روی کار آمدن ترامپ در آمریکا بار دیگر این امر را مورد تاکید قرار داد که جهان پرآشوب و بیقانون یگانه روایتی است که سرمایهداری میتواند در آن راهکاری احتمالی برای بقای بیشتر و گریز موقتی از بحرانهای خانمانبرانداز خود بیابد. پیشنهادها و دستورات عجیب و اظهارات سرگیجهآور وی حکایت از پایان هرگونه عقلانیت در مدیریت آمریکا و نیز صحنهی بینالمللی است. تصور این که این روند ماجراجویانهی ۲۰ روزه – تا زمان نگارش این مطلب- بخواهد ۲۰ هفته یا ۲۰ ماه به طول انجامد بسیار دشوار است. بینظمی از ذهنها به ساختارها سرایت کند فاجعه آغاز میشود.
عدم پذیرش رفوزهگی
واقعیت این است که سرمایهداری، به مثابه یک نظام مبتنی بر قمار در تاریخ، بازی را باخته است، اما نمیخواهد بپذیرد که باخته است و به همین دلیل ترجیح میدهد زیر میز شطرنج داخلی و خارجی بزند. این کار توسط زوج اسرائیل و آمریکا، دو بازندهی بزرگ شرطبندی سایکوپتها بر موفقیت خود، در قالب یاوهگویی و دروغ و غارت و کشتار، صورت میگیرد. اینک هر دو واقف شدهاند که به آخر خط رسیدهاند و میبایست بازی را بر هم زنند. در غیر این صورت از سرنوشت محتوم به مرگ خویش باخبرند.
این رفتار دیوانهوار اما برای جهان و بشریت هزینهای بسیار سنگین خواهد داشت. جنگ و قحطی و ناآرامی و گرسنگی و مرگ و میرهای فراوان در راهست. ترامپ که با شعار صلح آمده بود بزرگترین جنگها را سبب خواهد شد چرا که راه بازگشتی برای مسیر پر از غلطی که سرمایهداری طی کرده است قابل تصور نیست. یا مثل صهیونیسم در بنبست اسرائیل، یکی بعد از دیگری، کشورها را ویران و ملتها را کشتار و آواره میکند و پیش میرود یا اگر بایستد فرو میپاشد.
در چنین دنیایی دیگر فرصتی برای قصهگویی سیاسی و داستانپردازیهای آرمانگرا نیست، چرا که خطر به بیخ گوش بشریت رسیده است. دو دیوانهی آدمخوار صهیونیسم شکستخورده و سرمایهداری ورشکسته از قفس رهیدهاند و در حال دریدن پیکر بشریت هستند. تصور این که این دو با حرف و سخن و نصیحت و دیپلماسی و قانون و حقوق بینالملل و امثال آن به قفس برگردند تصوری کودکانه است. این دو دیگر هرگز به هیچ درجهای از خردگرایی و فهم عام بشری تن در نخواهند داد.
روش تفکرزدایی از بشریت
در این میان، بشریت توان درک از واقعیت را از دست داده است. سیستم برای تهاجم خود از قبل آتش تهیه بر سر مغزها ریخته تا آنها را نسبت به هرگونه جنایت و خیانت و خباثت بیحس و بیتوجه کند. وسایل ارتباط مجازی موفق شدهاند با تکیه بر یک روش شناخته شدهی روانشناختی، مغزها را از فهم آن چه میگذرد عاجز سازند. در این روش که پیش از این به نوعی مورد توجه فیلسوف فرانسوی «ژان بودریارد» نیز قرار گرفته است، «وانموده ها» (simulacre) جایگزین روایت اصلی واقعیت میشوند. طریق تبدیل این امر به پدیدهی گستردهی اذهان عموم مردم پیچیده است اما بخش مدرن آن عبارت است از انتقال حجم بزرگی از اطلاعات به مغز، به نحوی که قادر به پردازش آن نباشد. با تعطیل شدن بخش پردازشگر مغز، دیگر نمیتوان معنایی از ورودیها بیرون کشید، در نتیجه میماند یک تمامیت سادهشدهی مکانیکی شامل ورودی-خروجی، بدون پردازش و فهم و درک.
این اتفاق برای اکثریت مطلق بخش فعال جمعیت جهان رخ داده است، به همین دلیل دیگر اهمیت ندارد که چه نوع دادهای با چه محتوایی و با چه درجهای از وخامت به آن وارد شود؛ ورودی هر چه باشد فرقی نمیکند، مهم این است که بدون پردازش خارج میشود تا جا برای ورود دادههای تازه فراهم آید. اما در این میان هیچ گونه پردازشی که بتواند معنابخش رویدادها و به واسطهی معنا، درگیرساز فهم و به میان آورندهی درک و شعور و حس مسئولیت حرکتزا در آدمی باشد وجود ندارد.
به همین دلیل، در یک مرحلهای، سیستم حاکم مطمئن است که میتواند هر دادهای -یعنی هر خبر و گزارشی- را در پیوند با هر رویدادی سبب شود و در عین حال، جامعه هیچ واکنش خاصی نسبت به آن نداشته باشد. این همان نکتهای بود که اسرائیل با اطمینان از و با اتکاء به آن به سوی قتل عام و نسلکشی پانزده ماهه در نوار غزه رفت، نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر را جلوی دوربینها کشت و در عین حال، با کمترین حد واکنش دردسربرانگیز از جانب تودهها در سراسر جهان و در کف خیابانها مواجه شد.
آمریکای ترامپ نیز روی همین مردم بهتزده و دارای مغزهای کرخ شده و ذهنهای فاقد حس حساب میکند؛ همچنان که صهیونیسم برای ادامهی کار خود. آنها میدانند که با از کار انداختن ظرفیت پردازشگری مغزها نزد اکثریت جامعهی جهانی اینک دیگر مقاومت عظیم و دردسرسازی از جانب مردمان در کار نخواهد بود. واشنگتن و تلآویو و لندن اینک مطمئن شدهاند که در غیاب جامعهی مدنی فعال در صحنه میتوانند با زور و تهدید و ارعاب، دولتهای نالایق و ضعیف و ضد مردمی را وادار به همکاری در پیاده کردن طرحهای تبهکارانهی خود کنند. استفادهی مکرر ترامپ از ابزار تعرفهها، قطع کمکهای مالی، تهدید به اشغال سرزمینها و نیز تحریمها همگی در همین راستای به زانو درآوردن دولتهای فاقد پشتوانهی جامعه مطرح میشوند. سرمایهداری تهاجمی دیگر نگران شورش و عصیان تودههای جان به لب آمده نیست، چرا که مردم دیگر نمیتوانند واقعیت هولناکی که قرار است قربانی آن باشند را از دل شمار عظیم رویدادها و خبرهای درست و نادرست بیرون بکشند. پردازشگرهای مغزها تعطیل شده و جمجههای آدمیان، به سرهای قابل بریدن توسط تبهکاران قدرتمند تبدیل شدهاند.
از سوی دیگر روند فزایندهی جنگ و گرما و بیآبی و قحطی و گرسنگی و همهگیریها ملتها را بهتزده و آواره و ضعیف و ناامید کرده و حتی توان فیزیکی تحرک را نیز از آنان سلب میکند. میلیاردها قربانی سوءتغذیه دیگر جان و نایی ندارند که بخواهند به تظاهرات و اعتراضات و سازماندهی آن بپردازند و باید تمام توان خویش را به بقای فیزیکی حداقلی اختصاص دهند. آنها ضعیف و دربهدر و گرسنه و افسرده و بیخانمان خواهند بود و باید تسلیم واقعیت سیاهی شوند که بر زندگیشان حاکم شده و تا دم مرگ با آنها خواهد بود؛ مثل مردم بختبرگشتهی سودان و افغانستان.
فرایند استقرار جهان بیتفکر
این روندی است که در قالب یک سیستم طراحی شدهی جهنمی عمل میکند:
۱) فروپاشی ایدئولوژیها و بیاعتباری جهانبینیهایی که با بشریت با آنها خود را مجهز به یک دستگاه ارزشی ساخته بود و قادر به قضاوت خوب و بد در مورد رفتارها و کنشها بود.
۲) عدم اجازه به رشد ایدئولوژیی نوین یا یک جهانبینی جایگزین با زیر سؤال بردن اصل و ضرورت آنها
۳) پر کردن خلاء به وجود آمده با پیامهای حاوی محتوای سبک و سرگرمکننده
۴) هجوم پرانباشت به مغزها از طریق ابزارهای ارتباط مجازی مدرن و شبکههای اجتماعی (social media)
۵) شکلدهی تدریجی مغزها از طریق محدودسازی و بسندهگری آنها به ورودی و خروجی بدون پردازشگری
۶) بهره بردن از تودههای مسخ شده که میبینند، میشنوند اما نمیفهمند، برای پیشبرد اهداف شوم خود.
اینک این روند در حال کار کردن و افزایش چشمگیر کمّی میباشد. صهیونیسم و سرمایهداری به عنوان سوءاستفادهگران نخست از این پدیده در حال کلید زدن به پلیدترین نقشههای خویش هستند. نقشههایی که اگر به ثمر برسند، در نهایت، نابودی سیارهی زمین و بشریت را با خود به همراه خواهند داشت.
صهیونیسم به عنوان نژادپرستی مذهبی و سرمایهداری به عنوان پولپرستی لذتجو جهان را به سوی پایان خود میبرند و اگر اقلیت مسخناشدهی باقیمانده نتواند به سازماندهی یک مقاومت هدفمند برای نجات زمین و بشریت دست زند کمترین تردیدی در مورد سیاهترین آینده برای کل حیات در این سیاره نیست. وقتی قدرت تفکر را از انسان بگیریم تبدیل به ماشینی میشود که هر موقع بخواهیم میتوانیم آن را به قبرستان راهی کنیم. جهان بدون تفکر یک جهان محکوم به مرگ است. تفکر که نباشد باوری هم شکل نمیگیرد و در نبود باور هر شرایطی قابل قبول میشود؛ هر چقدر هم که خفتبار و ذلتبار باشد. جهان بدون باور جهان پذیرای نابودی است.
اینک پرچم مقاومت نوع بشر در نوار غزه برپاست. جایی که مردمانی موفق شدند از درون جهنم روی زمین سربلند بیرون بیایند و آن هم به یک دلیل: در حالی که جهانیان دست از هر گونه باوری شستهاند، آنها هنوز به یک آرمان باور دارند. از آنان بیاموزیم و ما نیز به چیزی باور آوریم، آن چنان که به ما انگیزه زیستن توام با معنا دهد.
عزاداری نکنیم، سازماندهی کنیم.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد