هر جامعه ای از سوی دو سری عوامل دستخوش تغییر می شود: ۱) تحولات درونی ۲) دگرگونی های بیرونی. این دو در تعاملی تنگاتنگ، یک کشور را از نقطه ای به نقطه ی دیگر تاریخ خود می برند. این روند ناگزیر تغییر است، اما آن چه در این میان مهم است مسیر آن تغییر می باشد. اگر حالت در جازدن را، که امریست نسبی و در حالت مطلق خویش ناممکن، کنار بگذاریم، هر تغییری جوامع را به یکی از این دو سو حرکت می دهد: یا به پیش، که به آن ترقی و پیشرفت می گویند-، یا به پس، که آن را انحطاط و عقبگرد می نامند.
این که کدام یک از این دو روی دهد به طور مشخص به اراده ی خاص اعضای فعال آن جامعه بستگی دارد. در نبود یک اراده گرایی سازمان یافته، مسیر تغییر را یا جبر، شانس و قضا و قدر تعیین می کند و یا اراده های بیرونی که برای جامعه ی منفعل تصمیم می گیرند.
مورد ایران:
در تاریخ ایران تغییرات زیادی روی داده است که تحولات سیاسی صد سال اخیر نمونه هایی از آن می باشد. اما ویژگی مشترک آنها ضعف اراده ی سازمان یافته ی داخلی برای شکل دهی به مسیر مطلوب مردم ایران بوده است. این پیوسته بیگانگان بوده اند که از انفعال ما برای تحمیل اراده ی خویش استفاده کرده اند، اراده ای که هر بار نتیجه ای جز ضرر و زیان و محروم کردن ملت ایران از آزادی و دمکراسی نداشته است.
یک بار در سال ۱۲۹۹ این کار را کردند. در سوم اسفند آن سال، انگلیس، با بهره بردن از ضعف اراده گرایی مشخص در جامعه ی ایرانی، توسط یک دست نشانده ی خود، به اسم سیدضیاء طباطبایی که یک فراماسون تربیت شده بود، با همکاری فرمانده ی نیروی شبه نظامی قزاق ها، یعنی رضاخان میرپنج، اقدام به کودتا کردند و نهال نوپای مشروطیت در ایران را از میان بردند.
بار دیگر در سال ۱۳۳۲ چنین کردند. در بیست و هشتم مرداد آن سال، انگلیس و آمریکا، باز هم، با بهره بردن از ضعف سازماندهی اراده ی ملی در کشورمان، با یک کودتای برنامه ریزی شده توسط بخشی از نظامیان و اوباش چماقدار، دولت دمکراتیک و منتخب دکتر محمد مصدق را پایین کشیدند و به جای آن استبداد محمدرضا پهلوی را حاکم ساختند.
بار سوم در سال ۱۳۵۷ بود. در این سال آنها به واسطه ی نبود شناخت و آگاهی مردم، موفق شدند که یک هیولای ضد بشر را به عنوان رهبر انقلاب به مردم ایران تحمیل کنند و چهل سال کشور را به پست ترین و نالایق ترین افراد بسپارند.
هر چند که در هر سه بار این بیگانگان و نوکران داخلی آنها بودند که ما را به خاک سیاه نشاندند اما تقصیر اصلی بر عهده ی خود ما بوده است. زیرا، چنانچه آمد، در هر سه مورد آنها از ضعف ما در سازماندهی کردن اراده مان برای دفاع از منافع ملی سوء استفاده کردند و مسیر تاریخ ایران را به سوی پَسرفت سیاسی سوق دادند.
پس اگر بخواهیم که این قصه ی پر غصه بازهم ادامه پیدا نکند، چاره ای نداریم جز این که تمرکز خود را این بار برجبران ضعف بگذاریم و به سوی سازماندهی کردن اراده ی خود برای دفاع از منافع ملی و ایجاد یک تغییر تاریخی پیشرو و مترقی حرکت کنیم.
نگارنده و برخی دیگر از ایراندوستان در تشکل های دیگر سیاسی به این مهم مشغول شده اند. ما با تشکیل «جبهه ی جمهوری دوم» در صدد هستیم که این بار تغییر سیاسی را به گونه ای ساماندهی کنیم که حاصل و نفع آن به جیب ملت شریف ایران برود و نه به جیب بیگانگان و مزدوران آنها.
ایده ی جبهه ی جمهوری دوم این است که این دفعه به جای پیروی از احساسات و هیجانات زودگذر، به عقل دورنگر اتکآء کنیم. یعنی بیاییم و برای خود فرمولی را مورد استفاده قرار دهیم که به ما اجازه می دهد ضمن تغییر حاکمیت سیاسی در گام اول، مرحله به مرحله، با حساب و کتاب و برنامه، گام های بعدی را برای ایجاد تغییر در سه حوزه ی اقتصاد، جامعه و فرهنگ برداریم.
این جبهه با قرار دادن استقرار یک «جمهوری دمکراتیک و لائیک» در صدد است که در ایران آینده سه عنصر جمهوریت، دمکراسی و لائیسیته به شکل نهادینه، قانونی و مردم-محور خود شکل گرفته و جایگزین جمهوری قلابی اسلامی، تک سالاری مستبدانه ی ولایت فقیه و در نهایت، دین سالاری اجباری و ضد بشری شود. اگر این جایگزینی مهم بتواند صورت گیرد ما برای نخستین بار تغییر سیاسی را به دست خود به سوی مثبت آن هدایت کردیم، بر اساس یک اراده ی بومی و ملی.
به همین دلیل، جبهه ی جمهوری دوم از همه ی هموطنان اراده گرا و میهن دوست می خواهد که به عنوان تشکل یا فرد به آن بپیوندند تا در کنار یکدیگر، تبلور اراده ی سازمان یافته برای مدیریت تغییر سیاسی در ایران باشیم. این امر ممکن است اگر ما مجهز به خودباوری از یکسو و سازماندهی و کار منظم جمعی از سوی دیگر باشیم.
وبسایت جبهه ی جمهوری دوم : www.j2iran.org