این مقاله در روز پنج شنبه ۲۸ امرداد ۱۴۰۰ نوشته می شود. ۶۸ سال پیش در چنین روزی، در یک کودتای آمریکایی-انگلیسی، دولت مردمی و منتخب دکتر محمد مصدق به پایین کشیده شد. ۲۵ سال و شش ماه بعد از این تاریخ، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پادشاهی که آن ها به تخت سلطنت بازگردانده بودند و رژیم او سرنگون شد. به دنبال آن، یک حکومت سیاه و جنایتکار مذهبی توسط یکی از چهره های مورد حمایت آنها، یعنی روح الله خمینی، به قدرت رسید. از آن تاریخ، اسلام گرایی در منطقه ی خاورمیانه و حتی فراتر از آن گسترش یافت و تا به امروز ادامه دارد. بنیادگرایی اسلامی از کنفرانس گوادلوپ آغاز شد.
چند روز پیش در افغانستان اتفاق مشابه ای رخ داد که یک بار دیگر، به دنبال دخالت همین دو کشور آمریکا و انگلستان در سال ۲۰۰۱، کلید خورده بود. جریان ارتجاعی طالبان با زمینه سازی شرایط توسط این دو کشور در افغانستان به قدرت بازگشت. آنها آمدند و یک رئیس جمهور بی اختیار دست نشانده را فراری دادند و سرنوشت مردم مظلوم افغانستان را به دست گرفتند. بنیادگرایی اسلامی که از کنفرانس گوادلوپ آغاز شده بود در کابل ادامه یافت.
استقرار طالبان در افغانستان ادامه ی استقرار خمینی در تهران است. موج اسلام گرایی کلید زده توسط رژیم آخوندی در تهران اینک از نفس افتاده و تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است. به زعم نظریه پردازانِ خشک مغز پشت پرده ی قدرتهای مورد بحث، وقت استقرار یک موج نو است که بتواند تخمِ ارتجاع مذهبی را در منطقه ی خاورمیانه، آسیای مرکزی، شمال آفریقا و شبه قاره ی هند بپاشد و بنیادگرایی موجود را به سوی رادیکالیسم بیشتر تقویت کند.
اگر حرکت هایی مانند جنبش امل، حزب الله، جهاد اسلامی، حماس و امثال آن از موج اول اسلام گرایی، با محوریت تهران، بیرون آمدند، القاعده، داعش، حشد الشبی، الشباب و مانند آن، محصولات موج دوم اسلام گرایی هستند.
مثلث اسرائیل، آمریکا و اروپا، از همان زمان استقرار «کمربند سبز» اسلام گرایی در ایران و افغانستان، در پی آن بوده اند که مانع از ترکیب مردمی ثروت اقتصادی و قدرت سیاسی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا شوند. ثروت اقتصادی از رشد و توسعه می آید و برای این منظور، دمکراسی ضروری است. بنابراین، امتزاج دمکراسی سیاسی و توسعه ی اقتصادی در خاورمیانه می توانست و همچنان می تواند محور اصلی قدرت جهانی را از غرب به شرق بازگرداند. اما با کاشتن تخم اسلام گرایی، توسط لندن و تل آویو و پاریس و واشنگتن، ما شاهدیم که اینک از درون خاک چین و شبه قاره ی هند گرفته تا دریای مدیترانه و شمال آفریقا، به جای دمکراسی و ثروت، فقر اقتصادی و فقر فرهنگی حاکم هستند. اسلام گرایی مورد حمایت غرب و اسرائیل ضامن عدم پیشرفت کشورهای دارای جمعیت مسلمان است.
پس، برای قدرت های غربی و شریک خاورمیانه ای آنها، نقشه ی ممانعت از رفتن ثروتمندترین نقطه ی جغرافیایی جهان به سوی رشد اقتصادی، شکوفایی سیاسی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی، تا به این جا خوب عمل کرده است. این تبلور همان نظریه ی «جنگ تمدن ها»ی ساموئل هانتیگتون اسرائیلی-آمریکایی می باشد. فقط کشورهایی که به «پیمان ابراهیم» بپیوندند به طور موقت از تبعات موج دوم اسلام گرایی در امان خواهند بود، همان کشورهایی که در موج اول نیز به واسطه ی تسلیم و خدمت در مقابل آمریکا تا حدی از رشد اسلام گرایی افراطی در امان باقی ماندند.
اما هر نقشه ی بزرگ این گونه یک سری تالی فاسد یا همان عوارض جانبی هم دارد. یعنی حالا این سه مرکز قدرت باید آماده باشند که نتایج نامطلوب اسلام گرایی مطلوب خود را مدیریت کنند. فراموش نکنیم که علوم انسانی به ما می آموزد که هیچ حرکتی نیست که برخلاف طبیعت انسان و یا ذات همگرای جامعه ی بشری -در معنای اصیل تاریخی آن- صورت گیرد و با خود محصولات فاجعه بار به همراه نداشته باشد. زمان بازگشت بومرنگ اسلام گرایی بر سر غرب تولیدگر آن فرا رسیده است.
موج اسلام گرایی دوم:
بازگشت طالبان، کشور افغانستان را –در صورتی که مقاومت مدنی جامعه ی افغانستان در کار نباشد- به مرکزی برای آغاز موج جدید اسلام گرایی رادیکال در جهان و منطقه تبدیل خواهد ساخت. این موج دوم از موج اسلام گرایی ساخته ی تهران قویتر، وحشی تر و تهاجمی تر خواهد بود. تفاوت کیفی این حرکت تازه با جریان قبلی، نیروهای وابسته به موج اسلام گرایی اول را در مقابل انتخابی روشن قرار می دهد: یا رادیکالیزه شدن و پیوستن به این موج تهاجمی دوم و یا مقابله با آن. به عبارت دیگر، تهران یا باید با کابل هماهنگ شود و به یک اسلام گرایی افراطی تر از آن چه در این ۴۲ سال دیده ایم روی آورد و یا باید با آن درافتد و هزینه بپردازد.
این انتخاب در زمانی به تهران تحمیل می شود که رژیم در بدترین مقطع عمر چهاردهه ای خود قرار دارد: اقتصاد آن ورشکسته است، مردم خشمگین در کمین انتقام هستند، تحریم ها او را به زانو درآورده اند و ساختارهای کنترل و مدیریت کشور در حال فروپاشی است. هرگونه فشار جدیدی که بخواهد از سوی کابل و محصولات فرعی آن، مانند داعش، از مرزهای شرقی به رژیم وارد شود، شکنندگی آن را دو چندان می کند. پس، مقاومت آخوندها در مقابل طالبان و ضروریات موج دوم اسلام گرایی آن می تواند برای تهران بسیار پرهزینه باشد.
از آن سوی، تن دادن به رادیکالیسم بیشتر توسط بیت رهبری و نوچه هایش در منطقه (حزب الله، جهاد اسلامی، حشد الشعبی، حوثی ها و …) می تواند زاینده ی دردسرهایی بزرگ و وخیم برای رژیم در کل خاورمیانه باشد: نفرت عمومی مردم لبنان، کمینِ بخشی از مردم سوریه برای انتقام، کلافه گی جامعه ی مدنی عراق از دست نیروهای تحت امر تهران و بن بست حوثی ها در یمن، همه و همه، امکان بالا بردن غلظت رادیکالیسم جریان های مرتبط با بیت رهبری و نیروی قدس سپاه را اگر نه ناممکن، بلکه بسیار سخت و پرماجرا می کند. بیت رهبری اینک باید تصمیم بگیرد که شریک طالبان شده و به تدریج تحت پوشش ایدئولوژیک و مافیایی آن قرار گیرد و یا این که با یک برخورد رو در رو با آنان خطر فروپاشی درونی خویش را تشدید کند.
به این ترتیب رژیم بین دو سناریو بد و بدتر در رابطه با بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان گیر کرده است: طالبانیزه کردن ایران یا ایرانیزه کردن طالبان.
شرایط جهانی ظهور طالبان:
اما نکته ی باز هم مهم تر در این میان بستر آشفته ی بین المللی است، در زمانی که جهان از یک سو با همه گیری کروناویروس دست و پنجه نرم می کند و از سوی دیگر با یک اقتصاد فَشَل و ضربه خورده روبروست. این موج اسلام گرایی دوم مانند فرزند نامیمونی است که در بدترین دوره ی حیاتِ مادر خود (مثلث اروپا-آمریکا-اسرائیل) به دنیا پا می گذارد. تغذیه، سمت دهی و مهار آن برای این مثلث به نحو بی سابقهای پردردسر و پرهزینه خواهد بود. شاید به هم ریختگی روزهای اخیر حکومت آمریکا و دولت های اروپایی در قبال تسخیر برق آسای قدرت توسط طالبان نمادی از این عدم آمادگی آنها برای استقبال از این فرزند حرام زاده و ناخواسته شان باشد.
در این میان البته سرنوشت صدها میلیون نفر از مردم ساکن کشورهای اسلام زده در خاورمیانه، خاور نزدیک، شبه قاره ی هند و شمال آفریقا دستخوش فجایعی بی سابقه می شود. اما اینک که اقتصاد سرمایه داری به اقتصاد جهانی تبدیل شده است، این فجایع، به این مناطق محدود نشده و به سرعت به سراسر جهان سرایت خواهد کرد. به عبارت دیگر، غرب و اسرائیل می روند که در تله ی ساخته ی خویش بیافتند. موج دوم اسلام گرایی آنها می تواند به مثابه یک نوزاد سَرِخور برای آنان محسوب شود. سرایت بین المللی و جهانی بحران ها در آغاز دهه ی سوم قرن بیست و یکم، عاملی است که می رود سرنوشت سرمایه داری جهانی را با چالشی جدی مواجه سازد و موج دوم اسلام گرایی را برای آنان معادل این ضرب المثل فارسی کند که « ترتيزك خريدم قاتق نونم بشه، قاتل جونم شد».
آن که باد می کارد توفان درو می کند:
زمان آن رسیده است که جهان سرمایه داری و صهیونیسم بین الملل آماده ی کشت محصول شوم خود از بذری باشند که در دهه ی هفتاد میلادی، با سازماندهی اسلام گرایان در افغانستان بر علیه حضور نیروهای شوروی و نیز سرنگون سازی رژیم شاه و استقرار رژیم اسلامی خمینی در ایران پاشیدند. از این پس صورتحساب روی میز لندن و پاریس و تل آویو و واشنگتن خواهد بود. باتلاق نیروهای ارتش سرخ در افغانستان می رود که لجنزار پرورش مارهای سمی اسلام گرایی رادیکال و توزیع جهانی آن بشود. آیا دیگر دولتی هست که بخواهد به این کشور پا گذاشته و طالبان را از قدرت پایین بکشد؟ آیا دولتی هست بتواند بدون پا گذاشتن روی دم حامیان پاکستانی مجهز به کلاهک هسته ای طالبان با آنها روبرو شود؟ آیا ۱۱ سپتامبر دیگری تکرار شدنی است؟
این بار موج اسلام گرایی دوم می تواند به راستی به جای قاتق نان، قاتل جان نظام سرمایه داری شود و این، نه فقط به خاطر ماهیت عقب گرا و تروریستی درون این موج و ترکیب آن -چرا که نیروهای این موج هم مشتی مزدورِ عقب افتاده ی آدمکش بیش نیستند- بلکه این بار این بستر جهانی است که دیگر کشش این بازی ها را ندارد و نمی تواند این نوزاد تازه رسیده را تر و خشک کند. این عنصر جدید، در ورای بحران اقتصادی عمیق سرمایه داری، شرایط فاجعه بار اقلیمی زمین است که همه گیری کووید19 یکی از نمادهای مرحله ی آغازین بحران آنست.
زمین هم دیگر تحمل اسلام گرایی را ندارد
تمامی گزارش های علمی نهادهای بین المللی حکایت از آن دارد که سرمایه داری و صنعتی شدن و در یک کلام، دخالت نابجای انسان در طبیعت، وضعیت زیست محیطی و موقعیت اکوسیستم های پایدار زمین را به خطر انداخته و وارد مسیری با نتایج حتمی و یا احتمالی وخیم کرده است. بشریت اینک به مقطع «تخریب غیرقابل بازگشت» محیط زیست عمومی کره ی زمین وارد شده و از این پس، حتی اگر مهم ترین اقدامات را به صورت بلافصل صورت دهد، از پرداخت هزینه ای سنگین برای چند دهه ی متمادی در امان نیست. این در حالیست که هیچ اقدام مهمی در چشم انداز نیست جز وعده و قول های تکراری و پوچ دولت ها که بخش عمده ی از آنها نه هرگز جامه ی عمل پوشیده و نه می تواند بپوشد. زمین می رود که ظلم انسان را به او پاسخ دهد.
موج اسلام گرایی دوم بر یک جهان در حال سوختنِ در آتش سوزی های بی سابقه ی ناشی از گرمایش زمین، آتشِ جنگ های نفرتِ مذهبی و قومی را دامن خواهد زد. کشورهای منطقه ی خاورمیانه نخستین قربانیان این موضوع هستند. تمامی برآوردهای نگران کننده از بحران های اقلیمی، به طور مشخص، دو کشور افغانستان و ایران را در رأس لیست کشورهای در معرض خطر برای دو دهه ی آینده قرار داده اند: کم آبی، خشکسالی، بی آبی، گرمای غیر قابل تحمل، آتش سوزی های گسترده، کاهش تولید کشاورزی، کاهش مناطق سبز، از میان رفتن جنگل ها، افزایش متوسط درجه ی حرارت، غیرقابل زیست شدن مناطق مسکونی، از میان رفتن تنوع جانوری و گیاهی، امکان ناپذیری دامداری، کمبود مواد خوراکی، قحطی، همه گیری ها و واگیری ها گسترده و کشنده، جنگ آب، مهاجرت های اقلیمی و …
در این شرایط به خوبی آشکار می شود که پایه های بنای سیاست استراتژیک سرمایه داری و صهیونیسم بر روی خشت هایی سست گذاشته شده بودند و اینک رادیکالیسم اضافی موج دوم اسلام گرایی، می رود تا عامل اصلی تشدید کننده ی بحران های اقلیمی، اقتصادی و سیاسی در این بخش از جهان (خاورمیانه، شبه قاره ی هند و شمال آفریقا) و از آن جا، به کل جهان باشد. بازگشت طالبان به قدرت و تبدیل افغانستان به مرکز تولید و اشاعه ی رادیکالیسم ضد بشری مذهبی محال بود بتواند در مقطعی بدتر از این برای مردم منطقه و جهان رخ دهد.
