اگر قرار باشد تحقق پیدا کند نیاز به تدارکات و آموزش و سازماندهی و رهبری آن اقلیت دارد که در حال حاضر به طور مشخص و ملموس اثری از حضور کافی آن در جامعه دیده نمیشود. بنابراین، نباید به چنین گفتهای بی سند دلخوش کرد و منتظر شد که به مثابه یک معجزهی جمعی یا جبر تاریخی رخ دهد. تجقق چنین چیزی مشروط است به کاری هدفمند و سامان یافته که تا زمانی که در جامعه به صورت ملموس و در سطح کافی و به شکل مستمر نبینیم نمیتوانیم امیدی به ظهور و عمل آن داشته باشیم.
گزارهی ۷) این وضعیت نمیتواند ادامه داشته باشد و رژیم از درون فرو میپاشد.