در آستانهی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید پرسشهای زیادی دربارهی سیاستهای دولت وی در داخل و خارج مطرح شده است. بسیاری بر این باورند که باید منتظر تصمیماتی تند و عجیب بود. او اصرار دارد اصل غافلگیری را در کار خود دخالت دهد. اما سؤالی که شاید از جزئیات و موارد تصمیماتی که ترامپ در ذهن میپرورد مهمتر باشد این است: در چنین جهانی چه نوع از تصمیمگیری خود را به رهبران سیاسی کشورهای بزرگ تحمیل خواهد کرد؟
بنابراین به جای تخیلبافی پیرامون آن چه ترامپ میخواهد بکند بهتر است به این واقعیت بپردازیم که چه میتواند بکند. در این باره بد نیست به پارامترهایی بپردازیم که عینیت مادی دارند و محلی برای بحث سلیقهای باز نمیگذارند.
چالشهای فرافردی
با شرایط اقلیمی جدید کرهی زمین آغاز کنیم که میرود تبدیل به چالش نخست وجودی ساکنان این سیاره شود. تغییرات آب و هوایی اینک در سطحی است که از این پس، هر ماه از سال یک رکورد جدید در زمینهی گرمای بیش از حد، سیلهای ویرانگر، بارشهای غیر عادی، توفانهای سرمازا، توفندههای مخرب و یا آتشسوزیهای مهیب شکسته خواهد شد. کافیست به همین مورد خسارات آتشسوزی دو روزهی لسآنجلس در ایالت کالیفرنیای آمریکا اشاره کنیم. میزان خسارت برآورد شده سر به میلیاردها خواهد زد. اگر این اتفاق شروع به تکرار کند و به طور متوسط ماهانه خسارتی هنگفت روی دست آمریکا بماند در یک مقطعی، بخش عمدهای از «رشد ناخالص داخلی» این کشور را که در حدود ۲۷ تریلیون دلار است خواهد بلعید. و این به معنای آن است که اقتصاد آمریکا به طور مثال در آینده هر سال باید نیمی از آن چه را که تولید میکند از دست دهد.
چنین فاجعهای فقط در انتظار اقتصاد ایالات متحدهی آمریکا نیست و در واقع سرنوشت کل اقتصاد جهان خواهد بود و شاید حتی در مقیاسی فراتر از ۵۰ درصد. اما آمریکا که کشوری است با مدیریت به شدت پرهزینه، با کمترین آسیب خسارت زیادی را شاهد خواهد بود. فشل شدن اقتصاد آمریکا به معنای فلج شدن اقتصاد جهانی است و به این ترتیب کل آن چه که رهبران سیاسی قدرتهای بزرگ باید به آن بپردازند رفع و رجوع بحرانهای پیاپی و فزایندهی اقتصادی است که به واسطهی تغییرات اقلیمی در راهست.
در تمامی کشورهای جهان حجم عظیمی از ثروتهای تولید شده یا در حال تولید، به واسطهی رویدادهای شدید اقلیمی، از بین خواهد رفت. در این میان کشورهای فقیر چیز زیادی ندارند که از دست دهند و به سرعت به سوی انقراض فیزیکی ساکنان خود خواهند رفت اما از آن سوی، مملکتهای ثروتمند به نحو متناقضی بسیار شکنندهتر میباشند. آنها به محض اختلالی در روند ثروتزایی خود با بحرانهای چند جانبهی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مواجه میشوند. مشکل این جاست که ثروتزایی در این کشورها معادل تولید کالا و خدمات اقتصادی است که ایجاب میکند غارت هر چه بیشتر منابع طبیعی زمین و تولید هر چه بیشتر آلایندهها و تزریق آن به زمین و هوا و آب ادامه یابد و تشدید شود.
در چنین شرایطی تصور این که یک فرد، چه دونالد ترامپ باشد و یا هر کس دیگر، قادر است به طور پایهای معادلات ساختاری را با تصمیمات فردی از این رو به آن رو کند سادهلوحانه است. مشکلات ساختاری تابع رفتارهای فردی نیستند. این را باید در حال حاضر دلیل کنارهگیری بسیاری از سیاستمداران از قدرت بدانیم. دلیل بیثباتی سیاسی که در حال حاضر بر کشورهای پیشرفتهی صنعتی مانند کانادا، آلمان، اتریش، فرانسه، کرهی جنوبی و بریتانیا حاکم است نیز چیزی نیست جز همین ناکارآمد شدن ساختارهای دولتی و حکومتی در مقابل چالشهایی که از نفوذ تصمیمات سیاستمداران بسیار فراتر رفتهاند. جریانهای دست راستی در پی فرصتی هستند که از این شرایط برای به دست گرفتن کنترل این جوامع و پایان بخشیدن به دمکراسی نمایشی استفاده کنند.
آغاز روند دولتزدایی
این آغازی است بر زیر سؤال رفتن نهاد دولت در بسیاری از کشورها. امری که در ممالک فقیر و جنگزده مانند سودان و لیبی و سوریه، در قالب «دولتهای ناکارآمد» (failed states)، از چند دهه پیش آغاز شده بود و اینک به کشورهای پیشرفتهی صنعتی سرایت کرده است. در این کشورها نیز از این پس ساختار دولت بیشتر به یک نهاد بیاثر و تحت تاثیر پارامترهای کلان داخلی و خارجی شباهت خواهد داشت تا تمامیتی که بتواند با قاطعیت در مورد امور مختلف تصمیم بگیرد. افتادن کنترل بخشهای قابل توجهی از سیاستگذاریهای کلان دولت ترامپ به دست ابرثروتمندانی مانند ایلان ماسک به خوبی گواه این است که سیاستمداری سنتی دیگر قادر به مدیریت سیستم و بحرانهای کلان آن نیست.
این ناکارآمدی دولتها در عین حال به معنای ضعیف شدن بازیگران در صحنهی بینالمللی است برای توافق و هماهنگی و همکاری، امری که آشوب و رقابت جهانی را دامن خواهد زد. از این پس شاهد افزایش و تشدید نزاع و رقابتهای ناسالم میان دولتها برای زیر پای یکدیگر را خالی کردن خواهیم بود. تهدیدات ترامپ خطاب به دولتهای کانادا، چین، مکزیک، دانمارک و پاناما به خوبی گویای آن چیزی است که از همین حالا نوید دوران «دولتزدایی» از کشورها را میدهد. انضمام گرینلند و یا کانادا به آمریکا بیانگر گرایش به سوی همین دولتزدایی از تمامیتهای «ملی» دیگر توسط قدرتهای بزرگ است که بعدها شامل اوکراین، تایوان و نیز بخشهای عمدهای از کشورهای خاورمیانه خواهد شد. این هجوم سازمانیافتهی طبقهی برتر برای کنار زدن مکانیزمهای سیاست به معنای متداول کلمه و به دست گرفتن مستقیم قدرت است. ترامپ سرزمینهای دانمارک و کانادا و کانال پاناما را برای دولت و مردم آمریکا نمیخواهد برای شرکتهای بزرگ آمریکایی و چند ملیتی میخواهد. برای طبقهای که خود نیز بخشی از آن است و حالا به نمایندگی از آنها قدرت سیاسی را که سابق در اختیار نمایندگان منتخب مردم بود به دست گرفته است. خود این پدیده نشاندهندهی توخالی شدن تمام ساختار به اصطلاح دمکراسی و انتخابات دمکراتیک در جوامع سرمایهداری غرب است.
سرنوشت ایران
در پایان یادآور شوم که در این این روندی که کلید خورده است تمامی دولتهایی که از پشتیبانی مستقیم ملت خود برخوردار نیستند به راحتی جارو میشوند، مانند رژیم صدام در عراق، حکومت قذافی در لیبی و نیز سرنوشت تیرهی بشار اسد در ماههای اخیر در سوریه. کشور ما نیز به عنوان نمونهای که در آن جدایی دولت و ملت در اوج خود است هیچ آیندهی بهتری را تجربه نخواهد کرد و باید منتظر بدترینها باشیم.
از آن جا که حکومت ایران هم نالایق و هم ضد مردمی است برای هر قدرت خارجی پرزوری کنار زدن آن کار دشواری نیست. این امریست که بدون تردید در دستور کار تلآویو و واشنگتن قرار خواهد گرفت. یگانه انتخابهایی که در مقابل رژیم مفلوک آخوندی قرار خواهد گرفت عبارت است از تسلیم ساختن ایران و ایرانی به اسرائیل و یا آغاز جنگی که که از ایران و ایرانی چیزی به جای نخواهد گذاشت. رژیم جمهوری اسلامی به پای کدام یک خواهد رفت؟ انتخاب مورد نظر کل تفاوتی است که در این میان مطرح میباشد. حتی یک چرخش کامل به سوی چین و روسیه و واگذاری کشور به آنها نیز زایندهی تفاوتی اساسی در آن چه در انتظار کشورمان است نخواهد بود. چنین تصمیمی فقط در تحریک سریعتر و قویتر یک جنگ نظامی موثر است نه چیزی دیگر. تسلیم به مردم ایران بهترین سناریو است که به طور داوطلبانه غیر قابل تصور است و میماند که آیا میتوان آن را به طور جبری سازماندهی و به رژیم تحمیل کرد یا خیر. در ورای این نباید کمترین توهمی در مورد آیندهی ایران داشت.
بدون یک تغییر رژیم، ایران توسط حکومت کنونی به سوی فروش به اربابان یا غربی یا شرقی و یا یک جنگ خانمان برانداز خواهد رفت. به همین دلیل هر هموطن آگاهی که خواهان حفظ ایران برای ایرانیان است باید اهمیت کنش و اقدام و رفتن به سوی بیرون کشیدن حاکمیت از دست حکومت کنونی و سپردن آن به دست یک نیروی مردمی و ملی را مد نظر قرار دهد. این امر آن قدر بدیهی جلوه میکند که نیازی به توضیح بیشتر ندارد، نیاز به عمل دارد.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد