خبرهایی از حمله ی احتمالی اسرائیل به ایران در بامداد روز جمعه سی و یکم فروردین 1403 می رسد که درباره ی صحت و سقم و معنای آن جای تردید فراوان بود. به همین خاطر نگارنده ترجیح داد که نوشتار هفتگی خود را به موضوعی وسیع تر و البته جدی تر از این نمایش های جنگ زرگری برای تدارک کشتار ملت ایران و ملت های منطقه اختصاص دهد.
***
در حالی که، در میان بسیاری از مصائب و مشکلات در سطح جهانی، هشدارهای دانشمندان در مورد تغییرات شدید اقلیمی و عوارض فاجعه بار آن تبدیل به واقعیتی نگران کننده شده است هیولای سرمایه داری و صهیونیسم هر چه بیشتر بر طبل جنگ می کوبند و فرصت نجات را از کل بشریت سلب می کنند. این دو خود محصول تاریخ پر از خطا و مصیبت بشر می باشند.
اما اگر اینجا بحث را به تاریخ نکشانیم و فقط در حوزه ی امروز سخن گوییم، دیگر تردید زیادی باقی نمانده است که این دو برادر زشتخو و بد ترکیب، با اصرار خود بر کسب سود از طریق تجارت جنگ و گسترش آدمکشی، در مسیر به راه انداختن یک جنگ منطقه ای در خاورمیانه هستند که دیر یا زود به یک جنگ قاره ای در آسیا و پس از آن به یک جنگ بین قاره ای میان آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین (جهان جنوب) از یک سو و اروپا و آمریکای شمالی و اقیانوسیه (جهان شمال) از سوی دیگر تبدیل خواهد شد. سرنوشتی شوم و تباه که، اگر رخ دهد، بشریت، تمدن و حیات را در کره ی زمین به پایان خواهد برد.
بسیاری این روند را حتمی، برخی محتمل و بعضی ناممکن می دانند. کدام یک حق دارند؟ خوش بینی یا بدبینی کدام یک تحقق خواهد یافت؟
این پرسش ها پاسخ توأم با یقین و آسان ندارند. بسیاری از عوامل در این میان دخیل اند که می توانند یکی یا دیگری را تقویت کرده و یا ممکن سازند. اما می توانیم یک چارچوب کلی را ترسیم کنیم که برخی از روشنگریهای حداقلی را به ما می دهد:
*
بیایید جهان را به مثابه یک ارگانیزم زنده (بدن انسان) و ترکیب سرمایه داری-صهیونیسم را همانند سرطان در این بدن فرض کنیم. یک فرد مبتلا به سرطان به طور لزوم، از همان ابتدای ظهور آن، محکوم به مرگ نیست. چندین پارامتر در تعیین سرنوشت او دخیل اند:
1) زمان تشخیص سرطان: آیا در ابتدای قضیه هستیم، در میانهی راهیم، یا در فاز پایانی؟ هر یک از این ها امکان ها و شانس ها را برای اقدام جهت نجات بیمار دگرگون می سازند. پس، باید به تشخیصی دقیق نائل شویم تا بدانیم که آیا تلاش ما چقدر احتمال موفقیت دارد و امید و خوشبینی خود را بر اساس آن تنظیم کنیم. آیا سرطان در ابتدای ظهور خود است یا سر فرصت پخش شده و فراگیر شده است؟
2) نوع سرطان: آیا سرطان از نوع شناسایی شده ی معروف به«خوش خیم» است یا «بدخیم»؟ هر یک خطرات و آسیب متفاوتی در بردارد. یکی کم خطرتر است ودیگری پرخطر.
3) در دسترس بودن درمان: آیا سرطان مورد بحث سابقه ی درمانی هم دارد؟ آیا مواردی که با موفقیت به پایان رسیده باشد داریم؟ به چه شیوه ی درمانی؟ آیا درمان چنین سرطانی شناخته شده، تجربه شده و میسر است؟
4) توان عمومی بدن بیمار: آیا بیمار به طور کلی وضعیت جسمی سالمی دارد؟ آیا قدرت بدنی و بنیه ی خوبی دارد؟ آیا تغذیه ی سالمی داشته و اهل ورزش و تلاش فیزیکی بوده است؟ تا چه حد می توان روی ارگانیزم وی برای مقابله با سرطان حساب کرد؟
5) اراده و روحیه بیمار: مبارزه با سرطان سخت و طولانی است. نیاز به رعایت نکات فراوانی دارد که حوصله و پی گیری و انضباط می طلبد. آیا می توان امیدوار بود که بیمار از چنین روحیه ای برخوردار است و مستمر و منظم به کارهای درمانی توصیه شده بپردازد؟
این ها برخی نکات عمومی هستند که می توان برای درمان یک سرطان در نظر گرفت و نسبت به احتمال از پس آن برآمدن اقدام کرد.
حال بدون آن که بخواهیم اصراری بر صد درصدی معنایی مقایسه ی مورد سرطان جسمی و پزشکی و سرطان سرمایه داری-صهیونیسم در پیکر بشریت داشته باشیم، به عنوان یک چارچوب نظری نمادین نگاهی بیاندازیم به این پنج شاخص در جهان امروزی:
1) زمان تشخیص سرطان: با در نظر گرفتن مجموع صدماتی که این دو پدیده ی شوم در دو قرن گذشته به بشریت وارد کرده اند، شاید معقول باشد که این سرطان را در مراحل بسیار پیشرفته ی خود بدانیم. سرمایه داری محیط زیست و شرایط اقلیمی کره ی زمین را به شدت آسیب زده، منابع طبیعی را غارت و نابرابری طبقاتی ضد بشری را در سراسر جهان مستقر و عادی سازی کرده است، توده ها را منفعل و جاهل و خودنابودساز تربیت کرده و در کنار آن، صهیونیسم تمامی پایه های اخلاق، انسانیت و قانون سالاری را به ابتذال و تباهی کشیده است. بنابراین، بسیار ساده لوحانه است که این دو پدیده ی شوم را در ابتدا یا حتی در میانه ی راه تخریبگری خود بدانیم. به نظر می رسد که با همین ضربآهنگ آسیب رسانی آنها، نفس بشریت تا قبل از 2030 گرفته شده و فاجعه ای روی دست بشریت خواهند گذاشت.
نتیجه گیری مورد اول: سرطان سرمایه داری-صهیونیسم در فاز پیشرفته ی خود است.
2) نوع سرطان: بدون کمترین تردیدی با نگاهی به بیلان فاجعه بار این دو در طی دو قرن در مقایسه با صدها قرن عمر تاریخ بشر در می یابیم که این سرطان، از نوع «بدخیم» تاریخی است . سرمایه داری، نظام مسخ توده ها و از خودبیگانگی انسان از طریق پول پرستی و سوداندوزی به قیمت استثمار و کشتار و تخریب طبیعت است و صهیونیسم، نظام نژادپرستی که می تواند با تکیه بر مشتی اراجیف من درآوردی مذهبی و ایدئولوژیک برای اهداف مادی خود، میلیون ها یا -اگر ضروری باشد- میلیاردها نفر را زنده زنده بسوزاند. هر دو تبلور آپارتاید، نژادپرستی، توحش، شرارت، خباثت، حماقت، استثمار،خشونت، اشغالگری و تجاوز و کشتار هستند. برای هر دو، زجر انسان ها آخرین چیزی است که بخواهند به آن بیاندیشند. انسان برای سرمایه داری و صهیونیسم در شکم و زیر شکم خلاصه می شود و در یک کلام، به قول هیولا «یوآو گالانت»، وزیر آدمخوار صهیونیستی، بشریت، به جز قوم خودشان، مشتی «حیوان های انسان نما» هستند که می توان زنده زنده سوزاند و نسل شان را از روی کره ی زمین محو کرد.
نتیجه مورد دوم: ویروس سرمایه داری-صهیونیسم در پیکر بشریت که در فاز پیشرفته ی رسد خود است از نوع «بدخیم» و کشنده می باشد.
3) درمان موجود: برای این سرطان بدخیم و در فاز نهایی خود، به طور عملی، راه درمانی در دسترس نیست. بسیاری از مکاتب فکری بوده اند که، به طور بالقوه، توانایی تبدیل شدن به آلترناتیو برای این دو هیولا را داشته اند، اما در طول زمان، به دلیل انحراف، اشتباه و نیز ضربه خوردن های پیاپی از نفوذی ها در درون خود، از نفس افتاده اند و نتوانسته اند از مرز ایده پردازی و رویاسازی فراتر روند. این که آیا در آینده چیزی بتواند به عنوان جایگزین مناسب این دو مطرح باشد یا نه، با در نظر گرفتن این که در فاز نهایی این سرطان هستیم، در عمل بعید است؛ به نظر نمی رسد که بشریت دیگر فرصتی برای چنین کاری داشته باشد. سرمایه داری، روح نظام های موازی و رقیب و آلترناتیو را اشغال کرده و آنها را به کپی های مسخره ی دیگری از خود با آب و رنگ دیگر (مانند نظام حاکم بر چین و روسیه) تبدیل کرده است. صهیونیسم نیز با جا دادن نفرات هم قوم خود بر رأس تمامی نهادهایی که می توانسته اند نقش بازدارنده در مقابل هیولاصفتی ضد بشر او را داشته باشند (مانند سازمان ملل و حکومت های کشورهای مهم)، به طور عملی، هیچ مانعی برای پیاده کردن طرح خبیث ابراهیمی محو بشریت از زمین در مقابل خود نمی بیند.
نتیجه مورد سوم: ویروس سرمایه داری-صهیونیسم که در فاز نهایی و از نوع بدخیم است فاقد هرگونه درمان در دسترس می باشد.
4) توان عمومی بیمار: تعداد گرسنگان جهان به یک میلیارد نفر رسیده است. صدها میلیون نفر به زودی به عنوان آوارگان اقلیمی یا جنگ از خانه و کاشانه ی خود رانده خواهند شد. گرسنگی و بی آبی و قحطی و بیماری های همه گیری و نیز جنگ، ملت ها را به جان هم انداخته و وضعیت به مراتب بدتر خواهد شد. نه اتحادی میان ملت ها در سطح گسترده دیده می شود و نه خودسازماندهی و هماهنگی و مدیریت از پایین در چشم انداز است. توده ها به وسیله ی طبقه ی برتر به دشمن هم تبدیل شده و در قامت ارتش های تحت امر اربابان آدمخوار به جان هم می افتند. (نگاه کنید به سرنوشت اسف بار کردهای سوریه -کوبانی- و همدستی آنها با ارتش متجاوز آمریکا). جنبش های فراملی و انترناسیونالیستی (بین ملتی) ضعیف و ناموجود است. مردمان پراکنده و جدا با احساسات ناسیونالیستی کاذب تحریک شده توسط طبقه ی حاکم (ترامپ در آمریکا و مودی در هند) در حال نفرت و کشتار و غارت یکدیگر برای بقاء هستند.
نتیجه ی مورد چهارم: بدن بیمار -یعنی جامعه ی جهانی- توان مقابله با ویروس در فاز پیشرفته، بدخیم و بی درمان در حال تخریب او را ندارد.
5) اراده و روحیه برای مبارزه با سرطان: چنین اراده ای به صورت سازمان یافته و گسترده یافت نمی شود. توده ها جاهل و بی سواد، طبقه ی متوسط بدسواد هستند و روشنفکران نیز مبتلا به توهم سواد هستند، در حالی که حرفی برای فرودستان محکوم به نابودی ندارند و حرف های تکراری ناکارآمد خود را تکرار می کنند. روحیه ی جنگندگی علیه سیستم نابرابر طبقاتی، که در قالب سرمایه داری و صهیونیسم به غارت و کشتار توده ها مشغول است، وجود ندارد و یا در حد بسیار محدود و کم اثر است. مواد مخدر، الکل، سکس و پورن، سرگرم سازی مبتذل، داروهای ضد افسردگی، روان پریشی تعمیم یافته و گرایش به تسلیم و قضا و قدر گرایی (fatalism) توده ها را به شبح خودشان تبدیل کرده و همگی، در نوعی از گم گشتگی فلسفی در تکاپوی بقای فیزیکی یا ادامه ی بقای روانی حداقلی دست و پا می زنند. تلاش برای همبستگی و تدارک مبارزه ی جهانی، ضعیف، حتی ناموجود و یا در حد کاریکاتوری است و نمی توان روی آن، برای شکست بیماری حساب کرد.
نتیجه ی نکته ی پنجم، باید گفت که جهان بیمار کنونی اراده و روحیه ی کافی برای مبارزه با سرطان سرمایه داری-صهیونیسم در فاز پیشرفته، بدخیم، فاقد درمان را ندارد.
جمع بندی:
این بررسی کوتاه و مختصر و نمادین به ما این ایده را می دهد که این بار هم موجودات زنده و از جمله بشر شانس تاریخی خود برای بقاء و شکوفایی تاریخی خویش را از دست داده اند و کره ی زمین، علاوه بر انقراض های متعددی که پیش از این داشته، این بار انقراض ساخته ی دست بشر (Anthropocene) را تجربه خواهد کرد.
امیدوار باشیم که چنین نشود، اما نگارنده بر این باور است که اگر کارنامه ی فوق، که صد البته به بررسی دقیق تر، بیشتر و روشمندتر نیاز دارد، درست باشد هر یک از ما و حتی نوزادانی که همین امروز به دنیا آمده اند، در کنار ما، مرده های متحرک (walking dead) هستیم.
به این ترتیب، باید احتمال داد که زوج سرمایه داری-صهیونیسم به عنوان سرطانی در 1) فاز آخر 2) بدخیم 3) بدون درمان 4) در بدنی ضعیف وبی جان و 5 ) نزد بیماری روحیه باخته، کار بشریت، تمدن و حیات را در کره ی زمین یکسره خواهد کرد.
به عنوان کسی که در تدوین «نظریه ی فلسفی بینهایت گرایی» تلاش کرده و بر امکان های بالقوه بی نهایت انسان و هستی برای کسب خوشبختی همگان واقف است این واقعه را بسیار ناخوشایند و تاسف بار می بینم و می دانم، اما در عین حال، انقراض بشر به معنای پایان مطلق حیات در این سیاره نیست.
با گذشت میلیون ها سال و پاک شدن آثار به جا مانده از تخریب ناشی از حضور سرطان سرمایه داری-صهیونیسم روی زمین، موجودات تک یاخته باز هم در سیاره ی ما شانس ظهور خواهند داشت و با تحول و تکامل چند میلیارد ساله ی خود به حیوانات هوشمندی مانند میمون تولد خواهند بخشید. اگر آن موجود شاید دوپا و شبه انسان (humanoid)، در آینده دیگر به دنبال تولید پدیده ی هایی مثل «مذهب»، «طبقه ی اجتماعی»، «جنگ»، «خدا»، «استثمار»، «تخریب محیط زیست» و غیره نرود چه بسا از ابتلا به غده ی سرطانی کشنده ی مشابه سرمایه داری-صهیونیسم در امان بماند و بتواند بقایی طولانی تر از بشر کنونی پیدا کند. شاید.
به هر روی، لازم است بدانیم که این روندِ ناگزیر (unescapable process) آن قدر تکرار می شود تا روزی که، موجود هوشمندی که قرار است روی سیاره ی زمین زندگی کند، پی برد که این روند به طور مطلق «ناگزیر» نیست. این که آیا فرصتی باقی مانده که در همین دوره ی حیات بشر تکانی بخوریم تا این خطا اصلاح شود، امری به طور مطلق ناممکن نیست، چون هیچ چیز مطلق نیست، اما شرط بندی بزرگی است که بیشتر به قماری نامطمئن می ماند تا امیدی مبتنی بر واقعیت. خواهیم دید.#
—
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بینهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
توئیتر: KoroshErfani@