کمدی انتخابات اخیر ریاست جمهوری در نظام آخوندی با درام معرفی و تایید وزرای دولت جدید پزشکیان به پایان رسید. کار به جایی رسیده است که دیگر حتی حداقلی از نمایش بحث و بررسی و تایید وزرا هم، به مثابه دورههای قبل، اجرا نشد و با آوردن فرمول جادویی «هماهنگی با رهبری»، تمامی نالایقان بیکفایت معرفی شده برای تصدی وزارتخانهها، مورد تایید مجلسی قرار گرفتند که خود از کمترین صلاحیتی برخوردار نبوده و نیست.
اما چرا نظام آخوندی دیگر حوصله وقت گذاشتن برای چنین ژستهای نمادین و نمایشی را هم ندارد؟ آیا به خاطر شرایط خاص منطقه، احتمال بروز جنگ و ضرورت آمادهسازی کشور برای رفتن هر چه سریعتر به پای رویارویی نظامی با آمریکا و اسرائیل است؟ شاید، قدری، به طور احتمال، اما نه چندان. در حالی که بسیاری از مفسران به موضوع شرایط و خطرات منطقهای در توضیح این عملیات سرهمبندی انتخابات و تعیین وزرا میپردازند نباید عامل مهم دیگری را از نظر دور داشت و آن این که نظام، در کلیت خود، در حال کسب خودآگاهی از واقعیت رسیدن به نقطهی پایانی بازی عمر تاریخی خویش است. چیزی شبیه به حال و هوای ۱۳۵۷-۱۳۵۶ برای دربار و رژیم شاه.
احساس تهی شدن از درون
این گونه دیده میشود که کشور از هر سوی در معرض مشکل و مسئله و بحران و چالش و فاجعه قرار گرفته است. دولت از حیث مالی ورشکسته است، اقتصاد ویران است و نیاز به ۵۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری کوتاه مدت دارد، تورم بیداد میکند، جامعه در التهاب و تشویش فراگیر است، فروپاشی اقلیمی به طور ملموس آغاز شده است، گشایشی در بحرانهای دیپلماتیک دیده نمیشود و محاصرهی اقتصادی و نظامی ایران تشدید شده است. در یک کلام، شیرازهی مدیریتی کشور از هم پاشیده است.
در این شرایط، نظام آگاه است که نهادی به اسم «دولت»، در قالب عملیاتی خود، دیگر چندان واقعیتی فیزیکی و کارکردی ندارد تا اهمیتی را تداعی کند که چه کسی در رأس وزارتخانههای آن قرار دارد. به همین دلیل، به نظر میرسد که برای بالاترین سطح هرم قدرت، فرق زیادی نمیکند که بهترین و شایستهترین افراد یا برعکس، بیلیاقتترین و بدترینها، سرپرستی مجموعهای که قادر به ایفای هیچ نقش مهمی نیست را بر عهده داشته باشند. جز کارکردهای امنیتی چیزی برای نظام جنبهی حیاتی ندارد.
آن چه امروز «دولت» جمهوری اسلامی مینامند، به طور ملموس و قابل مشاهده، یک ظرف توخالی است که اگر نتوانند حتی شکل و قالب آن را حفظ کنند موجب فروپاشی کل نظام خواهند شد؛ بنابراین، لازم است که به ظاهر طوری جلوه دهند که گویی پوسیدگی ساختار حکومتی هنوز در حد ریزش کل آن نیست؛ اما کیست که نداند در شرایطی که دولت دیگر قادر به تامین حداقل خدمات عمومی مورد نیاز جامعه، مانند آب، برق، نان، بهداشت و درمان، مخابرات، امنیت، حمل و نقل و مسکن نیست، ناقوس مرگ نظام به صدا درآمده است. این اصلی عمومی است برای همهی تمامیتهایی که بخواهند در کشوری نام «دولت» بر خود بگذارند.
