در زندگی انسانها و جوامع موقعیتهای بیثبات به طور معمول عمر کوتاهی دارند، در غیر این صورت، تخریبِ ساختاری و ماندگار را باعث میشوند. در حال حاضر موقعیت خاورمیانه -و تابع آن ایران- در بیثباتی به سر میبرد؛ در این منطقه به دلیل حکومت صهیونیست تروریست اسرائیل و در ایران به دلیل تخریب عمومی کشور توسط حکومت صهیونیست تروریست اسلامی.
ظواهر رویدادها نشان میدهد که عمر مفید صهیونیسم به پایان آمده است؛ تاریخ مصرف این مکتب تخریب و آدمکشی، در جهانی که به عصر دیگری از اقتصاد مبتنی بر فنآوری نوین میرود، به انقضاء رسیده، اما قرار نیست به این زودی شرِ خود را از سر بشر کم کند. صهیونیسم در اسرائیل و جفت دوقلوی اسلامی آن در ایران، هر دو، محصولات دنیایی هستند که دیگر وجود ندارد. یکی در 1948 در سرزمینهای اشغالی فلسطین برقرار شد و دیگری ۳۰ سال بعد در ایران. هر دو برخاسته از جهان دوقطبی بودند که در آن، سرمایهداری، با تصور نیاز ابدی به منابع انرژی، در پی تسخیر مناطق نفتخیر و بریدن دست اتحاد جماهیر شوروی از آنها بود.
برقراری اسرائیل در دل خاورمیانه توسط قدرتهای غربی، در ورای محملگوییهای ایدئولوژیک، با هدف استقرار دائمی تشنج در آن منطقه و وادارسازی کشورهای عرب به فروش نفت ارزان و خرید تسلیحات گران بود. اما در دههی هفتاد میلادی و بعد از قرارداد کمپ دیوید، این احساس حاکم شد که کارکرد اصلی موجودیت اسرائیل شاید به مرحلهی کندی و فرسودگی رسیده و دیگر این کشور در ایفای کارکرد واقعی خود عاجز شده است. به همین دلیل، سی سال بعد از استقرار این مجموعهی قلابی در بطن خاورمیانه، ایدهی «بازفعال سازی» (reactivation) صهیونیسم اسرائیل مطرح شد. برای این منظور لازم بود که یک دشمن قلابی برای آن تراشیده شده و در به آتش کشیدن دوبارهی خاورمیانه نقش ایفاء کند.
این مهم با کنار زدن رژیم شاه و استقرار حکومت دست نشاندهی اسرائیل در ایران آغاز شد. نظام جمهوری اسلامی با غارت کامل منابع ایران و اختصاص تمام قدِ آن به اسرائیل و اهداف استراتژیک آن در خاورمیانه، در طی چهار دهه، بار دیگر صهیونیسم را به کارکردآفرینی رساند و فرسودگیِ حاصل شده در عرض سی سال اول عمر اسرائیل را به حضور فعال و سرزندگی آن در چهل سال بعدی عمرش تبدیل ساخت. در این میان غرب به تمامی از این همدستی صهیونیسم اسرائیل و آفریدهی اسلامی صهیونیسم در ایران بهره برد و نفت ارزان و فراوان به دست آورد و سلاحهای مخرب و گران بسیار فروخت. بدین ترتیب اسرائیل از یک عنصر فرعی صفحه شطرنج خاورمیانه به مهرهی اصلی آن تبدیل شد.
شرایط کنونی
اینک اما در 2024، شرایط جهانی، شامل بحرانِ روزافزون اقلیمی و زیستمحیطی، بحران زیرساختی اقتصاد سرمایهداری جهانی، بحران ساختارهای روانی-اجتماعی عمومی افراد و جوامع به ویژه در جهان غرب و قربانیان آن، بیپایانی جنگهای بیهوده و هر چه مخربتر، زیر خط فقر مطلق رفتن یک میلیارد انسان در کرهی زمین، همهگیریهای بالقوه و بالفعل و … دیگر فرصتی برای فعال نگه داشتن این دو هیولای ضد بشر، یکی در اسرائیل و دیگری در ایران باقی نمیگذارد. البته این دو مزاحم تاریخ نیز نسبت به فرا رسیدن وقت به دارکشیدن خود آگاه هستند و چه بسا در یک نقطهی حساس منطقه را در یک جنگ سراسری به ظاهر علیه هم اما در باطن برای نجات یک دیگر فرو برند. اما این به معنای افزایش شانس بقایشان نیست، در واقع معادل تشدید امکان عدم بقایشان خواهد بود. تغییراتی که حذف هر دو را ضروری و لازم ساخته است در ورای این دست و پازدنهای کاذب آنهاست. بنابراین هر دو این انگل تاریخ معاصر باید محو شوند.
اما چگونه؟
بسیاری از خوانندگان وقتی عبارت بالا را میبینند تصور میکنند که منظور این است که قرار است به زودی عدهای در جایی بنشینند و برای محو صهیونیسم اسرائیل و اسلامگرایی ایران تصمیم بگیرند.
خیر. چنین نیست.
قضیه این قدر کاریکاتوروار و ساده رخ نمیدهد. باید عمیقتر و روشمندتر اندیشید و سازوکارهای واقعی فرایندهایی از این دست را درک کرد. برای این منظور نیاز به قدری بحث نظری است.
فلسفهی تاریخ
پدیدههای تاریخی یک منطق حرکت را دنبال میکنند که البته یک خط ریاضیوار نیست بلکه ترکیبی است از جبر ساختارها و اختیار انسانها. این منطق، به طور معمول، بر اساس یک روند چهار مرحلهای ۱) ظهور ۲)رشد ۳)افول و ۴)محو عمل میکند. در حالی که این روند، کمابیش، برای همهی پدیدههای تاریخی رخ میدهند اما زمانبندی، سرعت، عمر، شتاب و فراز و نشیبهای هر یک خاص خود بوده و تابع شرایط و موقعیت و اجزای مشخص آن پدیده میباشد. به طور مثال، برای مذهبسالاری قرون وسطی این بیش از هزار سال طول کشید و برای ظهور و سقوط نازیسم آلمان تنها حدود ۲۰ سال.
پدیدههایی که بستر و زمینه و زیرساختهای خود را خوب تدارک میبینند و به منصهی ظهور میرسند، به طور معمول از سرعت و کیفیت رشد خوبی برخوردار بوده و به همین دلیل، دوران افول آنها دیرتر فرا میرسد، یعنی عمر به نسبت زیادی میکنند. گره خوردن عمیق و ارگانیک ریشههای ظهور یک پدیده به واقعیتهای پیشین، به طور مثال، میتواند نوعی ضمانت برای رشد و درازیِ حیات آن باشد. برعکس، پدیدههایی که فاقدِ ریشههای ژرف در بسترهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و روانی انسانها هستند و بیشتر با طراحی و مهندسی و توطئه و حقهبازی و فریب و دروغ بنا شدهاند، پس از ظهور، یک دوران نسبیِ رشد – کمابیش بادکنکی- را پشت سر گذاشته و سپس به سوی افولی زودرس میروند و محوی ماندگار را تجربه میکنند.
به نظر میرسد که هر دو پدیدهی صهیونیسم و اسلامیسم، که دوقلو و همذات و همگون هم هستند، از این مقولهی اخیر باشند. صهیونیسم اسرائیل اختراعی بود توسط مشتی شارلاتان و کلاهبردار و استعمارگر که سعی کردهاند با نقب کانالهای تقلبی به تاریخ کهنِ یهود، برای خود آبرو و اعتباری فراهم کرده و پیروان این مذهب را بازی داده و آنها را وارد یک ماجراجویی تاریخی تبهکارانه برای تشکیل یک کشور قلابی، بر اساس اشغالگری و جنایت، کنند. کل این عملیات مافیایی به صد سال نرسیده که شاهد بروز دوران افول صهیونیسم جنایتپیشه و ضرورت حذف آن برای حفظ سلامت باورمندان واقعی دین یهود از یک سو و نیز صلح در خاورمیانه و جهان برای ادغام در نوع جدید اقتصاد جهانی از سوی دیگر باشیم. به همین ترتیب، اسلامگرایی رژیم ایران نیز که نوعی جعل و دروغ مذهبی با آب و رنگ سیاسی بود در کمتر از پنج دهه به آخر خط باطل و تبهکار رسیده و اینک میرود که به مثابه تفالهی کوتهعمر از تاریخ پرعمر ده هزارسالهی ایران به دور انداخته شود.
بر این اساس، قابل پیشبینی است که اسلامگرایی یهودی -یا همان صهیونیسم اسرائیل- و صهیونیسم اسلامی -یا همان اسلامگرایی رژیم ایران- هر دو، با واقعیتِ آغازِ ورود به دوران افول مواجه شدهاند. طی کردن این دوران و شروع مکانیزم حذف آنها میتواند متفاوت و با زمانمندیهای مختلف رخ دهد، اما در هر دو مورد، نتیجه یکی است: حذف و محو. هم خاورمیانه از شر صهیونیسم اسرائیل رها خواهد شد و هم ایران از شر رژيم اسلامی.
پرهیز از برخورد مکانیکی
اما همان طور که در بالا گفتیم، این روند یک منطق ریاضیوار و قابل محاسبه و مکانیکی ندارد. جبر ساختارها در کنار ارادهی انسان ها مطرح است. قرون وسطی در صورت نبود تلاشگران عصر روشنگری میتوانست یک تا دو قرن اضافه عمر کند. یا نازیسم آلمان در صورت عدم شکلگیری یک جبههی جهانی علیه آن ممکن بود سالهای بیشتری دوام آورد. در هیچ کجا چیزی به اسم جبر تاریخ معادل انفعال مردمان نیست. به همین خاطر، باید بیاندیشیم که نقش ما مردم ایران و یا مردم اسرائیل در تسریع و شتاب بخشیدن به این حذف ضروری در جهت حفظ حیات بشر و سلامت و صلح جهان چیست.
در اسرائیل، جامعهی مدنی و سکولار این کشور باید بیدار شود، سازماندهی کند، هیولای افراطیگری را مهار و بساط افراطگرایان مذهبی را -که از طریق مغزشویی کودکان و نوجوانان، خوراک برای جنایتکاری صهیونیسم فراهم میسازند- جمع کنند و اسرائیل را به سوی صلح با فلسطینیها و ادغام هر دو مردم در یک «فلسطین دمکراتیک» و یک پارچه به پیش برند.
در ایران نیز ما ایرانیان باورمند به ضرورت تغییر برای بقای تمدن ایرانی باید در صدد آزادسازی کشورمان از دست حکومت صهیونیستی آخوندها باشیم. برای این منظور، باید فرهنگِ مذاهب ابراهیمی را از جامعه ریشهکن کرد. (دقت کنیم، «فرهنگ مذاهب» نه خود مذاهب). فرهنگ مذهبی همان منشِ ضد اخلاق و ضد بشریِ کنار آمدن با خفت و ذلت و ترس و تباهی فکری است. باید کاری کرد که حضور رژیم آخوندی در ایران، از حیث اخلاق انسانی، غیرقابل تحمل تلقی شود. هر آن چه که سبب شده مردم حتی یک روز بیشتر وجود چنین حکومت تبهکار و فاسد و آدمکشی را برتابند باید تغییر کند. ذلتپذیری مردم که تمام شود عمر ذلتسالاری حکومت کنونی نیز تمام میشود.
دگرگونی شدنی است
به این ترتیب میبینیم که تغییراتی بزرگ در خاورمیانه به صورت بالقوه در راهست. بالفعل کردن آن با انفعال (ترس و تنبلی) صورت نمیپذیرد، برعکس، با فعل و حرکت و عمل ماست که رخ میدهد. به همین دلیل، در ورای مرزبندیهای سیاسی که سطحی و غیرجدی است، یک «همفکری» در قالب یک «اتحاد اجتماعی» باید رخ دهد. همبستگی فکری ایرانیان باورمند به آزادی و توسعه. هر ایرانی که خواهان تغییر است باید عضوی فعال و تکرار می کنیم فعال در این جریان باشد.
در این راستا، آن چه ما به عنوان «جبههی مردمی جمهوری دوم» ارائه دادیم، به طور دقیق، برای این بود که این همبستگی فکری ایرانیان، این اتحاد اجتماعی ایرانیان، بتواند یک چارچوب مشخص کاری و مدیریتی داشته باشد. یعنی همهی کسانی که در جستجوی آزادی و توسعه برای ایران هستند بیایند و در این جبهه فعال شوند و به صورت منظم و سازمانیافته، در مسیر چند مرحلهای زیر عمل کنند:
۱) تلاش برای تشکیل جبهه و تدارک مبارزهای منظم و سازمانیافته
۲) آغاز مبارزهی سازمانیافته و هدفمند و به ثمر رساندن آن از طریق پایین کشیدن قدرت کنونی (پایان جمهوری اول)
۳) استقرار نظم و امنیت در سراسر ایران و مدیریت موقت کشور برای ساماندهیهای حداقلی
۴) استقرار تدریجی و گام به گام دمکراسی نهادینه در ایران و آغاز جمهوری دوم ایران
این برنامهی مشخص «جبههی مردمی جمهوری دوم ایران» است که در واقع همان «جبههی آزادی و آبادی» است.
نتیجه گیری
سرنوشت و عمر صهیونیسم و اسلامیسم به هم گره خورده بوده است؛ اینک هر دو با هم در حال افول هستند و با همت آزادیخواهان و انسانمداران در سراسر خاورمیانه -و از جمله در اسرائیل و ایران- پایین کشیدن هر دو و دفن آنها در گورستان تاریخ ممکن و میسر است. نیاز به درک و ارادهی تک تک ما دارد.
نگارنده به سهم خود، به همراه یارانش در حزب ایران آباد، در این راه کوشاست و از همهی هموطنان باورمند به این منطق مبارزاتی دعوت میکند با پیوستن به «حزب ایران آباد» و یا «جبهه ی مردمی جمهوری دوم» در این راه تلاش کنند: پیش به سوی تشکیل جبههی آزادی و آبادی.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد