تاکنون بیش از ۱۰۰ هزار نفر از نمایشگاه “موزه لوور در تهران” دیدن کردهاند. این استقبال را برخی ناظران به حساب اشتیاق ملتی گذاشتهاند که میخواهد از “حصر ۴۰ ساله” بیرون بیاید و خود را عضوی از “دهکده جهانی” بداند.«ما نمایشگاه موزه لوور را قبل ازعید رفتیم. روز تعطیل هم نبود. با این وجود داخل نمایشگاه خیلی شلوغ و پر سر و صدا بود. ولی در تعطیلات عید استقبال از این هم بیشتر بود. یعنی در حدی که برای ورود به محوطه موزه صف طویلی تشکیل شده بود. همان روز تعداد کسانی که به دیدن موزه ایران باستان رفتند به انگشتان دست هم نمیرسید.»
این را بهزاد وفاخواه روزنامهنگار حوزه سینما و هنر به دویچهوله فارسی میگوید. او در صفحه فیسبوک خود در نوشته است: «این ملت در ذهن خودش هنوز خودش را جایی بالاتر از خاورمیانه نفرینشده میداند. شبیه فئودال زمینخوردهای که آه در بساط ندارد اما دوست دارد در مهمانی بزرگان شرکت کند، گیرم با لباس رفو شده و غرور لگدمال.»
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
درباره تفاوت موزههای مهم ایران با موزههای مطرح جهان در رسانههای ایران گاه و بیگاه نوشتههایی منتشر میشود. اینکه درک از موزه در ایران عقب مانده است و به محلی برای نگهداری اشیاء و نمایش آن خلاصه میشود؛ اینکه موزه در ایران فاقد پروژههایی برای پژوهش است، برای کودکان و نوجوانان برنامهای ندارد و…
اما موضوع گفتوگوی ما از روش موزه و موزهداری در ایران فراتر میرود و برمیگردد به آن “غرور ملی”. به مخاطبی برمیگردد که با دیدن نمایشگاه “موزه لوور در تهران”، جایی در این جهان بزرگ برای خود تصور میکند و با مشاهده عکسی از یک بچه که خانوادهاش او را در کنار یکی از مجسمهها گذاشتهاند تا عکس یادگاری بگیرند، یا از نمایندهای که نایب رییس گروه دوستی پارلمانی ایران و فرانسه است و نام لوور هنوز به گوشش نخورده و نمیتواند آن را تلفظ کند، احساس خواری میکند.
“نامهای معتبر” و اعتبار ما
اشتیاقی که مردم برای دیدن نمایشگاه لوور از خود نشان دادند کمنظیر بوده است. خبرگزاری ایسنا سهشنبه ۱۴ فروردین از قول جبرئیل نوکنده، مدیرکل موزه ملی ایران نوشته است: «بازدید از نمایشگاه “لوور در تهران” از ۱۴ اسفند ۹۴ تا ۱۳ فروردین ۹۷؛ به ۱۰۴ هزار و ۴۷ نفر رسیده است که این آمارِ بیش از ۱۰۰ هزار بازدید در این مدتِ کوتاه، بسیار خیرهکننده است. برآورد ما این بود که در طول مدت زمان سه ماهه نمایشگاه، در حالت کلی ۱۰۰ هزار بازدید از آن داشته باشیم.»
این استقبال فقط به خاطر آثاری که به نمایش گذاشته شدهاند نیست. لزوما هم به این خاطر نیست که نمایشگاهی از خارج از ایران به تهران آمده است. بهزاد وفاخواه میگوید:
«این استقبال بیشتر به خاطر اسم لوور است و اینکه مردم آنرا میشناسند. ما نمونههای مشابه را در حوزههای دیگر هم داشتهایم. مثلا موزه هنرهای معاصر تقریبا هر سال از ژان میشل فرودون، منتقد فرانسوی و سردبیر سابق مجله سینمایی “کایه دو سینما” دعوت میکند و برنامه نمایش فیلمهای فرانسوی برگزار میکند. استقبالی که از نمایش فیلمهای فرودون میشود، بیسابقه است. علت این استقبال این است این مجلهای معتبر است و مخاطب ایرانی آن را میشناسد، همانطور که لوور را میشناسد و از این طریق میخواهد خود را شهروند دهکده جهانی بداند. میخواهد کسی باشد که همزمان میتواند از آثار موزه لوور بازدید کند یا پای سخن کسی بنشیند که زمانی سردبیر “کای دو سینما” بوده است.»
مخاطبانی “کم تجربه”، برگزارکنندگانی شلخته
انزوایی که در چهار دهه اخیر به مخاطب ایرانی تحمیل شده، فرصت ناچیزی برای دیدن هنر و هنرمندان جهان در اختیار او گذاشته است. و در عین حال «در ۴۰ سالی که ایران از دنیا دور بوده، اشتیاقی عجیب نسبت به پدیدههای جهانی شده در میان مردم به وجود آمده است.»
بهزاد وفاخواه معتقد است «تجربه مخاطب ایرانی در مقابل هنر و در مقابل اشیاء تاریخی در مجموع بسیار کم است.» به باور او عکسی هم که این روزها در فضای مجازی از خانوادهای که بچهشان را کنار یکی از مجسمههای نمایشگاه نشانده بودند منتشر شده ، نشانهای از همین بیتجربگی است.
او میافزاید، بیش از هر چیز مخاطبی را دیده است «که از اینکه در این فضاست لذت میبرد ولی نمیداند، باید با آن چهکار بکند.» مخاطبی که به گفته او میخواهد ببیند و بداند «ولی راهش را بلد نیست به خاطر اینکه چهل سال است مانعی در برابرش گذاشته شده که ارتباطش را با جهان قطع کرده.»
وفاخواه میگوید: «خیلی از مخاطبین به یک عکس گرفتن ساده اکتفا میکنند. خیلیها هم نوشتهی کنار اشیاء را میخوانند. من نمیدانم مخاطب چقدر به تاریخ این اشیاء وارد است، اما چیزی که جلب توجه میکرد، بیدقتی در نوشتههای کنار آنها بود. من و دوستانم حداقل چهار پنج اشتباه فاحش در ترجمه پیدا کردیم. بدون اینکه بخواهیم دنبال آنها بگردیم. یعنی در یک نگاه سرسری این اشتباهات به چشم میخورد؛ اشتباهاتی در ترجمه اسامی یا اطلاعات مربوط به اشیاء.»
فضای فرهنگی پیش از انقلاب، “یک خواب و خیال”
آن مخاطب پراشتیاقی که این روزنامهنگار از آن حرف میزند، فقط در “موزه لوور در تهران” خود را به رخ نمیکشد. در دیگر عرصهها مانند ورزش و موسیقی میخواهد نشان دهد که “من هم هستم”.
بهزاد وفاخواه به اندک گروههای موسیقی اشاره میکند که در ایران شناخته شدهاند و به آنها اجازه اجرا داده شده است و میگوید: «مثلا زمانی خوآن مارتین یا اولافور آرنالدِز به ایران آمد، واقعا استقبال عجیبی شد. طوری که خوآن مارتین گفته بود که نمیدانسته جایی در خاورمیانه تا این حد او را میشناسند. در حالی که میدانیم قبل از انقلاب و در جشن هنر شیراز چهرههای بسیار مهمتری به ایران میآمدند. هنرمندانی مثل یهودی منوهین (نوازنده نامدار ویلیون و رهبر ارکستر قرن بیستم) یا پیتر بروک (کارگردان مطرح تئاتر و سینمای بریتانیا) به ایران آمدند. اسامی بسیار بزرگی که برای ما که بعد از انقلاب به دنیا آمدیم، دیدن اینگونه افراد مثل خواب و خیال میماند.»
او اضافه میکند: «این در همهی حوزها صدق میکند. مثلا در ورزش. وقتی تیم ایران پس از انقلاب به جام جهانی رفت، یا زمانی که بازیکنهای ایرانی به بوندسلیگا رفتند و تلویزیون ما بازیهای آنها را پخش میکرد، و روزی که تیم ملی ایران با گل مساوی استرالیا را حذف کرد و به جام جهانی رفت، آن اشتیاق و خوشحالی بیش از حد ما، همین اشتیاق مخاطب موزه لوور بوده است؛ اینکه برای اولین بار در دنیا ما هم دیده میشویم و ما هم در جهان حضور داریم.»
Source: دویچه وله فارسی