تغییر معادله براندازی به فروپاشی
وضعیت فوق ما را دعوت میکند که در تحلیل خود از شرایط عام ایران و بررسی احتمالهای خاص در آینده به سوی این که مردم ایران قرار است بر اساس ابتکار عمل خود دست به چه کنش جمعی برای براندازی نظام بزنند نرویم. این تصوری غیرواقعی است که سالهاست در بطن اپوزیسیون جا افتاده و برای این منظور دائم نسخههای نجات، پیشنهادهای پرطمطراق و نیز فرامین و دستورات پر سر و صدا، خطاب به جامعه، صادر میکنند. واقعیت اما از این رویاپردازی اپوزیسیون پیروی نمیکند.
جامعهی ایران دیگر توانی برای «کنش» (action)، یعنی حرکت ارادهگرای مبتنی بر آگاهی، ندارد؛ میماند واکنش (reaction) به عنوان پاسخ به عنصری که کنترل آن در دست ما نیست. جامعهی ایران تنها قادر به واکنش است؛ نه بر مبنای هیچ بارقهای از درک و آگاهی هدفمند و سازمانیافته، بلکه در قالب واکنش ناخودآگاه، جبری، ناگزیر، غریزی، بینظم، بیهدف، سازماننیافته و فقط به دلیل ترس و هراس و قحطی و گرسنگی. واکنش پاسخی است به آن چه بقاء موجودی را زیر سؤال میبرد.
بنابراین، هر نیروی سیاسی واقعگرایی اینک به جای سرمایهگذاری روی طرحها و ایدههای عادت شده و کلیشهای و خیالی که در جستجوی یک حرکت ناممکنِ مردمی هدفمند و سازمانیافته در ایران باشد، بهتر است توجه خود را به سنجش و پیگیری شاخصهای قابل محاسبهی فروپاشی کارکردی دولت معطوف کند تا از آن طریق، ایدهای در بارهی آن که چه گونه، در چه بازهای و در چه حوزهای وخامت عمیق اوضاع، مردم را به صحنه خواهد کشید، به دست آورد. دیگر نیازی به رصد پویایی نزدیک به صفر یک جامعهی از رمق افتاده نیست، کافیست که شاخصهای سقوط کارکردی دولت را پیگیری کنیم تا به زمان احتمالی واکنش جامعه پی ببریم.
برخی از موضوعاتی که، به دلیل وخامت رو به فزونی، ممکن است برانگیزانندهی واکنشهای تند جامعه در فاز نهایی و فاجعهبار باشند عبارت است از:
– کمبود مداوم برق
– کمبود شدید آب
– کمیابی دسترسی به نان
– از دست دادن سرپناه و مسکن به طور گسترده
– تورم غیر قابل مهار
– بی ارزش شدن بیسابقهی پول ملی
– شمار بیش از حد مهاجران افغانی
– نبود امنیت در جامعه به دلیل فقر
– بیکاری گستردهی ناشی از تعطیلی و رکود
– بروز جنگ و آغاز تخریب ناشی از حملات
– فرونشست زمین و سایر فجایع اقلیمی
با نگاهی به این لیست میبینیم که هیچ غیرمادی و غیر ملموس که شاید بتواند مردم را به خیابانها بکشد در آن وجود ندارد. این فقط مشکلات مادی، آن هم در حد انباشته شدهی عظیم، بحرانآفرین و غیرقابل تحمل خود، هستند که ممکن است در آینده ایرانیان را، از سر ناچاری و برای تنازع بقا، به صحنهی اعتراضاتی آشفته و شورشوار بکشاند.
نیروهای سیاسی و اجتماعی تغییرطلب میتوانند، با درک این واقعیت نوین جامعهشناسی سیاسی ایران، خود را برای نوع حرکتهایی که در راهست آماده سازند تا شاید بتوان، با هدایت و مدیریت و رهبری و سازماندهی برخی از شورشهای اعتراض و انتقامی، یک جنبش اجتماعی هدفمند و برانداز را شکل بخشید. شاید.
شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست. #