ماشین تخریب گری که لندن، پاریس، واشنگتن و تل آویو طراحی کرده بوده اند اینک می رود که به جان اقتصاد جهانی بیافتد: از یک سو با شرایط وخیم اقلیمی کره ی زمین و از سوی دیگر، با موج افراطی گری مذهبی که در همین ساعت هم خیابان های لندن و پاریس و برلین را درنوردیده است و در مساجد سعودی و امارات و قطر و ایران ساخته ی شهرهای مختلف اروپا، درکمین فرصتی است تا در دل پایتخت این کشورها، به عنوان فرانکیشتن ساخته ی قدرت های بزرگ، عمل کند. این همان اصل معروف «بومرنگ» است.
چشم انداز:
در این میان می بینیم که جریان های مترقی و مدنی در کشورهای اسلام زده رو به افول هستند. تجربه ی اشغال افغانستان نشان داد که حتی با زور توپ و تانک و بیست سال وقت و سرمایه گذاری میلیاردی نمی توان، کاری را که باید در یک روند تحول تاریخی منطقی و خودجوش با ماهیتی اجتماعی، ارادی و بومی صورت گیرد، جایگزین ساخت. مردم ایران و افغانستان و عراق و لبنان و یمن و سوریه و مصر و اردن باید یک واقعیت را بپذیرند و آن این که تا موقعی که برای ساختن یک جامعه ی مدنی قدرتمند اقدام نکنند سرنوشت چهل، پنجاه و صد ساله ی آنان توسط مشتی احمق و دزد و طماع و جنایتکار در لندن و پاریس و تل آویو و واشنگتن تعیین تکلیف خواهد شد.
باید بپذیریم که هیچ حامی بین المللی یا دولتی و بیرون از خود برای این منظور نداریم. اسطوره ی قرن بیستمی «برادر بزرگ» مسکو و پکن، برای حمایت از حرکت های آزادیبخش، به گور تاریخ سپرده شده است. دولت های روسیه و چین در این میان نشان داده اند که متشکل از مافیاهایی از مستبدان و قدرت طلبان هستند که سرنوشت توده های مردم مظلوم و ستمدیده در کشورهای اسلام زده و فقر زده برایشان پشیزی اهمیت و ارزش ندارد. آنها نیز می خواهند در این کره ی زمین بی ثبات، با زور و ترس، بر قدرت بمانند و مردم خویش را تحت کنترل داشته باشند و بس.
ما انسان ها، ما مردم ایران و سایر کشورهای مشابه، در این جهان پر از ظلم و غارت و مرگ، جز خودمان و عقل واراده ی خویش چیزی در اختیار نداریم. اما این منابع، یعنی خرد جمعی و اراده ی مردمی به طور بالقوه آن قدر قوی هستند که اگر به شکل سازمان یافته و هدفمند درآیند بتوانند نخست سرنوشت ایران و منطقه و بعد، با الهام بخشیدن به تمامی ملت های تحت ستم دنیا، سرنوشت کل جهان را تغییر داده و بساط مشتی بیمار روانی، سایکوپت، مسخ شده و آدمکش را در رأس هرم قدرت نظام کنونی جهانی بر هم زنند.
فیلسوف فرانسوی، آلن بدیو، در گفتار کوتاه اما پرمغز خود راز موفقیت را به ما گفته است: «ندارها فقط نظم و انضباط را دارند.» نظم و انضباط در اندیشیدن، در تحلیل عینی و دقیق شرایط، در درک ضرورت ها، در قدرت تشخیص درست منافع جمعی –یاهمان آگاهی-، در سازماندهی مبارزه ی اجتماعی و سرانجام، نظم و انضباط در پیشبرد مبارزه به طور پیگیر، قاطع، شجاعانه، پرامید، تهاجمی، مستمر و هدفمند. «بی نهایت گرایی» به ما می آموزد که امکانات انسان برای تغییر و بهبود سرنوشت خود «بی نهایت» است. وقت تسخیر دوباره ی جهان توسط انسان است. شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب باماست. #
——————————————————————————————————————
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
مقالات مرتبط
در همین مورد