یک بار دیگر منطقه ی خاورمیانه می رود تا در مرکز معادلات جهانی قرار گیرد. حضور روسای جمهوری آمریکا و روسیه به فاصله ی کوتاهی از یکدیگر در کشورهای این حوزه ی جغرافیایی گویای اهمیت آن است، اهمیتی که آمریکا مدتی منکر آن بود و می پنداشت که می تواند به آسانی خود را از آن رها ساخته و به هدف هایی راهبردی تر، مانند تحدید حوزه ی نفوذ چین و روسیه، بپردازد.
بازگشت اجباری به خاورمیانه
اینک اما بار دیگر آمریکا به منطقه ی خاورمیانه باز می گردد تا به قول، خود کار نیمه کاره را تمام کند. قرار بر این است که آن چه را اسرائیل بدون حضور و پشتیبانی آمریکا قادر به انجام آن نیست واشنگتن برایش به پیش برد و به سرانجامی برساند. سه ماموریتی که اسرائیل برای ایالات متحده ی آمریکا تعیین کرده و قبل از آن اجازه ی خروج استراتژیک از خاورمیانه را برای کاخ سفید صادر نخواهد کرد عبارتند از:
۱) وادار سازی کشورهای عربی، که هنوز از مراوده ی مستقیم با اسرائیل پرهیز می کنند، به ورود به پیمان ابراهیم. دلیل سفر بایدن به عربستان سعودی این است که با تشویق و هل دادن این کشور به سوی به رسمیت شناختن تل آویو، کلیه ی کشورهای عربی حاشیه ی جنوبی خلیج فارس و نیز بعدها، کشورهایی مانند عراق و سوریه را نیز به این راه بکشاند.
۲) استقرار یک سیستم دفاعی مشترک میان اسرائیل و اعراب علیه ایران که بتواند، به واسطه ی برتری فن آوری اسرائیلی، این کشورها را زیر سایه ی آمریکا به مدیریت فنی بالادستی تل آویو وابسته کرده و بخشی از سرنوشت امنیتی آن ها را به دست اسرائیل بسپارد.
۳) ایجاد یک جبهه ی مشترک نظامی در تدارک حمله ی نظامی به ایران با ضمانت های آشکار واشنگتن برای شکل و موجودیت بخشیدن به آن، تا هر زمان که اسرائیل تشخیص داد وقت هجوم و تجزیه ی و نابودی ایران در راستای نقشه ی اسرائیل بزرگ است، آن را به اجرا درآورد.
این سه ماموریت را ژوزف بایدن کهنسال با افتخار بر عهده گرفته تا بتواند آخر عمر کوتاه سیاسی خود را در آرامشی نسبی که تضمین کننده ی آن لابی قدرتمند اسرائیل در آمریکاست به سر کند. به همین دلیل او خود را یک «صهیونیست غیریهودی» خواند تا خیال اربابان خویش را از بابت تابع و دست آموز بودنش راحت سازد. شاید نگه داشتن اکثریت نسبی کنگره در انتخابات پیش روی نوامبر 2022 در دست دمکرات ها همان استخوانی باشد که وی منتظر است بابت دم تکان دادن های کنونی خاورمیانه ای خود جلویش بیاندازند. به هر روی اسرائیل انتخاب چندانی هم برای آمریکا باقی نگذاشته است. درست در روزی که بایدن در آن کشور مشغول جولان دهی دیپلماتیک خود بود « ایال خولاطا، مشاور امنیت ملی اسرائیل» در گفتگویی تلویزیونی برای نخستین بار تمام پرده های متعارف شبه دیپلماسی را درید و اعلام کرد که «اسرائیل در یک سال گذشته به دفعات در ایران دست به عملیات زده است». و بعد هم برای ریختن آب پاکی روی دست آمریکا اظهار داشت: « ابایی نداریم از این که به آمریکاییها بگوییم که متفاوت فکر میکنیم، یا حتی در ایران اقدام میکنیم». و سرانجام برای این که برای بایدن روشن سازد که حرکت در مسیر دیکته شده ی تل آویو انتخابی است ناگزیر اعلام داشت:« «اسرائیل هر طور که صلاح بداند عمل خواهد کرد. ما در یک سال گذشته اقدامات زیادی در ایران انجام دادهایم و ایالات متحده از ما حمایت میکند. ما با منطق و مسئولیت عمل میکنیم، و همه میتوانند ببینند که این به روابط بین رئیسجمهور آمریکا و اسرائیل آسیب نمیزند.» آیا روابط ارباب و رعیتی باید آشکارتر از این عریان شود؟
بدیهی است که بایدن و مشاورانش در عین حال تصور می کنند که با اعطای سه کادوی شیرین بالا به تل آویو، به همراه یک حمایت مالی 38 میلیارد دلاری اضافی، در عین حال یک گام اساسی در راستای آزادسازی واشنگتن از منطقه ی پرمسئله و پرتنش خاورمیانه، سپردن آن به تل آویو و رفتن به سوی تمرکز بر روسیه و چین بر می دارند. آنها می خواهند که منابع مالی و نظامی خویش را از این منطقه رها ساخته و به سوی میدان های تازه ای از رویارویی با دو ابرقدرتی که در حال تضعیف بارز و آشکار هژمونی آمریکا در جهان هستند مورد استفاده قرار دهند.
خطای محاسباتی واشنگتن
این محاسبه، ضمن آن که به طور نظری و در نگاه اول می تواند منطقی جلوه کند، در عمل قدری ماجراجویانه و فاقد آینده ای روشن است. دلایل متعددی هست که سبب می شود نسبت به برونآیند این محاسبه ی تیم بایدن مشکوک باشیم. نخست این که کشورهای عربی خاورمیانه همگی مجموعه هایی استبدادی هستند که ثبات نسبی خود را در گرو ثروت نفتی و سرکوب مطلق به دست آورده اند. به محض آن که یکی از این دو پاسخگو نباشد این کشورها با مشکلات عدیده ی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مواجه شده و آینده ی جبهه ی متحد اسرائیلیون متزلزل خواهد شد. نمونه ی بارز آن پتانسیل های قابل توجه اعتراضی در کشورهایی مانند عربستان سعودی و بحرین و عمان است که به واسطه ی سرکوب و تطمیع ساکتند، اما به محض آن که تور اختناق برداشته شود بعید نیست که آشوب را بر این کشورها حاکم سازند.
چالش های وجودی اسرائیل
از سوی دیگر، اسرائیل در قلب خود، با موضوعی به اسم فلسطین، پیوسته در معرض به هم ریختن و اجبار قبول یک جنگ جدید داخلی در قالب انتفاضه ای قابل تعمیم به اعراب شهروند اسرائیل است. بروز هر جنبش گسترده ی فلسطینی بار دیگر شور مردمی-عربی را در کشورهای هم پیمان جدید اسرائیل فعال ساخته آنها را به فاصله گرفتن از تل آویو و ارتش کودک کش اسرائیل وادار خواهد ساخت. از دیگر سوی، لبنان و حزب الله در قلب آن به مثابه اره ای بر گلوی اسرائیل است که می تواند قلب پیمان ابراهیم را متزلزل سازد. سوریه نیز توان دردسرسازی خاص خود را داراست. پس، پیمان ابراهیم نوعی از حرکت از سر اجبار است که صهیونیسم جهانی، بعد از ناکامی در پیش بردن طرح اسرائیل بزرگ با تانک و هواپیما، که شکست مفتضحانه و سرنوشت ساز در جنگ سی و سه روزه ی لبنان در سال 2006 نمادی از آن بود، اینک می خواهد آن جام زهر را با پیمان ابراهیمی شیرین کرده و جلو برد. این ممکن است در کوتاه مدت فریبنده باشد ولی تردیدی نیست که دوامی نخواهد داشت و اسرائیل را بار دیگر به خانه ی اول بازی مار-پله تاریخی خود بر خواهد گرداند: تا زمانی که اسرائیل موضوع جهانی اشغالگری سرزمین های فلسطین را حل نکند هر گونه راه حلی، مانند پیمان ابراهیم، مسکن موقتی بیش نخواهد بود. خشت اول را چو در دهه ی چهل میلادی نهد معمار کج تا پیمان ابراهیمی سال 2022 دیوار می رود بالا کج.
پارادوکس های پیچیده ای سراسر وجود اسرائیل را فراگرفته است: اگر مانع از تشکیل کشور مستقل فلسطین شود همیشه در معرض مقابله ی فلسطینی ها و جهان عرب با خصلت اشغالگر و متجاوزش خواهد بود. اگر فلسطین را به عنوان دولت-ملت به رسمیت بشناسد طرح های توسعه طلبانه اش برای اشغال و شهرک سازی سرزمین های فلسطینی فَشَل و تعطیل خواهد شد. اگر به حالت کجدار و مریز وقت کشی کند هرگز حضورش به عنوان تمامیت متعارف در منطقه و جهان پذیرفته نخواهد شد. از آن سوی، یک دولت مستقل فلسطینی که مورد حمایت های گسترده ی مالی اعراب و فراتر از آن قرار گیرد می تواند به سرعت به یک رقیب کشنده ی اقتصادی، توریستی و جمعیتی برای تل آویو تبدیل شود و محاسبات صهیونیسم را برای درازمدت به هم بزند.
یا به طور مثال، در قالب پیمان ابراهیم، اگر مجموع کشورهای عرب بخواهند سیاست خاصی را که مطلوب تل آویو نیست به پیش برند، واکنش دولت اسرائیل به آن چه خواهد بود. اگر بخواهد موافقت کند از طرح های راهبردی توسعه طلبانه ی خود دور می شود، اگر مخالفت کند پیمانی را که خود راه انداخته از هم پاشانده و جبهه ای از کشورهای عرب را بر علیه ی خویش متحد ساخته است.
به این ترتیب به وجه موقتی بودن پیمان ابراهیم و تلاش های کاذب مشترک اسرائیل و آمریکا برای دراز مدت جلوه دادن دروغین آن پی می بریم. حال پرسش این است که اگر این پیمان قرار است به طور ذاتی، کوتاه مدت، مقطعی و تاکتیکی باشد کاربرد آن چیست.
پاسخ را باید در ایران جستجو کنیم.
طرح پیچیده ی تل آویو
اسرائیل نیک می داند که برای یک جنگ تمام عیار و تجزیه ی ایران به آمریکا و حضور اعراب نیاز دارد. پس، از طریق واشنگتن می خواهد اعراب را در این راه با خود همراه سازد. بعد از این که این جبهه ی متحد سیاسی و نظامی در قالب پیمان ابراهیم شکل گرفت، می توان به سراغ ایران آمد. ایرانی که حکومت دست نشانده ی تل آویو در بهمن 57 از آن زمان تاکنون زیرساخت های حیاتی آن را ضعیف ساخته و تمام بهانه های قلابی لازم برای مورد حمله قرار گرفتن را از طریق نفوذی های خود، مانند خمینی و احمدی نژاد و رئیسی و طائب برای آن فراهم کرده است.
تل آویو اطمینان دارد آتش جنگ که زده شود، ایران تحت هجوم و قدرت آتش بالای جبهه ی مهاجم قادر به رساندن آسیب مستقیم به اسرائیل نیست، اما چون در آن حمله، اعراب در جبهه ی او هستند، تهران موشک های خود را به سوی آنها نشانه خواهد رفت. به این ترتیب همان کاری که می خواستند خمینی برایشان در رابطه با عراق که دشمن اسرائیل بود انجام دهد، این بار از حکومت همدست و همجنس خود در تهران خواهند خواست که با سایر کشورهای عرب منطقه صورت بخشد: حمله ی به عربستان، امارات متحده ی عربی، بحرین، کویت و … حکومت اسلامی مستقر در تهران از همین حالا برای این ماموریت خود اعلام آمادگی کرده است. سایت «نور نیوز» روز یکشنبه ۱۹ تیر در توئیتی نوشت اگر ایجاد شبکه یکپارچه پدافندی در منطقه، امنیت ایران را «به هر شکل به خطر بیندازد»، «قطعا با پاسخ قاطع اولیه به نزدیکترین و در دسترسترین اهداف روبرو خواهد شد». نیک می دانیم که «نزدیک ترین» و «در دسترس ترین اهداف» شامل اسرائیل نمی شود. پس در این میان، به واسطه ی حمله ی نظامی ایران به کشورهای عرب منطقه، آن کشورها به ایران حمله ور می شوند و از سویی هم آمریکا، که در چارچوب ضمانت های مورد نیاز اسرائیل به این کشورها قول حمایت داده است، علیه ایران وارد عمل می شود.
به خوبی می بینیم که طرح مشترک دفاعی که بایدن در حال امضای آن با اسرائیل و اعراب است و نیز پیمان ابراهیم و ناتوی عربی، همگی، هدف مشترک مورد نظر تل آویو را دنبال می کنند: اعراب و ایران و آمریکا به جان هم می افتند و منطقه ی خاورمیانه به میدان نابودسازی متقابل این سه نیرو تبدیل می شود، در حالی که طراحان صهیونیست این نقشه در اورشلیم در امن و امان، با بهره برداری از سیستم های دفاعی گنبد آهنین و سایر لایه های دفاعی لیزری و غیره به ریش هر سه می خندند و منتظر شخم زدن ایران و وارد شدن آسیب های اساسی به کشورهای عرب هم پیمان ابراهیمی خود به قیمت فرو رفتن مرغ تخم طلایشان در واشنگتن در یک باتلاق نظامی، سیاسی و مالی دیگر خواهند بود. از هر طرف که کشته شود سود تل آویو است.
پیش از این نیز اسرائیل در قالب جنگ ایران و عراق، جنگ اول خلیج فارس، جنگ دوم خلیج فارس و اشغال عراق و نیز، جنگ سوریه و یمن از این تاکتیک استفاده کرده و به نحو اعلاء سود برده است.
آیا این بار نیز موفق خواهد شد؟ شانس موفقیت به همان اندازه است که امکان شکست.
به جنبه های دیگر بپردازیم که این احتمال ها را از جنبه های دیگر راستی آزمایی می کند.
حسابگری مسکو
سفر پوتین به ایران برای هشدار، استقرار زنجیره ی فرماندهی جدید که بیت رهبری را زیرمجموعه ی کرملین ساخته و تدارک مقابله با این نقشه است. برای مسکو به شکست کشاندن این طرح اسرائیل جنبه ی پارادوکس دارد. اگر آن را خنثی کند، ممکن است آمریکا منابعی را که قرار است از خاورمیانه بیرون بکشد به سوی او و متحدش پکن بیاورد. اگر مانع از آن نشود، هر گونه موفقیتی در این جنگ می تواند خاورمیانه ی جدید را به عرصه ی هژمونی مطلق اسرائیل سپرده و با آزادسازی آمریکا از این منطقه او را به شکل درازمدت به تمرکز بر مقابله با مسکو و چین بیاورد. پس، برای روسیه، بهترین سناریو، ضمن ایفای ادای مخالفت با طرح اسرائیل، همدستی عملی با آن برای کشاندن آمریکا به چنین جنگی و در عین حال، اطمینان از عدم پیروزی در آن است. برای این منظور، مسکو باید از یک سو ایران را فاقد توان بازدارندگی اتمی بکند تا این جنگ پا بگیرد، و از سوی دیگر باید مراقب باشد که به قیمت شکست رژیم تهران، نابودی آن و افتادن ایران به دست صهیونیسم و شرکایش تمام نشود.
به همین خاطر، می شود انتظار داشت که مسکو در محاسبه ای استراتژیک و پیچیده، رژیم مفلوک و ورشکسته ی ایران را به نحو ابزاری مورد استفاده قرار دهد تا آن را به تله ای مرگبار برای آمریکا و چه بسا اسرائیل تبدیل سازد. این در ضمن، به نوعی، پاسخی هم به این دو کشور است که جنگ اوکراین را با هزینه ای سنگین روی دست مسکو گذاشتند.
دورنگری پکن
چین هم که می داند به آتش کشیده شدن خاورمیانه مصادف با مشکلات جدی در تامین سوخت و انرژی برای ماشین عظیم اقتصادیش است محاسبه می کند که آیا در صورت بروز این جنگ، مسکو می تواند منابع عظیم سوخت مورد نیاز پکن را تامین کند یا خیر، اگر این ضمانت حاصل شود، چین بسیار مایل است که ببیند آمریکا، در طی یک توطئه ی بارز صهیونیسم اسرائیل، وارد باتلاق دیگری در خاورمیانه شود و در این صورت، برای مدت ها چین از شر واشنگتن و متحدانش در آسیای جنوب شرقی در امان خواهد بود. این هم چنین فرصتی خواهد شد تا همزمان با ادامه ی ضمیمه سازی بخش های بیشتری از اوکراین توسط روسیه، چین نیز تایوان را به «سرزمین مادری بازگرداند» و اختلافات سرزمینی و دریایی خود با کشورهای منطقه را از موضع قدرت و در خلاء پشتیبانی آمریکا از این کشور ها حل و فصل کند. چین تاکنون توسعه طلبی خود را از طریق اقتصاد پیش برده و هرگز به ابزار نظامی متوسل نشده است؛ اما بعید نیست که گرفتار شدن شدید آمریکا در یک جنگ گسترده ی منطقه ای و نیز بروز بی ثباتی در درون آمریکا پکن را به نخستین آزمایش در این باره علاقمند سازد.
در این میان، دورنگری پکن از همان منطق محاسبات مسکو برخوردار است. آمدن به پای این سناریو فقط زمانی مطلوب چین است که آمریکا به صورت درازمدت و پرهزینه در خاورمیانه در جنگ درگیر شود تا برای مدت ها امکان توجه جدی به چین و روسیه را نداشته باشد. این امر چینی ها را، همانند روس ها اما شاید نه به همان اندازه فعال که مسکو، ترغیب می کند که از طرفی، قدرت بازدارندگی ایران از طریق دستیابی به سلاح اتمی میسر نشود و از طرف دیگر، رژیم پاسداران آن قدر توانایی به دست آورد که بتواند در مقابله با هجوم دوام آورده و آمریکا را به یک باتلاق قویتر از ویتنام در خاورمیانه و برای دراز مدت بکشاند. اتفاقی شبیه به عملیاتی که دونالد رامسفلد، وزیر وقت دفاع آمریکا، پیش بینی کرده بود تا شش ماه بیشتر در عراق طول نخواهد کشید.
هر دو کشور چین و روسیه با همراه ساختن قدرت بزرگ هند در کنار خود در صدد هستند که به نوعی انحصار دلار آمریکا بر بازارهای مالی جهان را بشکنند و سیستم های جایگزین را مطرح سازند. این ضربه ی مهلکی به اقتصاد آمریکاست که می تواند حتی اثراتی وخیم تر از ضررهای ناشی از جنگ برای سرمایه داری آمریکا به بار آورد. اما تلاش های متعدد در این زمینه در جریان است و واشنگتن می بیند که ستون اصلی ساختار اقتصادی آمریکا که ارزش بین المللی دلار است زیر تهدید جدی قدرت هایی قرار گرفته که در کمین اند تا جایگاه ابرقدرتی او را به چالش بکشانند. برای آمریکا هم مهم است که با قربانی کردن یک کشور، که منظور ایران است، بتواند تصویر هولناکی از قدرت نظامی خود را به کشورهایی که هوس پیوستن به طرح های محور روسیه و چین را دارند، مانند هند، پاکستان، ترکیه، برزیل، آرژانتین و امثال آنها بدهد تا بدانند بابت دست زدن به نان دانی آمریکا ممکن است مورد غضب نظامی بی نظیری قرار گیرند. اما چین و روسیه که به واسطه ی قدرت اتمی خود می دانند آمریکا به رویاوریی نظامی مستقیم با آنها نمی پردازد علاقمند هستند که موضوع درگیر ساختن واشنگتن در باتلاق جنگ با ایران را به عنوان یک اقدام تاکتیکی دارای نتایج استراتژیک برای خود مورد توجه قرار دهند.
سرنوشت ایران و گوشت قربانی
به این ترتیب می بینیم که یک مخرج مشترک ناگفته میان پکن، مسکو و تل آویو برسر به راه افتادن یک جنگ تمام عیار منطقه ای، با محوریت حمله ی نظامی به ایران، شکل گرفته است و هر یک از این سه، به شکلی، منافع خویش را در تحقق این سناریو می بیند. بدیهی است که کلید خوردن این جنگ نتایج بسیار وخیم و ماندگار برای ایران و نیز هزینه های سنگین برای کشورهای عرب درگیر این جنگ خواهد داشت. در این میان زیان آمریکا نیز نجومی خواهد بود.
در صورت تحقق چنین سناریویی، واشنگتن به سوی یکی از سیاهترین دوره های تاریخ سیاسی، نظامی و اقتصادی خویش خواهد رفت و به یک ابرقدرت رو به سقوط تبدیل خواهد شد. اقتصاد آمریکا که اینک، حتی بدون جنگ، با بزرگترین تورم تاریخ چهل ساله ی خود روبروست به سوی نوعی از رونق حوزه ها و صنایع مرتبط با جنگ و افول بسیاری دیگر از بخش های اقتصادی خواهد رفت. با توجه به شکنندگی سیاسی و اجتماعی داخلی ایالات متحده، این احتمال هست که فرورفتن آمریکا به محاق یک جنگ فرامرزی و پرهزینه ی جدید، آن ضربه ای باشد این کشور را به سوی ازهم پاشی ملی و سرزمینی و جنگ قومی و مذهبی و داخلی که زیرساختی طبقاتی-نژادی در این کشور دارد بکشاند.
اروپا به دلیل عدم انسجام سیاسی و نظامی، حتی در قالب اتحادیه ی اروپا و ناتو قادر به ایفای نقش مهمی در این باره نیست و بیشتر به عنوان نظاره گر آشوب خاورمیانه در صدد سفت کردن کمربندهای درون قاره ای خود و سازش ضمنی بیشتر با مسکو خواهد بود. واشنگتن از سال ها پیش به اروپا ثابت کرده که دیگر متحدی قابل اعتماد نیست و تلاش های اخیر برای بازسازی ناتو به نوعی خالی از آب درآمد. در این میان حساب بریتانیا به عنوان کشوری که خود را از قید و بند اتحادیه ی اروپا رهانید تا قدرت نواستعماری خود را بازسازی و تقویت کند می تواند در کنار آمریکا قرار گیرد تا از فرصت ها استفاده کرده باشد. اما این که آیا اسرائیل هم چنان برای او در آینده ی خاورمیانه سهمی را در نظر بگیرد به سختی قابل تصور است.
آری این شکل بندی جدید خاورمیانه هر چه کمتر به یک تولد طبیعی روند تاریخ و بیشتر به یک سزارین زودرس توسط تل آویو شباهت دارد که بعید نیست فرزندی ناقص و ناکامل به دنیا آورد و عمر زیادی نکند.
ترسیم جهانی نو
به این ترتیب می بینیم که جهان پس از کرونا با جنگ اوکراین، قحطی نسبی مواد خوراکی، بیماری های جدید، اوج گیری بحران های اقلیمی و نیز رکود و تورم توامانی که می رود سرمایه داری جهانی را فراگیرد، آغاز شده است. پیش بینی کرده بودیم که این جهان جدید متشکل از اتحادهای نوین حول محور چند قدرت محدود جهانی خواهد بود و اینک شاهدیم که این بلوک های جدید قدرت در قالب پیمان های اقتصادی و نظامی مانند بریکس، کشورهای پیمان شانگهای، ناتوی عربی و امثال آن در حال شکل گیری است. در این میان تمامی کشورهای ضعیف و متوسط جهان به تدریج فراخوانده می شوند تا انتخاب خود را علنی کنند و آماده ی برخورداری از امتیازات و دردسرهای ناشی از گزینش خود باشند. هیچ کشور فقیری نیست که بتواند در یکی دو دهه ی آینده بدون رفتن زیر چتر یکی از این ابرقدرت ها برای خود امنیتی سراغ گیرد. این همان سرنوشت شومی است که در انتظار جهانی است که از مسیر عقلانی، اخلاقی و سازنده دور شده و به یک راه تخریب گری مادی گرا و ضد زیست بوم بشر پا گذاشته است. سرمایه داری و حرص و طمع جنون آفرین آن عامل اصلی این شرایط است. کره ی زمین می رود که شاهد سرنوشتی تیره باشد که حماقت بخشی از بشریت آن را ترسیم کرده است.
باید اطمینان داشته باشیم که کشور ما در این بین جزو نخستین مجموعه هایی است که سیاهترین سرنوشت ها را در سطح جهانی در دنیای پساکرونا تجربه خواهد کرد. شوربختانه اکثریت مطلق ملت ایران از آگاهی کافی و درک لازم برای مشاهده ی آن چه برای او تدارک دیده می شود برخوردار نیست و به همین دلیل، تبدیل به بهترین طعمه برای مثلث شوم اسرائیل، روسیه و چین و ایفای نقش قربانی نمونه برای ماشین نظامی آمریکا شده است. بدون یک حرکت مردمی قدرتمند برای تغییر هر چه سریعتر این معادله در دقایق آخر بازی، کمترین امیدی به آینده ی ایران نیست.
نگارنده به سهم خود، به همراه یارانی دیگر، در این دو سال گذشته از هیچ فرصتی برای به صدا آوردن زنگ خطر جدید جهان پساکرونایی در حال ترسیم کوتاهی نکرده است، اما گویی ذهن ایرانیان در عدم اعتماد به نفس جمعی و تاریخی و بی باوری به قدرت خود منجمد شده و کمترین تحول جدیی که در خور و متناسب با عظمت و جدیت خطری که بالای سر کشورشان می چرخد باشد دیده نمی شود. ما باز هم به این نقش هشدار دهنده ی خود ادامه می دهیم، شاید که در لحظات باقی مانده جرقه ی «قدرت تشخیص درست منافع جمعی»، یا همان آگاهی، در ذهن برخی شعله ور شود، شاید. انتخاب با ماست. #
***
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com