یک نگاه واقع بینانه از درون و برون نظام آخوندی خبر از رسیدن آن به بن بست فلاکت باری دارد که روز به روز آشکارتر می شود. روزی نیست که از محرمانه ترین مطالب و گزارش های داخلی شان چیزی به بیرون درز نکند و در آن، خبر از ترس و وحشت و نگرانی روزافزون نهادهای امنیتی نباشد. از یک پایگاه بسیج سر خیابان -که نگران هجوم شبانه به خود است- تا بیت رهبری، لرزه بر ارکان و اندام نظام افتاده است.
رژیم رفتنی
دلیل وحشت رژیمی ها یک امر ساده است: اگر آغاز پایان این گونه باشد وای به پایان آن! سران و مقامات و آدم های رژیم به روزگار سیاه خویش در فاز آخر می اندیشند. بدیهی است که هر کس خود را جای آنها بگذارد دچار اضطراب می شود و می دانیم که نظام هایی که به محاق ترس و وحشت فرو می روند سریع تر می پاشند.
دور تسلسلی که نظام در آن گرفتار شده است آن قدر بدیهی است که حتی بسیجی دهن گشاد و مغز تنگ رژیم آن را درک می کند چه رسد به اتاق های فکر بیت رهبری و حسین طائب و میرحجازی و مجتبی خامنه ای و پدر جنایتکارش و امثال آنها. برای ساده کردن موضوع، این موقعیت سخت را چنین بینیم:
– اگر بخواهند بر «دست آوردهای منطقه ای و فراملی» خود تاکید کنند، تحریم ها برداشته نمی شود.
– تحریم ها برداشت نشود، اقتصاد کلان فرو می پاشد، جامعه سر به طغیان می زند و تعداد آخوند و پاسداری که در پایان شورش هنوز در قید حیات خواهند بود تا به محاکمه کشیده شوند بسیار اندک است.
– اگر بخواهند، زنده بمانند باید نان مردم را تامین کنند.
– برای تامین نان مردم باید تمام «دست آورد»های ضد ملی و دزدی-پاسداری خود مانند هسته ای، موشکی، پهبادی، تروریستی، دخالت ورزی و امثال آن را به باد بدهند.
– اگر این دست آوردها دود شود، چیزی از نظام اسلامی شان باقی نمانده و تفاله ی آن به راحتی کنار زدنی می شود.
پس دو انتخاب دارند: یا آماده ترک عالم دنیوی به سوی دیار باقی توسط مردم خشمگین و مهاجم و یا تبدیل شدن به یک رژیم کتک خورده ی برهنه آماده ی بسته بندی برای زباله دان تاریخ.
نظام سر تا پا حماقت می خواهد این دو گزینه را با توسل به مسکو و پکن به انتخاب سومی هدایت کند، اما به نظر می رسد که برای این کار دیگر دیر است؛ نه چین و نه روسیه حاضر به شرط بندی با رقم بالا روی رژیمی نیستند که به تفاله ی خویش تبدیل شده است.
ضرورت جایگزینی:
فراموش نکنیم که این رژیم رفتنی برای رفتن نیاز به جایگزین دارد. در نبودِ جایگزین، جسد متعفن آن روی دست مردم ایران مانده است. یعنی در هر یک از دو سناریوی بالا، حذف رژیم در گرو وجود یک تمامیت آماده ی تحویل گرفتن کشور و برون کشیدن آن از منجلاب آخوندی-پاسداری-بازاری است. این تمامیت، امروز به شکل مشخص و بارز آن موجود نیست، اما به به صورت بالقوه حضور دارد، می ماند بالفعل کردن آن.
برای فعال کردن جایگزین بالقوه، می بایست روش هایی را که در این چهار دهه شکست خورده اند کنار بگذاریم و به روشی مناسب که تا به حال امتحان نکرده ایم روی آوریم. شیوه هایی که مورد آزمایش و تجربه قرار گرفته و نتیجه نداده است همین فعالیت های کلاسیک بخش عمده ای از اپوزیسیون برای ایجاد «اتحاد»، «همبستگی»، «جبهه» و امثال آن است. هیچ یک از این فرمول ها به کار ما ایرانی ها نمی خورد، چرا که بن مایه ی همه ی آنها حداقلی از رفتارهای درونی شده دارای ماهیت دمکراتیک است که نداریم.
پس، «روش» دمکراتیک را می شناسیم و این خوب است، اما «منش» دمکراتیک را نداریم و این بد است. به همین خاطر، کارمان ناقص است. برای فعالیت دمکراتیک هم سازوکار باید مبتنی بر دمکراسی باشد و هم رفتار بر اساس ارزش های دمکراسی، که این مورد آخر را ما هر چند می شناسیم اما تمرین آن را نداریم و اجرای آن را بلد نیستیم. شنا را از روی کتاب نمی توان آموخت.
در باره ی این که چرا این منش دمکراتیک را هنوز نداریم هزاران صفحه مطلب در قالب مقاله و کتاب و رساله ی دکترا نوشته شده است. این جا به شرح آن نمی پردازیم، فقط بدانیم که دلایل متعدد، عمیق، ریشه دار و ماندگار تاریخی، فرهنگی، روانشناختی، جامعه شناختی، سیاسی و اقتصادی در این میان حضور دارند و عمل می کنند. جامعه شناسانی چون همایون کاتوزیان در این باره آثار تحقیقی ارزشمند مبتنی بر تحلیل چند متغیری ارائه داده اند. برای کار روی این دلایل و دگرگون ساختن و رفع آن ها نیاز به فرصتهای چند ده تا چند صد ساله در یک فضای مناسب فارغ از سرکوب و ترس و کشتار داریم که شاید، در آینده ی پس از رژیم کنونی فراهم شود. به طور مثال، اگر سال 1400 را معیار قرار دهیم، می توانیم به شرایط مناسب کار دمکراتیک میان ایرانیان در 1500 خورشیدی، به عنوان یک عدد نمادین، بنگریم.
با توجه به این که هنوز در 1400 هستیم، میهن در خطر است و باید به فکر راهکارِ دفن جسد متعفن رژیم آخوندی باشیم بهتر است با رویاهای احتمالی صد سال آینده طرح و نقشه نریزیم و واقع گرا باشیم. در این چهل سال گذشته ی مبارزات سیاسی دریافتیم که نه می توانیم اتحاد سیاسی میان جریان های اپوزیسیون بر اساس معیارهای دمکراتیک پدید آوریم و نه همبستگی گسترده ی اجتماعی میان مردم. این تشتت و پراکندگی ضعیف و ناتوانمان ساخته و یک رژیم فروپاشیده، با عقب افتاده های ذهنی جنایتکاری مانند خامنه ای و رئیسی، در رأس آن هنوز در قدرت است.
پس، باید از آسمانِ رویای «همبستگی دمکراتیک» و سایر «مانوورهای شبه دمکراتیک» به واقعیت کار شدنی، امکان پذیر و قابل انجام برای ما ایرانی ها با تاریخ و روانشناسی مشخص خودمان بازگردیم. برای این منظور می بایست به الگوهایی مراجعه کنیم که از دیرباز عمل کرده و هنوز در ذهن فردی و جمعی ایرانیان مستقر است و فعال کردن آن ها می تواند جامعه را به حرکت درآورد. یکی از این الگوها که برای این مورد مشخص بسیار مفید است مدل رهبری فردی می باشد. مدلی که هم در اسطوره های ما تجلی یافته و هم در رخدادهای مشخص تاریخ گذشته و معاصر کشورمان.
ضرورت رهبری فردی
در تمام طول تاریخ خود، ملت ایران حرکت های جمعی خویش را به دنبال یک اقدام فردی شروع کرده و به پیش برده است. به عبارت دیگر کنش جمعیِ بدون پیشتازی یک فرد کمتر صورت داده است. در آینده ای متفاوت و در یک بستر غیراستبدادی شهروندان ایرانی فرصت خواهند داشت تا از طریق برپاسازی و فعالیت در نهادهای غیر حکومتی، سازمان های مردم نهاد، تحزب، سندیکالیسم و فعالیت های خرد شهروندی بیاموزند که حرکت جمعی نهاد-محور و بی نیاز از رهبر فردی نیز میسر و ممکن است. اما ما هرگز آن جا نبوده و هنوز آن جا نیستیم. به همین خاط در شرایط کنونی با این واقعیت مواجه هستیم که این ملت 90 میلیونی جز با پیروی از الگوی رهبری فردی به حرکت گسترده ی جمعی دست نمی زند.
بدیهی است که در کشوری که رهبری فردی در آن توام با هزار و یک خاطره فردی و همگانی منفی و پرشرارت است، استفاده از این اصطلاح حساسیت برانگیز است. خشم و ترس را در یکایک ما فعال می سازد و چشم انداز خوبی برایمان ترسیم نمی کند. این نوع نگرانی از بازگشت و یا سفارش به بازگشت به رهبری فردی به طور کامل قابل درک و حتی قابل توجیه است.
بدیهی است که از آن سوی هرکس که در مورد « ضرورت رهبری فردی» صحبت کند باید خطر واقعی آن که همانا بازتولید دیکتاتوری است را در نظر داشته باشد. بنابراین پیشنهاد بازگشت به فرمول رهبری فردی بی خطر و بی دردسر نیست. به همین دلیل هرگونه طرح بحثی در این باب باید در کمال یک واقع گرایی دو جانبه صورت پذیرد: عدم امکان ایجاد حرکت اجتماعی گسترده و سرنوشت ساز بدون رهبر از یک سو و خطر تولید یک مستبد جدید با انتخاب یک رهبر از سوی دیگر.
حساسیت موضوع وقتی دو چندان می شود که بدانیم در طول تاریخ مان مدل های مثب رهبری فردی شاید حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد، اما از آن سوی دهها مورد تبدیل شدن این رهبران به پادشاهان و حاکمانی بی رحم و غارتگر را داریم. پس، رفتن به سوی پیشنهاد انتخاب رهبر فردی برای جبران تشتت سیاسی و پراکندگی اجتماعی یک بازی خطرناک است که یا باید با مهارت پیش رود و به نتیجه ی دلخواه برسد و یا بی دقت و هشیاری به پای آن رویم و با دست خود مستبد فردی را بر گرده ی خویش سوار کنیم.
نگارنده بر این باور است که پس از سبک و سنگین کردن جنبه های مثبت و منفی این موضوع آن چه سرنوشت این عمل را مشخص خواهد کرد بیشتر جنبه های فنی و کارشناسی است تا وسواس های سیاسی و ایدئولوژیک مان و یا ترس های حک شده در ناخودآگاه جمعی ما. یک کار توام با اندیشه ورزی عمل گرا و وسواس مدیریتی می تواند تامین کننده دو منظور مشخص باشد:
۱) تولید رهبر فردی ۲) پیشگیری از بازتولید دیکتاتور.
در نگاه نخست ممکن است این دو «جمع متضادین» جلوه کند. اما فراموش نکنیم که چنین نگاهی بیشتر به دلیل تاریخ مارگزیدگی ما ایرانی ها می باشد تا نفس کار انتخاب یک رهبر فردی. یعنی اگر به ناممکن بودن تامین این دو شرط باور داریم باید صحبت «مارکوس اورلیوس»، امپراتور-فیلسوف رومی را به یاد آوریم که می گفت: «اگر چیزی بر شما ناممکن جلوه کرد فکر نکنید که بر هر کس دیگر چنین به نظر می رسد».
پس، بهتر است که در مقابل این پیشنهاد به یک قضاوت مطلق و از پیش تصمیم گرفته دچار نشویم. قدری بیاندیشیم و ببینیم که آیا این امکان پذیراست که از یک طرف با انتخاب یک رهبر فردی ایرانیان را تا حداکثر امکان گردهم آوریم و برای نجات کشور به یک قیام سراسری هدایت کنیم و از طرف دیگر، طوری سازوکارهای این مسیر را تعیین کرده باشیم که این فرد رهبر، ضمن ایفای نقش کارکردی مشخص خود، به فراتر از آن و تصاحب و انحصار قدرت برای خویش و طایفه اش و محروم کردن دیگران از مشارکت در قدرت سیاسی از طریق سرکوب و حقه بازی اقدام نکند.
اگر بخواهیم از قبل بگوییم که خیر، چنین کاری ممکن نیست، پس خود را محکوم به ایستایی و درجا زدن کرده ایم. از ترس مرگ، خواهیم مرد. اما اگر دارای قدری درایت و کمی هم اعتماد به نفس باشیم می توانیم شهامت به خرج دهیم و این پیشنهاد را به داوری عقل بگذاریم نه قضاوت ترس.
نگارنده به این انتخاب دوم گرایش دارد و برای این منظور دلیل هم ارائه می کنم. سختی و دشواری تجربه ی چهل و سه ساله گذشته از یک سو استخوان های تاریخی ما را خرد کرد و از این بابت باید تاسف بسیار خورد، و از سوی دیگر مانند کودکی که با فوت سرپرست خانواده یک شبه باید بالغ شود تا از خواهران و برادران کوچک خود حفاظت و حمایت کند، این دوره ی کمتر از نیم قرن، خامی چند قرنه ی ما را از میان برد و به نوعی پختگی اجباری رساند، و از این بابت باید خوشحال باشیم.
تردید نیست که هنوز لایه هایی از سادگی و خام نگری در جامعه ی ایران موجود است، اما از طرفی هم سیلی استبداد مطلقه ی مذهبی چنان بیدارمان کرده است که آوردن یک جایگزین استبدادی که بتواند از این هم بدتر کند برایمان سخت غیرقابل تصور است. به همین دلیل، از انباشت تجربه ی عملی دردناک و پرهزینه -که جان ارزشمند دهها هزار مبارز انقلابی اعدامی گواه آن است-، و نیز دانش نظری ناشی از بحث و مطالعه -که ذخیره ی فکری و محتوایی بی سابقه و بی نظیری را تدارک دیده است- می توان به یک آرامش خاطر نسبی از امکان ناپذیری بازتولید استبداد در ایران دست یافت. اگر بخواهیم خوشبینی را به افراط نکشیم باید گفت که دیگر در ایران بعد از رژیم مطلقه ولی فقیه، استقرار یک استبداد نوین نه آسان خواهد بود نه ماندگار.
با یک چنین بستری می بایست از خود بپرسیم که آیا می توان به این سناریوی تعیین رهبر فردی روی آورد و از آن برای کمبود خصلت دمکراسی همبسته ساز استفاده کرد؟ نگارنده بر این باورست که هیچ جواب مطلقی برای این پرسش از قبل موجود نیست. می بایست به خرد جمعی و هشیاری عمومی خود اتکاء کنیم و با رعایت تمام احتیاط ها به این میدان پا بگذاریم. بدیهی است که مشکلات و خطرات در مسیر زیاد و فراوان است اما به یاد سخن یک عمل گرای آمریکایی در حوزه ی اقتصادی به نام جرج آدر باشیم که می گفت:«هر آن چه که همیشه می خواستید در آن طرف دیوار ترس قرار دارد».
آری! رفتن به سوی فرمول بهره بری از یک رهبر فردی ترس دارد، اما رهاسازی میهن از قید حاکمیت بدتر از مغولان آخوندی-پاسداری جز با عبور از ترسمان ممکن نیست. پس به فکر باشیم که چگونه می توانیم هم این رهبر فردی را بسازیم و از آن بهره بریم و هم چگونه مانع از آن شویم که هوس تبدیل شدن به دیکتاتور بعدی را داشته باشد. در هر کاری خطر حاضر است، بحث در مورد مدیریت عقلانی و ماهرانه ی آن است.
یک رهبر فردی آن چیزی است که با ارجاع ایرانیان به حافظه ی تاریخی خویش، چه در بخش آگاه آن و چه در بخش ناخودآگاه آن، می تواند آنها را از ترس و تفرقه و تشتت بیرون آورد و در قالب یک جمع متحد به میدان مبارزه بکشاند. جمعی که با یک حرکت رهبری شده -و البته پرهزینه- رژیم را جارو کند و قدرت را از دست این هیولاها بیرون کشد.
در پایان بد نیست به این موضوع اشاره کنیم که ورود به این پیشنهاد نیز به اندازه ی محتوای آن اهمیت دارد. زاویه ی برخورد با موضوع و انتخاب مسیری که از حیث فنی بحث را در مجرای صحیح بررسی، تصمیم گیری و اجرا بگذارد از اهمیت بالایی برخوردار است. در این باب اجازه دهید که تفکیکی میان پروسه (فرایند) و پروژه (طرح اجرا) قائل شویم.
پروسه نه پروژه
ایده ی ضرورت داشتن رهبر فردی ممکن است در ظاهر ساده جلوه کند اما تحقق آن بسیار پیچیده و دشوار است. به همین دلیل، پیش از آن که بخواهیم به بررسی پیشنهاد با رجوع به سازوکارهای اجرایی آن بپردازیم، تقدم و تاخر مراحل را رعایت کنیم و نخست به موضوع به صورت یک فرایند با مسیری پر یپچ و خم بنگریم.
در ابتدا تفاوت میان این دو را یادآور شویم:
– پروسه یا فرایند قالبی است که در دل خود چندین پروژه را در بردارد.
– پروسه زمان بندی مشخصی را تعیین نمی کند، پروژه زمان بندی دقیق دارد.
– پروسه در شکل دهی به مسیر خویش از انعطاف برخوردار است، پروژه راه تعریف شده ای دارد که خیلی انعطاف پذیر نیست.
– پروسه مسیر عمومی را کلیات آن ترسیم می کند، پروژه طی کردن یک مقطع مشخص از مسیر را با جزییات برنامه ریزی می کند.
– پروسه تابع شرایط کلان حاکم بر محیط موضوع خود است، پروژه با شاخص های اجرایی خرد تحقق پیدا می کند.
این تفاوت ها به ما پیش آگهی می دهد که بهتر است نخست ایده ی تولید رهبر فردی را در قالب پروسه و با ویژگی های کلی آن ببینیم. فرایند تولید یک رهبر فردی و مسیری که باید در این باره طی شود چیست و چه مراحل عمومی را می توان برای آن در نظر گرفت. وقتی این کار صورت گرفت و توافق نسبی برای پیاده سازی آن حاصل شد به طور منطقی بحث های اجرایی مطرح می شود که نیازمند تدوین طرح های لازم یا همان پروژه های عملیاتی برای هر مرحله می باشد.
اگر بخواهیم پیشنهاد بهره برداری از رهبر فردی را در قالب یک فرایند ببینیم گام های عمومی آن چنین خواهد بود:
۱) طرح ایده برای پخته و ساخته شدن و تبلیغ آن برای ایجاد پذیرش در جامعه
– در صورت استقبال عمومی از این پیشنهاد
۲) تدوین و اجرای پروژه اجرایی «تولید رهبر فردی» برای جامعه ی آماده ی پذیرش
– در صورت پذیرش رهبر توسط جامعه و نیروهای کنشگر آن
۳) تدوین و اجرای پروژه ی حرکت مردمی دارای رهبر برای پایین کشیدن رژیم از قدرت
– در صورت کامیابی در کنار زدن رژیم کنونی
۴) مدیریت دوران گذار توسط دولت منتخب زیر نظر رهبر
می بینیم که این پروسه ای است که هر مرحله از آن باید به حد کافی و با کیفیتی خوب تحقق یابد تا مرحله ی بعد از خود را، امکان پذیر و لازم سازد. به همین دلیل ،آن چه در حال حاضر به آن نیاز داریم پرداختن به بخش ابتدایی مرحله ی نخست از این چهار مرحله است. اگر این مهم انجام شد، ضرورت پرداختن بخش های دیگر مرحله ی اول و بعد به مرحله ی دوم مطرح می شود در غیر این صورت نیاز به صرف وقت برای حتی بحث پیرامون آن نیست.
نتیجه:
جامعه ی ایران و فعالان سیاسی ایرانی به دلیل نداشتن تجربه ی دمکراتیک قادر به کار جمعی منظم، پایدار و سازمان یافته برای نجات کشور خود از یک فروپاشی در حال نزدیک شدن نیستند. به همین خاطر پیشنهاد من این است که برای جبران این کمبود و پاسخ به اضطرار نجات مهین، به الگوی تولید رهبر فردی روی آوریم و از این طریق یک حرکت جمعی گسترده پدید آوریم و کشورمان را از این وضعیت نابسامان و با آینده ای تیره و تار بیرون بکشیم. برای این منظور لازم است که پیشنهاد را در قالب یک پروسه ببینیم و اگر بر سر طی کردن این پروسه یا فرایند توافق لازم را به دست آوردیم در قالب پروژه های مشخص به اجرای آن اقدام ورزیم. زمان کمی در اختیار داریم اما باید که دقیق و هشیارانه برخورد کنیم که از یک سو مانع محو کشور و تمدن ایران شویم و از سوی دیگر با دست خود یک استبداد دیگر را پایه ریزی نکنیم. انتخاب با ماست.#
ــــــــــــــــــــــــدــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com