با گذر زمان آشکار شده است که نظام اسلامی ایران را به سوی نوعی از تخریب پیش برده است که دیگر امکان بازسازی آن بدون تغییر بنیانها و پایهها ممکن نیست. نه هزینهی چند صد میلیارد دلاری این کار را میتواند تهیه ببیند و نه توان مدیریت آن را دارد.
روشن است که در صورتی که ملت ایران برای آغاز تغییرات زیربنایی و مهم در کشور به موقع اقدام نکند هیچ آیندهی روشنی در آینده برای مملکت و نسلهای بعدی قابل تصور نیست.
البته در این عرصه نباید امیدهای کاذب را مبنا قرار داد. چرا که به نظر میرسد رژیم آخوندی با استفاده از مسخ اجتماعی در طول نزدیک به نیم قرن، تودهها را از امتیاز اندیشیدن در مورد سرنوشت خویش محروم کرده است. آن گاه، با اضافه کردن ترس از سرکوب و مرگ و زندان و شکنجه و نیز فقر اقتصادی و معیشتی و مالی و مادی آنها را به افرادی منفعل تبدیل ساخته که بدون مقاومتی تسلیم سیاهترین وضعیتها هستند. فقر مادی، ورشکستگی اخلاقی، قحطی فکری و سرخوردگی و حس فریبخوردگی و ناامیدی و افسردگی، معجونی کشنده برای انسان ایرانی فراهم کرده است.
معلوم نیست آیا صدا و ندای اندک ایرانیان هشداردهنده و آگاهساز در درون و بیرون به گوش بالای ۹۹ درصد جامعه میرسد یا خیر و اگر بلی، آیا منشاء اثری در آنها هم است یا نه. اما آن چه مسلم است این که ملت ایران دیگر منابع روانی کافی برای یک همبستگی اجتماعی ندارند تا بتوانند از طریق آن به یک بسیج همگانی برای حرکتی سرنوشتساز دست زنند.
ملتی که آلوده به اعتیاد، سکس، بدسوادی، کمسوادی و بیسوادی، پوچگرایی عمیق، افسردگی مسری، مذهبزدگی بیماروار، لذتطلبی و خوشیجویی کاذب و دروغین -با کارکرد واقعیتگریزی- و نوعی مادیگرایی و تقدیرگرایی دچار شده است و با چنین ترکیبی آماده است که حتی بمباران هستهای کشور را به عنوان نقطهی امیدی برای تغییر تلقی کند.
وقتی ملتی از حیث روانی به این حد از وخامت و انحطاط رسید برای قبول هر سرنوشتی آمادگی دارد. در این شرایط مرگ دیگر فاجعه نیست، زندگی قبل از مرگ است که این واژه را برازندهی خود میسازد.
در این شرایط میبیینیم که کسی یا جریانی یا تشکلی نیست که حرفی تازه که مردم ایران به آن گوش فرا دهند داشته باشد. به همین دلیل، یگانه نقطهی احتمالی شروع یک تغییر جاییست که فروریزش مادی مطلق، زندگی اکثریت ایرانیان را در برگیرد و جامعه به طور گسترده با کمبود آب، نان، هوا برای تنفس، برق، بنزین، مواد خوراکی و نیز تورم افسار گسیخته و بحران اقلیمی حاد و کشنده روبرو شوند.
به دیگر زبان، این دیگر عناصر ارگانیک حیات جامعهی ایران (مانند فرهنگ و آگاهی و تاریخ) نیست که سرنوشت و آیندهی او را تعیین میکند، بلکه صرف عناصر مکانیکی و مادی که در هرم مازلو از آنها به عنوان «نیازهای فیزیولوژیکی» شامل آب و غذا و هوا برای تنفس یاد میشود باز میگردد.
مردم ایران دیگر تمامی چهار ردهی دیگر حیات انسانی را در این هرم (تصویر مقابل) کنار گذاشتهاند و به پایینترین رده که مشترک با همهی موجودات زنده است رضا دادهاند. میماند که آیا دولت «قدر قدرت» جمهوری اسلامی میتواند همچنان این نیازهای بدیهی فیزیولوژیکی مردم ایران را تامین کند یا خیر تا آنها با نوعی از حداقلگرایی وجودی (existential minimalism) عادت شده، که خاص کشورهای فقرزده و جنگزده و بیآینده است، به بقای خویش ادامه دهند. اگر بلی، رژیم ممکن است برای سالهای سال دیگر، در صورت عدم بروز فاجعهی اقلیمی گسترده و یا جنگ نظامی، در قدرت بماند؛ اما اگر نتواند، بدیهی است که با برخی حرکتهای شورشوار و پرخشونت گرسنگان و بیآب و برقها و بینانها مواجه خواهد شد.
در صورت بروز این شورشها، به دلیل نبود هدف، سازماندهی و رهبری، نمیتوانیم منتظر یک جنبش اجتماعی متعارف برای تغییر سیاسی باشیم. این شورش گرسنگان بیشتر معادل جنبش انتقامی مردم ایران خواهد بود که، به دلیل تنوع و تشتت و تفرقهی ساختار جمعیتی و اجتماعی، به شکلی آشوبزده و بیبرنامه به سوی یک جنگ داخلی و تجزیهی کشور پیش خواهد رفت.
جان کلام این که آیندهی سیاهی برای ایران ما به نوعی رقم خورده است، مگر این که یک درصدیهای جامعه، دو عنصر ترس و تنبلی را کنار گذاشته و برای هدایت و سازماندهی و رهبری جنبش انتقامی نود درصدیها و شورشهای احتمالی در راه کسب آمادگی کنند.
شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد