بار دیگر جهان بر سر بزنگاهی تاریخی گیر افتاده است. تودههای مسخ شده از یک سو و طبقهی برتر ضد بشر از سوی دیگر. هر عضوی از جامعهی بزرگ بشری از خود میپرسد چه کسی قرار است دنیای رو به زوال را نجات دهد.
– پارهای بر این باورند که در دقایق آخر بازی تودهها به خود میآیند و با راندن اهریمنان از مسند امور بشریت را منجی میشوند.
– بعضی دیگر میگویند از همین حالا باید تلاش کرد که انقراض انسان روی زمین حتمی نشود و پیش از آن که دیر باشد کاری کرد.
– برخی نیز بر این باورند که برای همهی این بازیها دیر است و بایست سرنوشت شوم در راه را پذیرفت.
کدام نظر نزدیکتر به واقعیتی است که در جریان است نمیدانیم، اما میدانیم که مجموعهای از نیروهای شر و تخریبگر شامل صهیونیسم آدمخوار، سرمایهداری غارتگر و آخوندیسم (مذهب) مسخکننده دست به دست هم دادهاند تا در قالب جنگهای پوچ و مبتذل راه برای هر گونه شانس یک «زندگی معمولی» بر آدمیان نگونبخت را ببندند.
این مثلث شوم دهههاست که به این مهم مشغول است و با مشغول کردن تودهها به نمایش و فیلم و سرگرمی و بازی و ورزش و سکس و مواد مخدر و فقر و ترس و امثال آن به هدف شوم خود، که تامین منافع خویش به قیمت سوزاندن کرهی زمین در آتش است، برسد.
من بر این باورم تا موقعی که زاویهی نگرش جهانیان تابع مزخرفات ساختهی دست سیستم ضد بشر است امیدی برای نجات نیست. از این روی، باید جهانبینی نویی را برای بناسازی جهانی نو بنا کرد. به همین دلیل، از چند سال پیش به تدوین و ارائهی اندیشهای نو پرداختم تحت عنوان «بینهایتگرایی».
نظریهی فلسفی بینهایتگرایی مبنای درک جهان را آن چه هست میداند نه آن چه فکر میکنیم هست. تفاوت این دو عظیم است. اولی، روایت تحریفنشدهی وجود را مبنا قرار میدهد و دومی حکایت خوشایند بشر از آن را. برای نجات باید طنابی واقعی و محکم را چنگ زد نه ریسمانی نازک و رویایی.
با ژرفنگری در آن چه هست در مییابیم که واقعیت یک روایت بیشتر ندارد و آن بینهایت است. در هر چه عمیق بنگریم میبینیم از ساختاری نامتناهی برخوردار است که دارای روابطی بیپایاناند و در این تعامل بیانتهاست که هر چیز در عالم ساخته و پرداخته شده است. از ذرات ساختارهای خرد تا مجموعههای ساختارهای کلان هستی.
پس، آن چه بشر میپندارد و با آن تعامل میکند، یعنی امر متناهی، قصهای است ساختهی ذهن که تجانسی با پیچیدگی بینهایت بافتار واقعیت ندارد؛ به همین دلیل نیز هزاران سال است در یک قدمی تفکر پرتوحش خود میپلکد و برای خالی نبودن عریضه نامش را «تمدن» مینامد.
– خود را متمدن مینامد اما برای تامین لذتها و مطامع خود، سایر آدمیان خارج از قوم خود را «حیوان انساننما» میخواند و فرمان به قتل و بمباران و زنده سوزاندن فرزندانشان میدهد. این کاریست که بیش از ده ماه است آدمخواران صهیونیست در نوار غزه به آن مشغولند.
– خود را متمدن مینامند اما برای دستیابی به چاههای نفت آن به عراق لشگرکشی میکند و بیش از یک میلیون نفر را قتل عام میکند. این کاریست که سرمایهداری آمریکا به آن پرداخت و همچنان در یمن و عراق و سوریه به آن مشغول است.
– خود را متمدن میداند و در یک تابستان گرم در سال ۶۷ سی هزار زندانی سیاسی را اعدام میکند تا بعد از پایان جنگ فرسودهساز هشت سالهاش احساس خطری نکند. این کاریست که هیولاهای عمامه به سر در ایران کردند.
بنابراین صحبت از تمدن برای موجود دوپایی که توحش تمام ارکان مغز و عملش را از دیرباز تا امروز اشغال کرده است یاوهای بیش نیست.
بینهایتگرایی بر این باور است که همهی این هیولاصفتیهای ما به دلیل باورمان به محدود بودن جهان و ثروتهایش است؛ بنابراین باید کشت و غارت کرد تا آن اندکی که هست به ما برسد نه به دیگران. و تا زمانی که این اعتقاد عمیق به محدودیت و پایانپذیری که در فلسفه و علم و سیاست نیز هزاران سال است خانه خوش کرده ادامه یابد، همین لجنزار کنونی خواهد بود تا در یک مقطعی، عفونت مذهب و طبقه و ترکیب حرص و حماقت، به عنوان بیماریهای تاریخی ناشی از «محدودپنداری هستی»، انسان را به محاق نیستی و انقراض براند.
به همین دلیل شاید بد نباشد به جای رفتن به سوی شبه راه حلهای سیاسی و اپوزیسیون محوری و امثال آن، به ریشهها بپردازیم و هراسی از سخت و طویل بودن راهی این چنین نداشته باشیم، چرا که راه یکی است و آن هم راه راستی است. و راستی در این باب به معنای نگاه منطبق بر واقعیت است بدون تحریف ناشی از جهل و ترس و عادت.
اگر هر یک از ما منادی عمل مشخص در راستای تغییر جهانبینی بشر از «نهایتگرایی» مخرب به «بینهایتگرایی» سازنده باشیم، در یک مرحله از این راه، شمار ما «بینهایتگرایان» به حدی خواهد رسید که میتوانیم با اتحادی عقلانی و کارکردی، یک راه حل واقعی و سازمانیافته برای برونرفت از بنبست وجودی کنونیمان پیدا کنیم.
در همین روزها، مردمان کشوری فقیر در آسیا نشان دادند که چگونه میتوان با اتکاء به قدرت بینهایت جمعی باورمند و ارادهگرا سیر تاریخی کشوری چون بنگلادش را تغییر داد. اگر آنها توانستهاند چرا سایر ملتها نه؟ کافیست باور داشته باشیم که «جمعی، قدرتمان بینهایت است».
صاحب این قلم و یاریگران این اندیشه به سهم خود به تشویق و ترویج این باور به بینهایت در هرچیز، از جمله به قدرت انسان و جمع انسانها میپردازند و امید دارند که دیگرانی که به ضرورت برخورد ریشهای با شرایط اسفبار کنونی جهان باور دارند نیز به این جریان بپیوندند تا بتوانیم به تدریج کار را به جایی برسانیم.
افقی که به سوی بینهایت رود جز پیروزی و کامیابی بیپایان تجربه نمیکند. رهایی انسان از بند استبداد نیازمند پیشرهایی او از بند ناباوری است.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani